eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
11.8هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
6.8هزار ویدیو
478 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31 ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
ندای قـرآن و دعا📕
✨﷽✨ #یـادت_بـاشـد♥️ ✍ #فصل_‌دوم (#عــقــد) #قسمت‌12 از پشت شیشه پنجره سی‌سی‌سیو بیمارستان در حال
✨﷽✨ ♥️ ✍ () موقع بیرون آمدن، حمید برگه آزمایشگاه را به من داد و گفت: _ شرمنده فرزانه خانم، من که فردا میرم ماموریت. بی زحمت دو روز بعد خودت جواب آزمایش رو بگیر. هر وقت گرفتی حتما به من خبر بده. برگشتیم با هم می‌بریم مطب به دکتر نشون بدیم. این دو روز خبری از هم نداشتیم. حتی شماره موبایل نگرفته بودیم که با هم در تماس باشیم. گاهی مثل مرغ سَرکَنده دور خودم می‌چرخیدم و خیره به برگه آزمایشگاه، تا چند سال آینده را مثل پازل در ذهنم می‌چیدم. با خودم می‌گفتم: «اگر نتیجه آزمایش خوب بود که من و حمید با هم عروسی می‌کنیم، سال‌های سال پیش هم با خوشی زندگی می‌کنیم و یه زندگی خوب می‌سازیم.» به جواب منفی زیاد فکر نمی‌کردم، چون چیزی هم نبود که بخواهیم در ذهنم بسازم. گاهی هم که به آن فکر می‌کردم با خودم می‌گفتم: «شاید هم جواب آزمایش منفی باشه، اون موقع چی؟ خب معلومه دیگه، همه چی طبق قراری که گذاشتیم همون جا تموم می‌شه و هر کدوم میریم سراغ زندگی خودمون. به هیچ‌کس هم حرفی نمی‌زنیم. ما که نمی‌تونیم نتیجه منفی آزمایش به این مهمی رو ندیده بگیریم». به اینجا که می‌رسیدم رشته چیزهایی که در خیالم بافته بودم، پاره می‌شد. دوست داشتم از افکار حمید هم باخبر می‌شدم. این دو روز خیلی کند و سخت گذشت. به ساعت نگاه کردم. دوست داشتم به گردن عقربه‌های ساعت طناب بیندازم و این ساعت‌ها زودتر بگذرد و از این بلاتکلیفی در بیاییم. به سراغ کیفم رفتم و برگه آزمایشگاه را نگاه کردم. می‌خواستم ببینم باید چه ساعتی برای گرفتن جواب آزمایش بروم. داشتم برنامه ریزی می‌کردم که عمه زنگ زد. بعد از یک احوال‌پرسی گرم خبر داد حمید از ماموریت برگشته است و می‌خواهد که با هم برای گرفتن آزمایش برویم. هر بار دونفری می‌خواستیم جایی برویم اصلا راحت نبودم و خجالت می‌کشیدم نمی‌دانستم چطور باید سرصحبت را باز کنم. حمید به دنبالم آمد و رفتیم آزمایشگاه تا نتیجه را بگیریم. استرس نتیجه را از هم پنهان می‌کردیم، ولی ته چشم‌های هر دوی ما اضطراب خاصی موج می‌زد. نتیجه را که گرفت به من نشان داد. گفتم: _ بعدا یه ناهار مهمون کنین تا من براتون نتیجه آزمایش رو بگم. حمید گفت: _ شما دعا کن مشکلی نباشه، به جای یه ناهار، دَه ناهار میدم. از برگه‌ای که داده بودند متوجه شدم مشکلی نیست، ولی به حمید گفتم: _ برای اطمینان باید نوبت بگیریم، دوباره بریم مطب و نتیجه رو به دکتر نشون بدیم. اونوقت نتیجه نهایی مشخص میشه. از همان جا حمید با مطب تماس گرفت و برای غروب همان روز نوبت رزرو کرد. از آزمایشگاه که خارج شدیم خیابان خیام را تا سبزه میدان نیم ساعتی پیاده آمدیم. چون هنوز به هیچ‌کس حتی به فامیل نزدیک حرفی نزده بودیم تا جواب آزمایش ژنتیک قطعی بشود، کمی اضطراب این را داشتم که نکند یک آشنایی ما را با هم ببیند. قدم‌زنان از جلوی مغازه‌ها یکی یکی رد می‌شدیم که حمید گفت‌: _ آبمیوه بخوریم؟ گفتم: _ نه، میل ندارم. چند قدم جلوتر گفت: _ از وقت ناهار گذشته، بریم یه چیزی بخوریم؟ گفتم: _ من اشتها برای غذا ندارم. از پیشنهادهای جورواجورش مشخص بود دنبال بهانه است تا بیشتر با هم باشیم، ولی دست خودم نبود. هنوز نمی‌توانستم با حمید خودمانی رفتار کنم. از اینکه تمامی پیشنهادهایش به در بسته خورد کلافه شده بود. سوار تاکسی هم که بودیم، زیاد صحبت نکردم. آفتاب تندی می‌زد. انگار نه انگار که تابستان تمام شده است. عینک دودی زده بودم. یکی از مژه‌های حمید روی پیراهنش افتاده بود. مژه را به دستش گرفت، به من نشان داد و گفت: _ نگاه کن، از بس با من حرف نمی‌زنی و منو حرص میدی، مژه‌هام داره می‌ریزه! ناخودآگاه خنده‌ام گرفت، ولی به خاطر همان خنده وقتی به خانه رسیدم کلی گریه کردم؛ چرا باید به حرف یک نامحرم لبخند می‌زدم؟! مادرم گریه من را که دید، گفت: _ دخترم! اینکه گریه نداره. تو دیگه رسما می‌خوای زن حمید بشی، اشکالی نداره. حرف‌های مادرم در اوج مهربانی آرامم کرد، ولی ته دلم آشوب بود. هم می‌خواستم بیشتر با حمید باشم، بیشتر بشناسمش، بیشتر صحبت کنیم، هم اینکه خجالت می‌کشیدم. این نوع ارتباط برای من تازگی داشت. ... 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌺🍃🌺.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
🌹🍃حفاظٺ از آتش جہنم🌹🍃 💠✨امام صادق عليه السّلام فرمودند: میخواهی دعائى به تو بياموزم كه تو را از آتش جهنّم حفظ كند؟ عرض كردم آرى، فرمودند: پس از دميدن سپيده صبح صد بار بگو «اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد» خداوند روى تو را از حرارت آتش دوزخ در امان میدارد...✨💠 Ⓜ️ثواب الاعمال عقاب الاعمال صفحہ 345 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✅🌟 👈👈👈    مرحوم خاتون آبادی می فرماید: مداومت بر اسم شریف ((اَلشّکُورُ )) برای دفع درد چشم، ۴۰ مرتبه بر آب خوانده ،سپس با آن آب چشم ها را بشویند، شفا خواهند یافت. .     📚 منبع جنات الخلود /۹ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💯✍🏻ياسرِ خادم گويد: امام هادے، از پدرش، از جدّش حضرت امام رضا عليهم السلام روايت ‏ڪرده است ڪه آن حضرت لباس را از طرف راست خود مى‏ پوشيد، روزے لباس ‏جديدے را مى‏ خواست بپوشد ظرف آبى طلب ✨⇇ڪرد و بر آن، ده مرتبه «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في ‏لَيْلَةِ الْقَدْر»، ده مرتبه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» و ده مرتبه «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُون»قرائت نمود، سپس از آن آب بر لباس پاشيد و پس از آن فرمود: ✨⇇هر ڪس پيش از آنڪه لباس خود را بپوشد با آن چنين ڪند، تا مادامى ڪه از آن رشته ‏اے باقى مانده درزندگى مرفّه و راحتى بسر خواهد برد. 📚 عیون اخبار الرضا ج 1 ص 245 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💯✍🏻از خاتم الانبیاء روایت شده است که برای هر کسی شدتی روی بدهد که از چاره آن عاجز باشد دو رکعت نماز حاجت بخواند ( مانند نماز صبح ) و بعد از آن ده مرتبه صلوات بفرستد و بعد دست ها را برداشته و روی هم بگذارد و روبه آسمان کند و حاجت خود را بخواهد و یا در دل بگذراند و ده مرتبه بگوید تَضائِقي تَنفَرَجي ⇇بعد رو به قبله دست ها را بلند کند و بگوید : بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ اللَّهُمَ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ اللهُمَّ كُفَّ عَنّي بَاسُ الّذين كَفَروا فَاِنّكَ اَشَدُّ باساً و اَشَدُّ تَنكيلاً و بعد ازآن دست ها را باز کند به زودی فتح و فرج به او رو نماید⇉ 📚صحیفة المهدیة ص 164 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
دعا در ماه مبارک رمضان.mp3
815.8K
ِ پادکست مقاله سیزدهم • دعا در ماه مبارک رمضان راه و رسم دعا کردن چگونه است و برای نزدیک شدن دعاهای‌مان به اجابت چه باید بکنیم؟ پخش آنلاین پادکست کامل از سایت منتظر ↓ 🎧 دعا در ماه مبارک رمضان Blog.montazer.ir @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
لااله‌الاالله ۱۳.mp3
16.76M
مجموعه‌ صوتی ۱۳ ※ باید به "شرافت در ارتباط با خدا" برسیم! یعنی بالاخره روزی برسد که اجازه ندهیم خداوند ما را در حالتی از؛ بی حیایی نانجیبی هرزگی فحشا و ... در ارتباط با خودش ببیند! ※ تلاش برای این شرافت را از کجا شروع کنیم؟ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
932_6068062794762.mp3
13.42M
📣جلسه دوم | قسمت دوم 🔹هدف امام زمان بعد از ظهور * رابطه عدالت و عقلانیت * امام زمان آمده است تا سلمان شویم * می‌خواهم سلمان شوم، چه کنم؟ * امام زمان دست‌گیری می‌کند و به آنجایی که باید ببرد، می‌برد * شرط مبارزه با ظلم * معنای معرفت امام زمان * باید شیوه‌ی امر به معروف و نهی از منکر را آموخت * بزرگترین منکر چیست؟ * هدف از ظهور عمل به قرآن و زنده کردن سنت پیامبر است ⏰مدت زمان : ٢٧:۴٩ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ روایت های آخر الزمانی درباره دسیسه های شیطان درباره سست شدن خانواده ها @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌸 سال جدید با یک تصمیم جدید 🌷 شاید امام زمان منتظر فرزند تو باشد... @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
۱۳ رمضان سالروز به درک رفتن حجاج ثقفی حرامزاده مبارک و تهنیت باد🌹 بر مولوی، آن عارف صوفی لعنت بر مالکی و هر چی حنفی لعنت شد سیزده ماه رمضان بفرست بر حجاج خونخوار ثقفی لعنت ✊🏻بر حجاج لعنت @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
دم که بی تابتر و تشنه ترم می شوم غرق علمدار عمو..آب.. حرم.. بعدیاد تو می افتم که غریبی آقا توکجادعوتی افطار؟ چرا بی خبرم! @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕