eitaa logo
نوای عاشقی🥰
1.3هزار دنبال‌کننده
133 عکس
16 ویدیو
0 فایل
ناشنوا باش وقتی کهـ به آرزوهای قشنگت میگن محاله🦋  ️ کانال نوای عاشقی🥰 بهترین رمان ها
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ─═༅C᭄‌░⃟⃟🧡❤ღ༅═─‎ 📚داستان بانوی دوم مادرم چادرش رو به سر کرد و گفت: -اصلا نخواستم تو دعوتش کنی...الان خودم میرم دعوتش میکنم... با حرص پام رو به روی زمین کوبیدم و گفتم: -‌آخه مادر کی هووی دخترش رو واسه عروسی دعوت میکنه؟ مادرم چادرش رو به زیر بغلش زد و گفت: -‌زشته دعوتش نکنیم...احمد توقع داره ...بابا ناسلامتی زن اولشه ... با دلخوری گفتم: -باشه...خودم دعوتش میکنم فقط یادتون باشه هیچوقت به حرفم گوش ندادید... ** طلعت صورت محمد رو بوسید و گفت: -حالا کی هست؟ خیلی سرد گفتم: -همین جمعه... طلعت تو چشمهام نگاه کرد و گفت: -اگه احمد رضایت داشته باشه میام ،هر چند دل خودم به اومدن رضا نیست... تو دلم گفتم((از خدامه عروسی نیای ولی صد حیف که مادرم و آقام تو رو از هر قوم و خویشی به خودشون نزدیک تر میبینن!!!)) * حیاط خونه داماد پنج برابر حیاط ما بود...صندلی های زرشکی به ترتیب و با نظم خاصی زیر درختها و دور حوض چیده شده بود... مادرم نیشگونی از بازوم گرفت و گفت: -سنگ تموم گذاشتن...با همچین جشنی نجمه رو خیلی بالا بردن... خواهرهای داماد خیلی شیک و آراسته و غرق در طلا بالای مجلس رو به ما نشون دادن تا رسم ادب و میزبانی رو به جا آورده باشن... به سر و دست خودم نگاه کردم...جز انگشتر نشونم و گوشواره چیزی برای نمایش نداشتم... با صدای کِل و دست مهمانها از رو صندلی بلند شدیم و به استقبال عروس و داماد رفتیم... با دیدن نجمه تو لباس سفیدِ پفی ذوقی کردم و سریع تو آغوش گرفتمش... مادرم اشک شوق میریخت و مرتبا ذکری رو زیر لب میخوند و به سمت نجمه فوت میکرد... خواهرم زیر اون ارایش غلیظ پخته تر نشون میداد ...چشمهای درشتش با سورمه دودی رنگ، دل و دین از رسول برده بود ...رسول خجالتی از شدت شرم مرتبا عرق از روی پیشونی میگرفت و به چیزی جز میز روبرویش نگاه نمیکرد.... کنار گوش نجمه آروم گفتم: -برای بار سوم بله رو بده...تا زیر لفظی نگرفتی جواب بله نده!!! نجمه دستم رو گرفت و آروم گفت: -آبجی من میترسم...من دلم برای مادر و آقا تنگ میشه دلم برای تو محمد و شیرین تنگ میشه... تو دلم گفتم((زوده برای دلتنگی...حالا حالاها مونده دلت واسه دختر تو خونه بودن پر بکشه!!!)) ** فکرش رو نمیکردم طلعت بیاد اما با یواشکی حرف زدن ها و خنده های پنهونی اطرافیانم نگاهم ناخودآگاه به سمت در کشیده شد... طلعت یک راست به سراغ من و مادرم اومد و رو صندلی کناریم نشست... سلام ارومی دادم و به مهمانها نگاه کردم...همه دو به دو در گوش هم پچ پچ میکردن و ما رو بهم نشون میدادن...با دیدن اون همه چشم کنجکاو که سعی میکردن تا ته رابطه من و طلعت رو بیرون بکشن عصبی شدم و تو دلم گفتم((کاش قسمتت نمیشد به عروسی خواهرم بیای...دلم خوش بود همین یک شب از فکر و خیال تو و اون خونه راحتم ولی با اومدنت غصه ام رو صد برابر کردی!!!)) طلعت دخترم رو به روی پاهاش نشوند و به خاله ام گفت: -میخواستم برای شیرین لباس عروس بدوزم اما ترسیدم بچه ام رو نظر کنن...صدای طلعت به قدری بلند بود که توجه کل حاضرین رو به خودش جلب کنه... مادر گفتنهای طلعت به شیرین و قربون صدقه رفتنهاش از طلعت یک زن مهربون و فداکار ساخته بود... خداروشکر میکردم محمد رو به دست احمد سپردم وگرنه معلوم نبود طلعت چه معرکه ای میان اون همه اشنا و غریبه راه می انداخت... ادامه دارد... ☞❥@navayeasheghi88🔚
─═༅C᭄‌░⃟⃟🧡❤ღ༅═─‎ ‍ 📚داستان بانوی دوم شیرین تو بغل طلعت اروم و ساکت نشسته بود...مادرم در گوشم گفت: -‌انقدر حرص نخور...بچه لابد مهر و محبت میبینه که از کنارش تکان نمیخوره اگه بی مهری میدید که یک لحظه هم رو پای طلعت بند نمیشد!!! خاله ام تو تایید حرف مادرم چادرش رو جلوی دهنش کشید و اروم در گوشم گفت: -خاله جان ناراحت نشی ولی این بنده خدا انقدر ها هم که تو و نجمه میگید بد نیست...ببین چطوری میوه رو به بچه ات میده...اگه زن بدی باشه باید هم خودت و هم بچه هات رو ندید کنه!!! با حرف خاله ام اتش روشن شده دلم گُر گرفت...با خودم گفتم((شریفه وقتی مادر و خاله خودت از طلعت و مادری کردنهاش تعریف میکنن از احمد و صد پشت غریبه چه انتظاری داری؟؟؟!!!)) * آقام رسول رو خطاب قرار داد و گفت: - نجمه دلش عین دریاست اما زبون تند و تیزی داره تیزی زبونش رو به صفای دلش ببخش و باهاش خوب تا کن...من جز این دوتا دختر هیچکسی رو ندارم همه امیدم خوشبختیه دخترامه... رسول دست اقام رو بوسید و گفت: -قول میدم خوشبختش کنم! شما هم برای ما دعا کنید... نجمه عین ابر بهار اشک میریخت و به حرفهای اقام گوش میداد... آروم در گوشش گفتم: -بسه دیگه چشمهات باد کرد... نجمه به سمتم چرخید و گفت‌: -آبجی من نمیدونم چیکار کنم...تا حالا با رسول تنها نشدم... تو دلم گفتم((حالت رو میفهمم ...حس تنهایی ما زنها همیشه باهامونه حتی تو بهترین شب زندگیمون!!!)) ** لگن های مسی رو از آب حوض پر کردم و جلوی افتاب گذاشتم تا شیرین و محمد رو تو حیاط بشورم!!! با صدای جیغ و داد بچه ها طلعت به حیاط اومد و به روی تخت نشست... میدونستم منتظره اشاره است تا به کمکم بیاد...اما غرورم اجازه نمیداد ازش کمک بخواهم... نگاه خیره اش به بچه ها دلم رو خون میکرد تو دلم گفتم((شریفه خودت رو بزار جای طلعت ...نگاه پر حسرتش رو ببین ،ببین چطوری نگاهش دنباله بچه هاته!!!))با تردید کاسه مسی رو به سمتش گرفتم و گفتم: اگه دوست داری بیا کمکم!!! طلعت سریع از رو تخت بلند شد و به سمتم اومد...با هر آبی که به روی تن بچه ها میریخت بوسه ای به سر و تن بچه ها میزد و غرق در لذتی مادرانه میشد...حسم میگفت دوستشون داره اما سرشت مادرانه ام بهم اجازه نمیداد تا رقیب دیگری را بپذیرم... **** نجمه ماتیکی از تو کیف سفید طلاییش بیرون اورد و گفت: -ببین چی خریدم!!! سریع کنارش نشستم و گفتم: -چقدر خوشگله...رسول اجازه میده ماتیک بزنی؟ نجمه دستش رو جلوی دهنش گرفت تا صدای خنده اش به آسمون نره...از خنده اش لبخندی زدم و گفتم: -چیه؟میخندی... نجمه ماتیک رو جلوی چشمهام گرفت و گفت: -به رسول نشون ندادم...آبجی چطوری بزنم؟دستهام میلرزه... خنده بلندی کردم و گفتم: -نمیدونم...من تا حالا جز عروسیم سرخاب سفیداب نمالیدم... نجمه ابروهای قشنگش رو به بازی گرفت و گفت: -‌همون دیگه از بس به خودت نرسیدی شوهرت دل از طلعت نمیکنه!!! از حرف صریح و آغشته به شیطنت نجمه لبخندی زدم و گفتم: -‌خوب راه افتادی!!!فکر میکردم خواهر آفتاب مهتاب ندیده ام جز درس و مشق از چیزی سر در نمیاره!!! نجمه لبهاش رو گاز گرفت و گفت: -آبجـــــــــــــــــــــی ؟؟؟؟مگه چی گفتم؟ به چشمهای درشتش خیره شدم و گفتم: -هیچی...مراقب زبونت باش وگرنه قوم شوهرت با قیچی کوتاهش میکنه!!! نجمه چشمکی بهم زد و گفت: -خیالت راحت حواسم هست! ادامه دارد...   ☞❥@navayeasheghi88🔚
زندگی لمس لحظه هاست لحظه های بودن لحظه های ماندن لحظه های ترس وتنهايی لحظه های عشق وشيدايی “پس تا هستی زندگی كن” لحظـه هاتون ناب عصرتون بخیر کانال نوای عاشقی 😍 لطفا کانال مارو به دوستان خود معرفی کنید از همراهی شما سپاسگزاریم 🙏🙏 @navayeasheghi88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿عاشقان وقت نماز است📿 🌴شڪر خدا ڪه نام علے در اذان ماست 🌴ماشيعه‌ايم و عشق علےهم از آن‌ماست 🪴اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ 💦اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ 🪴اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ 💦اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ 🪴اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ 💦اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ 🪴اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ 💦اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ 🪴حَی عَلَی الصَّلاةِ 💦حَی عَلَی الصَّلاةِ 🪴حَی عَلَی الْفَلاحِ 💦حَی عَلَی الْفَلاحِ 🪴حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ 💦حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ 🪴اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ 🪴لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ 💦لا اِلَهَ إِلاَّ الله 🏃🏻عَجِلواُ بِالصلاة التماس دعای فرج اللّٰهُم کُن لِولیِّکَ الحُجَّةِ بنِ الحَسَنْ صَلوٰاتُكَ عَلَيهِ وَ عَلٰى آبائِه في هٰذِه السّٰاعَة ِ و في كلِْ ساعةٍ وَلِيّاً و حٰافِظاً و قٰائِداً و نٰاصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حتّٰى تُسْكِنَهُ أرضَك طوعا ًوَ تُمتِّعَه فيها طَويلاً 🌷اَللّٰهُمَ عَجِلْ لِوَليِّكَ الفَرَجْ🌷
4_5967352562343477861.mp3
10.03M
╰─► ♥️ℒℴνℯ࿐ྀུ༅࿐ 🌱دلتنڱــــــــــ  ڪــہ باشے از آسمــــون سنڱــــــــم ببارہ بازم جاش خالیـــہ .......... بارون ڪــہ جاے خودشــو دارہ 🥺 ❤️شبت بخیر عشقم❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
قبل خواب براش بفرست تو بیشتر از هرڪس منو میشناسۍ بهتر از هرڪس میدونۍچۍآرومم میڪنہ بهتر از هرڪس میدونۍڪۍناراحتم بهتر از هرڪس میفهمۍ بہ چۍ نیاز دارم تو بیشتر از هر آدم دیگہ راہ ها؎خوشحال ڪردن منو میدونۍ و همینہ ڪہ تورو برام خاص ڪردہ :)🥰💕 ‌ ‌شبت آروم شاه دلم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا