eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
12.1هزار دنبال‌کننده
32.2هزار عکس
6.9هزار ویدیو
479 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31 ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
ندای قـرآن و دعا📕
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_صد_وسی_و
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ گفت: «والله، صبر و تحملت زیاد است. بدون مرد، آن هم با این دو تا بچه، دنده شیر داری به خدا. بیا برویم پایین. گناه دارند این بچه ها.» گفتم: «آخر مزاحم می شویم.» بنده خدا اصرار کرد و به زور ما را برد پایین. آنجا سر و صدا کمتر بود. به همین خاطر بچه ها آرام شدند. روزهای دوشنبه و چهارشنبه هر هفته شهید می آوردند. تمام دلخوشی ام این بود که هفته ای یک بار در تشییع جنازه شهدا شرکت کنم. خدیجه آن موقع دو سال و نیمش بود. بالِ چادرم را می گرفت و ریزریز دنبالم می آمد. معصومه را بغل می گرفتم. توی جمعیت که می افتادم، ناخودآگاه می زدم زیر گریه. انگار تمام سختی ها و غصه های یک هفته را می بردم پشت سر تابوت شهدا تا با آن ها قسمت کنم. از سر خیابان شهدا تا باغ بهشت گریه می کردم. وقتی به خانه برمی گشتم، سبک شده بودم و انرژی تازه ای پیدا کرده بودم. دیگر نیمه های اسفند بود؛ اما هنوز برف روی زمین ها آب نشده بود و هوا سوز و سرمای خودش را داشت. زن ها مشغول خانه تکانی و رُفت و روب و شست وشوی خانه ها بودند. اما هر کاری می کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
ندای قـرآن و دعا📕
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_صد_وسی_و
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ آن روز تازه از تشییع جنازه چند شهید برگشته بودم، بچه ها را گذاشته بودم خانه و رفته بودم صف نانوایی و مثل همیشه دم به دقیقه می آمدم و به آن ها سر می زدم. بار آخری که به خانه آمدم، سر پله ها که رسیدم، خشکم زد. صدای خنده بچه ها می آمد. یک نفر خانه مان بود و داشت با آن ها بازی می کرد. پله ها را دویدم. پوتین های درب و داغان و کهنه ای پشت در بود. با خودم گفتم: «حتماً آقا شمس الله یا آقا تیمور آمدند سری به ما بزنند. شاید هم آقا ستار باشد.» در را که باز کردم، سر جایم میخ کوب شدم. صمد بود. بچه ها را گرفته بود بغل و دور اتاق می چرخید و برایشان شعر می خواند. بچه ها هم کیف می کردند و می خندیدند. یک لحظه نگاهمان در هم گره خورد و بدون اینکه چیزی بگوییم چند ثانیه ای به هم نگاه کردیم. بعد از چهار ماه داشتیم دوباره یکدیگر را می دیدیم. اشک توی چشم هایم جمع شد. باز هم او اول سلام داد و همان طور که صدایش را بچگانه کرده بود و برای خدیجه و معصومه شعر می خواند گفت: «کجا بودی خانم من، کجا بودی عزیز من. کجا بودی قدم خانم؟!» از سر شوق گلوله گلوله اشک می ریختم و با پر چادر اشک هایم را پاک می کردم. همان طور که بچه ها بغلش بودند، روبه رویم ایستاد و گفت: «گریه می کنی؟!» 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
ندای قـرآن و دعا📕
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_صد_وسی_و
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ بغض راه گلویم را بسته بود. خندید و با همان لحن بچه گانه گفت: «آها، فهمیدم. دلت برایم تنگ شده؛ خیلی خیلی زیاد. یعنی مرا دوست داری. خیلی خیلی زیاد!» هر چه او بیشتر حرف می زد، گریه ام بیش تر می شد. بچه ها را آورد جلوی صورتم و گفت: «مامانی را بوس کنید. مامانی را ناز کنید.» بچه ها با دست های کوچک و لطیفشان صورتم را ناز کردند. پرسید: «کجا رفته بودی؟!» با گریه گفتم: «رفته بودم نان بخرم.» پرسید: «خریدی؟!» گفتم: «نه، نگران بچه ها بودم. آمدم سری بزنم و بروم.» گفت: «خوب، حالا تو بمان پیش بچه ها، من می روم.» اشک هایم را دوباره با چادر پاک کردم و گفتم: «نه، نمی خواهد تو زحمت بکشی. دو نفر بیشتر به نوبتم نمانده. خودم می روم.» بچه ها را گذاشت زمین. چادرم را از سرم درآورد و به جارختی آویزان کرد و گفت: «تا وقتی خانه هستم، خرید خانه به عهده من.» گفتم: «آخر باید بروی ته صف.» 💟ادامه دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه فایل عالی از 👌👏👏 و باز هم قصه ای که این راز را به بهترین شکل تفسیر میکند👌 با خدا باش و پادشاهی کن... حالا ببینید این فایل تصویری رو👆 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍🏻هرگاه ڪسے بعد ازنمازِ روز جمعه آیه ۲۶ سوره اعراف را بنویسد و در منزل یا مغازه خود آویزان کند ، روزیش زیاد گردد✨ 📚اسرار المقاصد ۱۰۱ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🖊 خواندن ۱۰۰۰ مرتبہ "سوره توحيد" در هر روز براي نورانيت ، روحانيت قلب و آسان شدن امور و رزق بسيار نافع است 📚 روح و ريحان ۷۸ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✍🏻 از جمله مجربات قرآنی جهت قضاء حاجات و علو درجات و هلاک اهل ظلم و فساد و خواندن این هفت سوره درطول هفته است که باید بدین ترتیب خوانده شود . 🍃شنبه سوره مبارکه«انا فتحنا »چهارده مرتبه 🌸روز یکشنبه سوره مبارکه «یس» چهارده مرتبه 🍃روز دوشنبه سوره مبارکه«واقعه»چهارده مرتبه 🌸 روز سه شنبه سوره مبارکه «الرحمن»چهارده مرتبه 🍃روز چهار شنبه سوره مبارکه «جن»چهارده مرتبه 🌸 روز پنج شنبه سوره مبارکه«تبارک» 🍃جمعه الم سجده هر کدام چهارده مرتبه 🍃🌸 أن شاالله مطلب برآورده شود🌸🍃 📚صحیفة المهدیه، صحفه ۵۷ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌷تدبیر امام صادق(ع) در زمان تنگ‌دستی و سختی معیشت برای گشایش مالی! 🌷به نقل از هارون‌بن‌عیسى: امام صادق(ع) به فرزند خود محمّد فرمود: فرزندم! از آن خرجى، چقدر اضافه آمده است؟ عرض کرد: چهل دینار. فرمود: برو و آنها را بده. عرض کرد: فقط همین چهل دینار باقى مانده است. حضرت فرمود: آنها را بده؛ زیرا خداوند عزّوجلّ عوضش را مى‏‌دهد. مگر نمى‏‌دانى که هر چیزى کلیدى دارد و کلید روزى، ‏‌ دادن است، پس آن چهل دینار را بده. محمّد چنین کرد، و ده روز بیشتر بر امام صادق(ع) نگذشت که از جایى چهارهزار دینار به ایشان رسید. سپس فرمود: ای پسرم ما در راه خدا چهل دینار بخشیدیم و خداوند به ما چهار هزار دینار بخشید. 📚منبع:کافی: ج4، ص 10 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور ✅ " داستان ؛ صهیونیزم جهانی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
انسان شناسی ۳۲۴.mp3
11.48M
۳۲۴ | « مردم چی میگن؟ » برای من خیلی مهمه که بقیه درموردم چی فکر میکنند! برا همینم خیلی از تصمیمها و رفتارهام رو با این نگرانی انتخاب میکنم. این بده یا خوب؟ باید چجوری کنترلش کنم؟ منبع : کارگاه انسان شناسی پیشرفته 🎞 رسانه رسمی استاد محمد شجاعی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
05_1 Az Heyvaniyat Ta Hayat (1402-06-24) Mashhade Moghaddas.mp3
23.84M
🔉 🔰فصل هشتم؛ از فرعون تا مأمون | جلسه پنجم / بخش اول * فرعون؛ نماد اشرافیت، اسراف و اتراف * علاوه بر فرعون خارجی، فرعون درونی هم داریم! * عجایبی از فساد هارون‌الرشید که سابقه نداشت * سختی مبارزه با فرعون‌های به ظاهر خودی * ادعای خداییِ نهفته در هر حکم و دستور * خلفایی که حکمشان از خود کسی که از طرف او خلیفه شده بودند بالاتر بود! * ظلمات؛ ساحت کار فرعون * نور؛ ساحت کار انبیاء و اولیاء علیهم‌السلام * تفرقه: سیاست اصلی فراعنه * کار فرعون؛ ایجاد ساختار مستضعف پرور 📱دریافت صوت کامل این مبحث و ده‌ها دوره دیگر در نرم ابزار کاربردی تعالی 👇 🔷 نصب از طریق کافه بازار ⏰مدت زمان : ۴۴:۵٩ 📆١۴٠٢/٠۶/۲۴ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕