در ادامه دستورالعملی که در دو پست قبل تر خدمتتون توضیح دادیم قرار شد واژگان رو به تدریج براتون بگذاریم.
در مورد این که "نگید بچه،بگید جنین" که واضحه.
کلمه بچه خیلی برای مادر ملموس تره و اون رو بیشتر متوجه قبح سقط میکنه.
🔻اما در مورد این که "نگید سقط و بگید ختم بارداری" :
ماماها و متخصصان زنان از قبل هم به سقط میگفتند ختم بارداری.البته تو جمع های تخصصی خودشون،نه خطاب به مادر بارداری که بهشون مراجعه کرده.
حالا دستورالعمل میگه تو جامعه هم بگید ختم بارداری.
یکی از اتفاقات جالب زبان اینه که وقتی یک واژه بعد از مدتی بار معنایی منفی پیدا میکنه،به جاش یک واژه جدید که دیگه اون بارِ قبلی رو نداشته باشه جایگزین میشه.
🔸مثلا درگذشته کلمه "رفتگر" کلمه بدی نبود،ولی الان میگن بگید پاکبان.
🔸یا "مرده شور" هم همینطور،که الان باید بگیم غسال.
🔸یا مثلا "دستشویی" که الان اگه بخوای به روز باشی باید بگی من دارم میرم سرویس بهداشتی.
🔸یا منگل که الان میگن سندرم داون (شاید جالب باشه که بدونید منگل یه کلمه کاملا کتابی بود،یعنی تو قبلا تو کتاب های درسی زنان مینوشتن منگل،وجه تسمیه اش هم چشم بادومی بودن این بچه ها و شباهتشون به اهالی کشور مغولستان بود و اصلا حرف بدی محسوب نمیشد) ولی الان همین کلمه رو بگی یعنی خیلی بی شخصیتی!!!
🔸یا "معلول" که میگن بگید توان یاب
و هزاران کلمه دیگه که وقتی بار منفی پیدا میکنه براش جایگزین پیدا میکنن.
سقط هم تو جوامع سنتی بار منفی داره
ادامه👇👇👇
👼🏻https://eitaa.com/joinchat/2015166524Cef89c532aa
نجات فرشته ها
در ادامه دستورالعملی که در دو پست قبل تر خدمتتون توضیح دادیم قرار شد واژگان رو به تدریج براتون بگذار
پس در نتیجه👇
🔴 وقتی میگی سقط یعنی کار بد،یعنی کار زشت،یعنی کشتن یک موجود زنده. (منظور سقط عمدی هست)
برای همین دارن براش جایگزین معرفی میکنن که اون حس بد و منفیِ واژه سقط رو نداشته باشه.
ختم بارداری
نظرتون چیه؟جایگزین خوبیه؟
راستی بازم از این کلمه ها که عوض شده مثال بزنید.
#جنین
#سقط
#سقط_عمدی
#ختم_بارداری
#سندروم_داون
#توان_یاب
#بار_کلمات_مثبت_منفی
#بار_کلمات_را_جدی_بگیرید
#فرهنگ_سازی_منفی
#فرهنگ_سازی_معکوس
👼🏻https://eitaa.com/joinchat/2015166524Cef89c532aa
عرض خیر مقدم خدمت مخاطبین جدید کانال🌹
به کانال "نجات فرشتهها" خوش آمدید🌺
امیدواریم از مطالب کانال نهایت استفاده رو ببرید و هر کدومتون در مسئله ی سقط عمدی یک رسانه باشین و به فرشته های دیگه زندگی ببخشین👼🏻👼🏻👼🏻
اگر پیشنهاد ، انتقاد و هر سوالی راجع به مسئله ی سقط داشتید؛ پاسخگوی شما خواهیم بود.
https://eitaa.com/joinchat/2015166524Cef89c532aa
💠#داستان
از اول ازدواج هزار بار تاکید کرده بود که من فعلا بچه نمیخواهم.
میگفتم چرا؟
میگفت از بچه کلا خوشم نمی آید،ولی بخاطر تو یکی می آوریم،ولی نه الان.
میگفتم کِی؟
میگفت بعدا که وضعمان بهتر شد،میبینی که الان هرچی درمی آورم قسط ماشین را میدهم(به تازگی یک نیسان قسطی خریده بود و روی آن کار میکرد)
مسئولیت جلوگیری را هم خودش بر عهده گرفته بود که من غر نزنم.
تا این که تخمدانم کیست پیدا کرد و رفتم پیش متخصص زنان و بهم گفت باید برای شش ماه قرص جلوگیری مصرف کنی تا این کیست کوچک بشود.
بعد از این اتفاق به او گفتم دیگه نمیخواد پول بدهی کا...م بخری،من دارم قرص میخورم
گفت این قرص ها مگر مال کیستت نیست؟
گفتم این از همان قرص هاست که همه خانوم ها برای جلوگیری میخورند،ولی رو کیست هم اثر میگذارد.
استقبال نکرد از پیشنهادم.
بهم برخورد.گفتم یعنی فکر کردی من دروغ می گویم؟
گفت نه منظورم این نبود...باشه همین ها را بخور.
هر شب سوال میکرد که قرصم را خوردم یا نه.
هنوز یک بسته تمام نشده بود میگفت قرص داری؟اگر نداری برم بخرم...
تا این که عروسی برادرم شد و من دو شب به خانه پدرم رفتم
در آن دو شب به قدری آنجا شلوغ بود و من هم سرم گرم بود که به طور کل یادم رفت قرص هایم را بخورم
بعدش هم که یادم آمد گفتم خب حالا از امشب میخورم،با دو شب نخوردن طوری نمیشود
ولی طوری شد.
حالا من بودم و یک بی بی چک مثبت.
استرس گرفتم
وحید مرد جدی و منظمی بود،سحرخیز،کاری،سرِوقت و البته بدون انعطاف.
و من برعکس او،بیخیال و سربه هوا....
🔹ادامه در پیام بعد👇
👼🏻https://eitaa.com/joinchat/2015166524Cef89c532aa
نجات فرشته ها
💠#داستان از اول ازدواج هزار بار تاکید کرده بود که من فعلا بچه نمیخواهم. میگفتم چرا؟ میگفت از بچه کلا
💠ادامه👇
همیشه بخاطر این تفاوت ها بحثمان میشد
و حالا از واکنشش به شدت میترسیدم
آمد خانه،خیلی خسته
نشست رو صندلی میزناهارخوری
چای گذاشتم جلویش
فهمید نگرانم
پرسید "چیزی شده؟"
قند را برداشت
گفتم آره
با نگاهش پرسید چی
گفتم "امروز تست بارداری دادم"
چشمهایش گشاد شد
گفت خب
آرام گفتم "خب اگه منفی بود دیگه نیازی نبود بهت بگم که تست دادم"
قند را پرت کرد روی میز
یک لحظه نگاهش کردم،صورتش قرمز شده بود،وقت هایی که عصبانی میشد یا خجالت میکشید صورت و گوش هایش قرمز میشد
قاعدتا الان بخاطر خجالت این همه قرمز نبود
چشم هایش را پایین انداخت،فندک آشپزخانه روی میز بود،برداشت
خاموش،روشن،خاموش،روشن،خاموش،روشن
ده دقیقه به همین ترتیب گذشت
فندک را پرت کرد روی میز
رفت پذیرایی روی فرش دراز کشید و به سقف خیره شد
هر لحظه منتظر انفجارش بودم
اما یک ساعت در همان وضعیت ماند و چیزی نگفت
من هم تمام مدت ترجیح دادم در آشپزخانه بمانم و سکوت کنم
شام نداشتیم،حال شام پختن هم نداشتم
از یخچال دوتا سوسیس درآوردم
در حال خرد کردن سوسیس ها بودم که آمد به آشپزخانه
نگاهی به من کرد
گفت "بندازش"
از صبح خودم را آماده کرده بودم که اگر این را گفت چه بگویم
با ناله گفتم: "توروووخخخخدا،تورو جون هرکی دوست داری،به پات میوفتم،بذار نگهش دارم،بخدا نمیذارم خرجمون بیشتر بشه،اصلا هیچ چی براش نمیخریم،لباس های آیسان[خواهرزاده ام که پنج ساله است] را قرض میکنم،توروخدا بذار نگهش دارم،بخدا هیچی ازت نمیخوام"
وحید با عصبانیت داد زد "چته،بچه رو که نگفتم،اون سوسیس رو گفتم،
میگن این غذاها توش مواد شیمیایی داره واسه حامله ها خوب نیست"
ماتم برد
گفت "اونو بنداز الان میرم سیب زمینی میخرم آب پز کنیم"
درو باز کرد،دوباره بست،برگشت و گفت "ولی بخدا که این بچه اول و آخرته"
و رفت
.
.
.
الان که دارم این خاطره را برایتان مینویسم،دومی را باردار هستم😅
👼🏻https://eitaa.com/joinchat/2015166524Cef89c532aa
اگر اینستاگرام دارید ازشون حمایت کنید☺️
اگر هم ندارید اشکال نداره
این کلیپ رو تو پیام بعد براتون گذاشتم که حتما ببینید😉
👼🏻https://eitaa.com/joinchat/2015166524Cef89c532aa