eitaa logo
نگاه قدس
1.7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
230 ویدیو
22 فایل
مقام معظم رهبری: امروز تأثیر رسانه‌ها در عقب راندن دشمن بیشتر از موشک و پهپاد است،هرکس رسانه قوی‌تر داشته باشد در اهدافی که دارد موفق‌تر خواهد بود. ارتباط با ادمین: @ertebat_qodsian
مشاهده در ایتا
دانلود
نگاه قدس
📜برگی از داستان استعمار قسمت شصت و دو : تفاوت پشم با پنبه کسانی که به این سرعت ثروتمند می‌شدند، شا
📜برگی از داستان استعمار قسمت شصت و سه: آقای شلغم هیجان ثروتمند شدن به زمین‌های کشاورزی اروپا هم کشیده شد. سرمایه دارها که زمین‌های بزرگ را در اختیار داشتند، زمین‌های کوچک دهقانان را هم می‌خریدند و به املاک خود اضافه میکردند. آنها این زمین‌ها را با ابزار بهتری زیر کشت می‌بردند؛ در حالی که بازارهای بزرگ تری هم انتظارشان را می‌کشید، گوسفندهای بیشتری در بخش‌هایی از این زمین‌ها می‌چریدند و پشم فراوان تری برای کارگاه‌های نساجی تولید می‌شد. دهقانان با زمین‌های کوچکشان هیچ یک از این امکانات را نداشتند. ابزارهای کشاورزی روی همین کشتزارهای بزرگ پیشرفته تر شدند و شیوه‌های تازه کشت و کار اختراع شد. چارلزتاونزند یکی از اشراف انگلستان بود که در سال ۱۷۳۰ میلادی شیوه تازه‌ای برای بالابردن بهره وری زمین اختراع کرد؛ شیوه‌ای که در آغاز با ریشخند و تمسخر بقیه اشراف روبه رو شد. کشاورزان هر سال یک سوم از زمینشان را زیر کشت نمی‌بردند تا از توان خاک در سال بعد استفاده کنند این کار «آیش» نام داشت. تاونزند به جای این کار، در سال اول؛ در تمام زمین گندم کاشت سال دوم به جو و در سال سوم به ماش روی آورد. او سال چهارم را شلغم کاشت و گوسفندانش را به چرا در مزرعه شلغم وا داشت تا از آن تغذیه کنند و کودی را که از خوردن شلغم به دست آمده بود، به خاک مزرعه وارد کنند. تاونزند در سال پنجم دوباره گندم کاشت. دوستان اشراقی اش به این شیوه زراعت می‌خندیدند و به او لقب «آقای شلغم» داده بودند؛ اما هنگامی‌که دیدند محصول گندم او سی درصد افزایش یافته است شروع به تقلید از او کردند. اکنون بیشتر اشراف انگلستان به جای صحبت از سگ و شکار در مزرعه شان از شلغم و کود شلغم صحبت میکردند. اما ابتکار آقای شلغم به سرعت فراموش شد. اروپایی‌ها یک نوع کود تازه را در سواحل پرو در آمریکای جنوبی یافته بودند که باروری خاک را به شدت افزایش می‌داد. این کود از فضولات مرغ‌های دریایی ساحل پرو به دست می‌آمد و مقدار زیادی فسفات و ازت داشت به که (ترکیباتی بعدها در ساختن کود شیمیایی از آنها استفاده شد.) کودی که از پرو می‌رسید، در کنار شیوه‌ها و ابزارهای جدید، تولید محصولات کشاورزی را به شدت بالا برد گویا هر چیزی که اروپایی‌ها از دست بومیان قاره‌های جدید می‌گرفتند، نقش طلا را پیدا میکرد. در کنار کود مرغان دریایی، محصولات جدیدی هم از سرزمینهای تازه کشف شده می‌رسید؛ محصولاتی مانند سیب زمینی، توتون، فلفل و گلهای ماگنولیا و کوکب. بذرهای توتون را که پرتغالی‌ها به کشور خودشان برده بودند؛ ژان نیکو، سفیر فرانسه در پرتغال، برای ملکه فرانسه، کاترین دومدیسی، ارسال کرد. بعدها سمی‌که از برگهای توتون گرفته شد، به افتخار آقای سفیر ( نیکوتین ) نامیده شد. اروپایی‌ها برای کاشت این محصول جدید هم مزارع بیشتری را زیر کشت بردند؛ حتی بسیاری از مرداب‌ها برای تبدیل به مزرعه خشکانده شدند. افزایش زمین‌ها و محصولات کشاورزی به اندازه‌ای بود که انقلاب کشاورزی نامیده شد. دهقانانی که در این مدت نتوانسته بودند با سرمایه داران بزرگ رقابت کنند و زمین خود را به آن‌ها فروخته بودند، راهی شهرها شدند. جمعیت شهرها افزایش پیدا کرد و این تازه واردان باید در بخشهای صنعتی مشغول به کار می‌شدند. پس از انقلاب تجاری و کشاورزی نوبت انقلاب صنعتی بود. 🗳 @entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت چهل و چهارم اما واقعا برام سوال بود پسر عاقل و باتجربه و سختی کشیده و دنیا گشته ای مثل عاصف، چ
قسمت چهل و پنجم رفتم پارکینگ اداره و سوار خودروی مگان که در اختیارم بود شدم. بدون راننده رفتم سمت محل وقوع حادثه. یعنی جایی که ماجرای عاصف و اون زن شروع شد. بعد از اینکه رسیدم به موقعیت مورد نظر، کمی اون اطراف قدم زدم و مغازه‌ها و دوربین‌های اطراف و چک کردم. یه قنادی بزرگی در موقعیت جغرافیایی محل حادثه دیدم که رفتم داخلش. وارد قنادی که شدم چهره آشنایی رو دیدم. دوستم محمدحسین بود. دیدم مشغول کار و رسیدگی به مشتری‌ هست و همزمان داره کارتن شکلات و توی یک ظرف حصیری بزرگ و خوشگل خالی میکنه. رفتم از پشت زدم روی شونه‌ش. گفتم: +چطوری مرد مرموز. برگشت نگام کرد. چشماش گرد شد. خندید و فورا اومد توی بغلم گفت: _سلاممممم ! چطوری محسنننننن. خوبی داداش؟ شوکه شدم دیدمت! چه عجب! یادی از ما کردی بی معرفت. اصلا معلومه کجایی مشتی؟ دوساله دنبالتم. شماره‌ت چرا خاموشه! +قربونت برم محمدحسین جانم. چقدر تپل شدی لامصب. فکر کنم اثر شیرینی‌ها و شکلاتاست. حاج آقا و حاج خانوم خوبن؟ _فدات شم مرد همیشه در سایه... این اصطلاحات «مرد مرموز» و «مرد همیشه در سایه» از دیالوگ هایی بود که در زمان دبیرستان بچه‌ها به من و محمد حسین داده بودن. محمد حسین خیلی مرموز بود و رفتارهای امنیتی داشت؛ منم که همیشه در سایه و تاریکی می‌نشستم و همه‌رو زیر نظر داشتم. بگذریم... محمد حسین و بردم بیرون مغازه. یه کم چرت و پرت سر هم کردم و بهش گفتم: +محمدحسین جان، یه سوال! حافظه دوربین‌های بیرون قنادی رو آخرین بار چه زمانی پاک کردید؟ _حدود چهار ماه قبل. +بسیار عالی. _چطور؟ اتفاقی افتاده؟ +میشه یه خواهشی کنم؟ _تو جون بخواه. کیه که نده. خندیدم گفتم: +میشه بی زحمت فیلم تاریخ «.../.../...» برام بریزی توی فلش و بهم بدی؟ _داری حساسم میکنی... چیزی شده؟ +حالا شاید بعدا اومدم و برات تعریف کردم. الان وقت ندارم. باید تا یک ساعت دیگه باشم جایی. _باشه! بیا بریم طبقه بالا، بشینیم توی دفتر برات بریزمش. رفتیم بالای قنادی که دفتر پدرش بود. نشستیم ومشغول خوردن چای و شیرینی‌های خوشمزه و داغ شدیم. محمد حسین تازه پدر شده بود و خدا بهش دوقلو داده بود. دوتا دختر به نام ترمه و ترنج. وقتی هم فهمید خانومم فوت شده، خیلی ناراحت شد و فیلم تاریخ مذکور و برام ریخت توی فلش و بلند شدم ماچش کردم و دوکیلو شیرینی و کمی آجیل داد دستم و هرکاری کردم حساب کنه، نگذاشت. خداحافظی کردم زدم بیرون. سوار ماشین شدم و از منطقه مورد نظر دور شدم و رفتم یه گوشه‌ای توقف کردم. لب تاپ کاریم و روشن کردم، فلش و زدم به لب تاپ. از نیم ساعت قبل از اون تایمی که عاصف و دختره تصادف کنند تا تایم حادثه‌رو چک کردم، اما مورد مشکوکی ندیدم. چندبار صحنه رو دیدم، اما هرچی با خودم کلنجار می‌رفتم، نمی‌تونستم باور کنم که با اون تصادف، دختره دردش گرفته باشه و کارش به بستن آتل کشیده شده باشه.چند بار فیلم و بازیبنی کردم. رسیدم به بازبینی سوم.یه صحنه‌ای دیدم مشکوک شدم. رستا خورد به ماشین عاصف و کمی پرت شد عاصف، خیلی جنگی از ماشین پیاده میشه همزمان یک نفر از داخل یکی از مغازه‌های نزدیک محل وقوع حادثه اومد بیرون رفت روی جدول نشست، عاصف و دختره‌رو زیر نظر گرفت بلافاصله دونفر به طور همزمان از اونور خیابون میان نزدیک رستا و ماشین عه عه عه. چی داشتم میدیدم. چهارشاخ شدم روی لب تاپ. مجددا فیلم و زدم عقب و از زمانی که اون شخص از داخل هایپر میاد بیرون و میره لبه‌ی جدول میشینه رو چک کردم. تصویر و زوم کردم.چی داشتم میدیدم. خدای من. مرده از مغازه اومد بیرون رفت لبه‌ی جدول، بین یه پژو پارس و خودروی چانگان نشست. فیلم و زوم کردم روی هیکل و دستش که موبایل بود.نکته جالب اینجا بود که علیرغم اینکه همه سر و صدا میکردندو... اما اون داشت با خونسردی تمام،با گوشیش فیلم میگرفت. بازم زوم کردم،اما اینبار فقط روی چهره‌ش! خدای من!چی میدیدم. این دقیقا همون مردی بود که چندوقت قبلش نزدیک خونه امن با اون وضع ظاهری شل و ول، اما ادکلون کلایوکریستین و کتونی گرون قیمت دیده بودمش و بهش مشکوک شده بودم؛ و در رستوران هم در طبقه بالا از پشت سر اون و دیدم و مشکوک شدم، وَ بچه‌ها گمش کردن! ثانیه به ثانیه زوم میکردم و آنالیزیش میکردم. مرتیکه خیلی عادی نشسته بود و فیلم میگرفت؛ اماچیزی که عجیب‌تر بود این بود که دیدم با سوارشدن رستا در داخل خودروی عاصف،یه هویی غیبش زد. جل الخالق! پس اصلا گوشی درکار نبود که دختره کرد توی پاچه عاصف و گفت گوشیم گم شد بعداز تصادف. لب تاپ و خاموش کردم و گذاشتم روی صندلی، فورا گاز و گرفتم و رفتم سمت اداره. خیلی ذهنم مشغول بود.دائم در طول مسیر توی دلم با خودم حرف میزدم که قراره چه اتفاقی پیش بیاد.
نگاه قدس
قسمت چهل و چهارم اما واقعا برام سوال بود پسر عاقل و باتجربه و سختی کشیده و دنیا گشته ای مثل عاصف، چ
گزارشات و بردم خدمت حاج آقا سیف،اما چون باید میرفت شورای عالی امنیت ملی، چیزی نگفت و بهم گفت خبرت میکنم بیای صحبت کنیم. 🗳 @entekhabatqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب: دلسرد کردن مردم از انتخابات به ضرر کشور است. راه‌حل مشکلات کشور انتخابات است 🗳 @entekhabatqods
سلام ای ماه را جانان؛ سلام ای شاه را نائب سلام ای درد را درمان؛ سلام ای قلب را صاحب 💐ولادت حضرت علی اکبر(ع) فرزند گرامی امام حسین(ع) مبارک باد 💐 🗳 @entekhabatqods
جای‌خالی برنامه‌های احزاب و جریان‌ها برای مجلس دوازدهم روز سوم اسفند، یعنی پنج‌شنبه پیش‌رو موعد تبلیغات انتخاباتی نامزدهای حضور در مجلس شورای اسلامی آغاز می‌شود و در این مورد شهروندان باید رفته رفته خود را برای انتخاب نامزد مورد توجه آماده کنند. به‌نظر احزاب و جبهه‌های سیاسی بیش از اینکه بخواهند بر روی برنامه‌های راه‌گشا تمرکز کنند و باعث افزایش مشارکت شوند، تلاش دارند تا لیست‌های رای‌آور ارائه دهند. وضعیت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی کشور به‌نوعی است که باید برای برون رفت از این وضعیت برنامه‌های مدونی از سوی مسوولان به خصوص نماینده‌های مجلس ارائه شود تا بر اساس آن مجلس بتواند به‌نوعی راه‌گشا باشد. یک تحلیلگر سیاست داخلی ایران می‌گوید: «یکی از چالش‌های مدیران سیاسی این است که همواره تلاش می‌کنند با شعار درمانی و وعده‌های کوتاه مدت انسجام هوادرانشان را حفظ کنند. در واقع آنقدر این موضوع برایشان اهمیت دارد که به چالش‌های آینده توجه نمی‎‌کنند. اگر وعده‌ای عملی نشود در واقع این شهروندان هستند که فریب خورده‌اند. مردم فریب خورده هم به منتقدان و معترضان تبدیل می‌شوند که در ادامه کار از دولت یا مجلسی که حمایت کرده‌اند دل‌زده می‌شوند. این انتقاد شهروندان گاهی در عدم مشارکت در انتخابات خود را نشان می‌دهد و گاهی با اعتراضات خیابانی صدایشان را به مسئولان می‌رسانند.» 🗳 @entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ 🗳 @entekhabatqods
♥️ صبحگاهان با هزار هزار امید و شوقِ سلام به شما چشم می‌گشاییم و میدانیم روزی که با سلام به شما آغاز شود آن روز سرشار از خیرات، برکات و آرامش است... 🗳 @entekhabatqods
💐۴روز تا 💐 💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات 💫عَن غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيم‏ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ‏ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ مَنْ أَنْكَرَ الْقَائِمَ مِنْ وُلْدِي فَقَدْ أَنْكَرَنِي غیاث بن ابراهیم از امام صادق عليه السّلام و او از پدر و اجدادش روايت كند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: كسى كه قائم از فرزندان مرا انكار كند مرا انكار كرده است. 📚كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج‏2 ؛ ص412 🗳 @entekhabatqods
💐۹روز تا 💐 شاخص های نماینده تراز انقلاب اسلامی در کلام مقام معظم رهبری ۴۹- درک اهمیت جایگاه تاثیر گذار قانون گذاری «وظیفه اصلی ،مجلس قانونگذاری است. البته وظایف دیگر هم دارد که در قانون اساسی مشخص شده است؛ مثل نظارت بر امور دولت و تعیین وزرا و از این قبیل. اهم این وظایف قانونگذاری است نباید قانونگذاری را به چشم یک امر کوچک و فردی و جدای از یکدیگر نگاه کرد مجموعه قوانینی که شما میگذارید – چه به صورت قانونهای جدا جدا چه به صورت قانون بودجه یکساله چه به صورت برنامه های بلند مدت پنج ساله و یا اگر همت کنند بیشتر - همه اینها عبارت است از آن چیزی که این کشور در آن طریق سیر خواهد کرد راه این کشور و این ملت، همین قانونی است که شما میگذارید. دولت هم تابع شماست قانون شماست که دولت را موظف و مکلف میکند که باید از این طرف و یا از آن طرف حرکت کند. پس همه چیز به شما برگشت. 🗳 @entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت چهل و پنجم رفتم پارکینگ اداره و سوار خودروی مگان که در اختیارم بود شدم. بدون راننده رفتم سمت مح
قسمت چهل وششم برگشتم دفترم؛ موبایل شخصیم زنگ خورد... رفتم از داخل کشوی میزکارم برداشتم، دیدم شماره منزل مادرم هست... جواب دادم: +سلام دورت بگردددددم. خوبی حاج خانوم؟ _سلام مادر جان. خسته نباشی. +درمونده نباشی. جون دلم. امر کن. _محسن جان، امشب میای خونه؟ +راستش نمیدونم... ممکنه همین‌جا بمونم. چطور؟ مگه چیزی شده؟ _دلم برات تنگ شده. +آخ که الهی من دور شما و اون دل گنجشکیتون بگردم... _حالا مزه نریز پسر خوبم. میای یا نه؟ +قول نمیدم، اما تلاشم و میکنم خودم و برسونم. _باشه پسرم... مزاحم کارت نمیشم... مواظب خودت باش مادر. توکل به خدا و توسل به امام زمان و خانوم حضرت زهرا یادت نره. خداحافظت. خداحافظی کردم و گوشیم و گذاشتم توی کشو. تا ساعت 10 شب اداره موندم و رفتم خونه. اون شب یادمه مادرم برام فسنجون بار گذاشته بود تا اگر رفتم خونه بزنم بر بدن و شاد بشم. چون غذای مورد علاقه‌م بود و هست و خواهد بود. اون شب بعد از شام، مادرم سر حرف و باز کرد و گفت: _خواهرت میترا از لبنان زنگ زده. میگفت چندباری توی این یکی دو روز اخیر بهت زنگ زده، اما جواب ندادی. +سرم شلوغه حاج خانوم. _محسن، توی چشمام نگاه کن. خنده‌م گرفت، گفتم: +من نمیدونم این چه مرضیه که هروقت میخوام بپیچونمت، خنده‌م میگیره. مادرم لبخندی زد گفت: _از بس صادقی. +خاک پاتم... حالا چی میگفت؟ _محسن جان، اون خواهرت دائم به فکر تو هست. بگیر جوابش و بده؛ یا اگر فرصت نمیکنی، حداقل شماره‌ش و که میبینی وقتی باهات تماس گرفته بعدا یه زنگی بهش بزن. همزمان گوشی مادرم زنگ خورد... نگاه به صفحه گوشی کرد، یه نگاهی هم به من کرد، لبخندی زد و گفت: «حلال زاده ست.» گوشیش و جواب داد... «سلام مادر. خوبی؟ چه به موقع هم زنگ زدی... گمشده پیدا شده و بعد از یک هفته اومده خونه... باشه مادر... حتما... حتما... پس، از من خداحافظ، گوشی رو میدم به برادرت تا باهاش حرف بزنی.» داشت گوشی و میداد بهم، گفتم: «مادر و دختر خوب هماهنگ هستید با هم! دختر نیست که، کارلوس اعظم هستند.» مادرم لبخندی زد و گوشی و داد بهم. منم تسلیم شدم در برابر امر مادرم...گوشی و گرفتم... خواهرم میترا پشت خط بود... +سلام آبجی. خوبی؟ _علیک سلام آقا داداش. چه عجب صداتون و شنیدیم. +دیگه گفتم بهت افتخار بدم و باهات حرف بزنم. خندید و گفت: +خوبی با نمک؟ _مگه دکتری؟ _ای بگی نگی هستیم. اوضاع و احوالت چطوره؟ _الحمدلله. یه نفسی میاد و میره. ببخشید که دوبار زنگ زدی نتونستم جواب بدم. _محسن، دست بردار. تو نتونی جواب من و بدی نباید بعدش یه زنگ به من بزنی؛ ببینی خواهرت توی غربت مُرده‌ست یا زنده؟ +تو هفت تا جون داری! حالا حالاها هستی و زیرآب من و پیش مادرمون میزنی! خندید و گفت: _من خیر و صلاحت و میخوام عزیز دل خواهر. +خب بعدش... _چرا بچه بازی در میاری؟ +الان زنگ زدی به من تا غُر بشنوم؟ _نه. اما نمیدونم چرا از من فراری شدی. +خودت بهتر میدونی. _داداش عزیزم، محسن جانم، فاطمه به رحمت خدا رفته... تو نباید تنها باشی. بخدا این دختره که بهت معرفی کردم بد نیست. قبلا که اومدی لبنان خونه من، یه بار مهمونی دادم، اینم بود توی مهمونی، مگه بدی ازش دیدی؟ مگه مشکلی داشت؟ +نه. اما این دلیل بر این نمیشه که من بعد از فاطمه زهرا ازدواج کنم. پس لطفا بفهم. کاری نداری؟ _خیلی رفتارت زشته! +همینی که هست. میخوای بخواه، نمیخوای نخواه. بشین زندگی خودت و کن! چیکار به من داری! کاری نداری باهام؟ چیزی نگفت و قطع کردم. مادرم حیرون مونده بود... بهش گفتم: +مادرمن، مگه من و شما قبلا راجع به این موضوع، مفصل با هم دیگه صحبت نکردیم؟ _بله صحبت کردیم، اما سوالم اینه که چرا نمیخوای ازدواج کنی؟ آخه مادر من، دخترات و اون یکی پسرت و دوستان و اقوام نمیدونن من کجا دارم کار میکنم؛ اما شما که میدونی. پس چرا میری توی زمین دخترت بازی میکنی؟ بله میترا خیر و صلاح من و میخواد، میترا خواهر منه، دوسم داره، دوسش دارم، به فکر منه و...، اما صد مرتبه خدمت شما گفتم که من طبق قانون اداره‌م، نمیتونم با یک دختر غیر ایرانی ازدواج کنم. من نمیگم خانوم افنان عباس دختر بدی هست. دختر نجیب و محترمیه. چندباری هم خونه میترا توی لبنان در زمانی که فاطمه زنده بود دیدمش. اما حرف من فقط این نیست که ایشون غیر ایرانی هست، بلکه عرض من اینه، من کلا نمیخوام ازدواج کنم. یکی و بدبخت کردم و گذاشتمش زیر خاک، همون یکی باعث کابوس شبانه منه، دیگه دست از سرم بردارید تا یکی دیگه رو بیچاره تر از قبلی نکردم. والسلام نامه تمام، نوکرتم. بلند شدم رفتم سمتش صورتش و بوسیدم گفتم: «اینم امضاء» مادرم چیزی نگفت و لبخند تلخی زد... گفت: «نمیدونم دیگه چیکار کنم... آخرش این تنهایی تو من و دق میده.» چیزی نگفتم و رفتم توی اتاقم، موبایلم و برداشتم زنگ زدم اداره به بهزاد. 🗳 @entekhabatqods