✅ثواب قرائت دعای #مجیر
در ایام البیض ماه رمضان
( 13, 14, 15 رمضان )
1⃣👈آمرزش گناهان
2⃣👈شفای بیمار
3⃣👈ادای دین
4⃣👈توانگری
5⃣👈رفع غم
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Samavati-Dua-Mujeer-FA.mp3
38.58M
✨📖✨ازحضرت رسول(ص) روايت شده هرکس در" #ايام_البيض"( شبهای سيزدهم و چهارهم و پانزدهم)ماه رمضان #دعای_مجیر بخواند #گناهش آمرزيده میشود.
🎬✨ #دعای_مجیر
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دعای_روز_سیزدهـم_ماه_مبارک
#رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ طَهّرنی فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ وصَبّرنی فیهِ علی کائِناتِ الأقْدارِ ووَفّقْنی فیهِ للتّقی وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِکَ یا قُرّةَ عیْنِ المَساکین.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_887331829512667175.mp3
1.71M
#دعای_روز_سیزدهـم_ماه_مبارک
#رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ طَهّرنی فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ وصَبّرنی فیهِ علی کائِناتِ الأقْدارِ ووَفّقْنی فیهِ للتّقی وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِکَ یا قُرّةَ عیْنِ المَساکین.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131892.mp3
6.97M
💠ختم روزانه کلام الله مجید
#جزء_چهـاردهـم_ترجمه_فارسی
💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131891.mp3
6.32M
💠ختم روزانه کلام الله مجید
#جزء_چهـاردهـم_قرآن
💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_333285742727922210.mp3
4.16M
🔺 #تحدیر (تند خوانی) قرآن کریم
#جزء_چهاردهم
مدت زمان: ۳۲ دقیقه
حجم: ۴ مگابایت
اللهم العجل لولیک الفرج الساعـه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
@zohoreshgh
❣﷽❣
#نماز_شبهای_ماه_رمضان
4️⃣1️⃣ #نماز_شب_چهاردهم_ماه_مبارک #رمضان:
1️⃣👈 شش رکعت در هر رکعت بعد از حمد سی بار سوره زلزال، امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود:هر کس بخواند خدای تعالی برای او جان کندن وسکرات مرگ و سوال منکر و نکیر را آسان گرداند.
2️⃣ 👈 از لیالی بیض است: چهار رکعت در هر رکعت بعد از حمد یس و مُلک وتوحید.
#در_این_ایام_البیض👇
✅ خواندن دعاى مجیر
✅و غسل توصیه شده است.👉
🌓 #نماز_هرشب_ماه_مبارک
#رمضان
مستحب است در هر شب ماه رمضان دو رکعت نماز در هر رکعت حمد و توحید سه مرتبه و چون سلام داد بگوید:
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَفِیظٌ لا یَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِیمٌ لا یَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لا یَسْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لا یَلْهُو پس بگوید تسبیحات اربع را هفت مرتبه پس بگوید
سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ یَا عَظِیمُ اغْفِرْ لِیَ الذَّنْبَ الْعَظِیمَ
پس ده مرتبه صلوات بفرستد بر پیغمبر و آل او علیهم السلام کسى که این دو رکعت نماز را بجا آورد بیامرزد حق تعالى از براى او هفتاد هزار گناه
#التماس_دعای_فرج✋😍
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
ندای قـرآن و دعا📕
✨﷽✨ #یـادت_بـاشـد♥️ ✍ #فصل_اول (#خواستگاری) #قسمت11 مهر حمید از
✨﷽✨
#یـادت_بـاشـد♥️
✍ #فصل_دوم (#عــقــد)
#قسمت12
از پشت شیشه پنجره سیسیسیو بیمارستان در حال دعا برای شفای همه مریضها و مادربزرگم بودم. دو سه روزی بود که ننه را به خاطر مشکل قلبی بستری کرده بودند. خیلی نگرانش بودم. در حال خودم نبودم که دیدم یکی سرش را چرخاند جلوی چشمهای من و سلام داد. حمید بود. هنوز جرئت نکرده بودم به چشمهایش نگاه کنم؛ حتی آن روز نمیدانستم چشمهای حمید چه رنگی هستند.
گفت:
_ نگران نباش، حال ننه خوب میشه. راستی! دو روز بعد برای دکتر ژنتیک نوبت گرفتم.
نوبتمان که شد، مادرم را هم همراه خودمان بردیم. من و مادرم جلوتر میرفتیم و حمید پشت سر ما میآمد. وقتی به مطب دکتر رسیدیم، مادرم جلو رفت و از منشی که یک آقای جوان بود پرسید:
_ دکتر هست امروز یا نه؟
منشی جواب داد:
_ برای دکتر کاری پیش اومده نمیاد. نوبتهای امروز به سهشنبه موکول شده.
مادرم پیش ما که برگشت، حمید گفت:
_ زندایی شما چرا رفتی جلو؟ خودم میرم برای هفته بعد هماهنگ میکنم، شما همین جا بشینید.
حمید که جلو رفت، مادرم خیلی آرام و با خنده گفت:
_ فرزانه! این از بابای تو هم بدتره!
فقط لبخند زدم. خجالتی تر از این بودم که به مادرم بگویم: «خوبه دیگه، روی همسر آیندش حساسه!» از مطب که بیرون آمدیم، حمید خیلی اصرار کرد تا ما را یک جایی برساند، ولی ما چون برای خرید وسایل مورد نیاز مادرم میخواستیم به بازار برویم همان جا از حمید جدا شدیم.
سهشنبه که رسید، خودمان به مطب دکتر رفتیم. در اتاق انتظار روی صندلی نشسته بودیم. هنوز نوبت ما نشده بود. هوا نه تابستانی و گرم بود، نه پاییزی و سرد. آفتاب نیمه جان اوایل مهر از پنجره مطب میتابید.
حمید با اینکه سعی میکرد چهره شاد و بی تفاوتی داشته باشد، اما لرزش خفیف دستهایش گویای همه چیز بود. مدت انتظارمان خیلی طولانی شد. حوصلهام سررفته بود. این وسط شیطنت حمید گل کرده بود. گوشی را جوری تکان میداد که آفتاب از صفحه گوشی به سمت چشمهای من بر میگشت. از بچگی همینطور شیطنت داشت و یکجا آرام نمیگرفت. با لحن ملایمی گفتم:
_ حمیدآقا! میشه این کار رو نکنید؟
تا یک ماه بعد عقد همینطور رسمی با حمید صحبت میکردم، فعلها را جمع میبستم شما صدایش میکردم.
با شنیدن اسم «آقای سیاهکالی» بی معطلی به سمت اتاق خانم دکتر رفتیم. به اتاق در که رسیدیم، حمید در را باز کرد و منتظر شد تا من اول وارد اتاق شوم و بعد خودش قدم به داخل اتاق گذاشت و در را به آرامی بست.
دکتر که خانم مسنی بود از نسبتهای فامیلی ما پرسوجو کرد. برای اینکه دقیقتر بررسی انجام بشود، نیازمند بود شجرهنامه خانوادگی بنویسیم. حمید خیلی پیگیر این موضوعات نبود. مثلا نمیدانست دایی ناتنی پدرم با عمه خودش ازدواج کرده است، ولی من همه اینها را به لطف تعریفهای ننه میدانستم و از زیر و بم ازدواجهای فامیلی و نسبتهای سببی و نسبی با خبر بودم، برای همین کسی را از قلم جا نینداختم.
از آنجا که در اقوام ما ازدواجهای فامیلی زیاد داشتیم، چندین بار خانم دکتر در ترسیم شجرهنامه اشتباه کرد. مدام خط میزد و اصلاح میکرد. خندهاش گرفته بود و میگفت:
_ باید از اول شروع کنیم. شما خیلی پیچ پیچی هستید!
آخر سر هم معرفی نامه داد برای آزمایش خون و ادامه کار.
روز آزمایش فاطمه هم همراه من و حمید آمد . آزمایش خونِ سخت و دردآوری بود. اشکم در آمده بود و رنگ به چهره نداشتم. حمید نگران و دلواپس بالای سر من ایستاده بود. دل این را نداشت که من را در آن وضعیت ببیند. با مهربانی از در و دیوار صحبت میکرد که حواسم پرت بشود. میگفت:
_ تا سه بشماری تمومه.
آزمایش را که دادیم، چند دقیقهای نشستم. به خاطر خون زیادی که گرفته بودند، ضعف کرده بودم.
#ادامهدارد...
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝