eitaa logo
دل‌باخــته‌ی‌ابر‌ها.
86 دنبال‌کننده
46 عکس
7 ویدیو
0 فایل
(سوگند به آسمان و آنکه آن را بنا کرد🪐) اینجا را برای ثبت لحظه هایمان با چاشنی تکه ای از قلب +کمی اشک .انتخاب کردیم لطفا احتیاط کنید! و داستان ابرها:☁️✨ https://daigo.ir/secret/1253782436
مشاهده در ایتا
دانلود
اسمون امروز 👀🌸
خدا جون من خیلی چموشم ولم کنـے رفتما ، بھ خودت قسم یه دقیقه حواست بهم نباشه از دست رفتم ..💔
مقام معظم دلبری :))))🫀
دل‌باخــته‌ی‌ابر‌ها.
مقام معظم دلبری :))))🫀
این نامه را با چشمانی اشک الود و قلبی پر از دلتنگی مینویسم که انگار تنها گریبان من را گرفته است . انگار تنها من هستم که درد دوری را تحمل و تنها عکس هایتان را تماشا و با انها درد دل میکنم . حال ویرانه ی من را چه کسی درک میکند ،که؟! گویا راه رسیدن به شما برای همه اسان است ! گویا دیدن شما برای کسی آرزوی محالی نیست! اما چگونه شده که برای من ... پس تکلیف بی قراری این دل چه میشود؟؟!
خدایا،نشه که دیر بشه و نشه که نشه!
دل‌باخــته‌ی‌ابر‌ها.
__
این‌ نیست‌ که یک وعده غذا کم‌ بشود. روزه آن ‌است که تو محکم بشود..! نماز و روزه هاتون قبول ✨
دل‌باخــته‌ی‌ابر‌ها.
دیروز داشتم فکر می‌کردم چرا باید آدما انقدر برام مهم باشن که بخش عظیمی از وقتم رو بذارم برای فکر کردن به رفتارشون. نتیجه‌ی فکر کردنم این شد که اگه همون وقت رو بذارم برای اصلاح خودم، هم زندگی خودم راحت‌تر می‌شه، هم دیگه آدما انقدر واسم بزرگ نمی‌شن که بتونن بهم ضربه بزنن.
‏ولی آخرشم یه روز میرم گوشیمو پرت میکنم توی دریا و برمیگردم با خیالِ راحت زندگی میکنم...
- حارث در کوچه‌های کوفه، دختر بچه‌ای را دید و پرسید : این موقع شب در کوچه چه میکنی؟ دختر گفت : منتظرِ «بابا» هستم. او هرشب برای ما غذا میاره حارث گفت : شاید امشب «بابا» نیاد. دختر بچه با قاطعیت گفت : نه! «بابا» میاد! میخوام یه خبر خوشحال‌کننده بهش بدم. (علی ضرب شمشیر خورده و خواهد مُرد!) حارث گفت : «بابا» چرا باید از این خبر خوشحال بشه؟! گفت : من یتیمم و پدرم در جنگ، با علی کشته شده. برای همین وقتی «بابا» اومد خونه‌مون و غذا آورد، بهش گفتم : تو مرد خوبی هستی. دعا کن علی بمیره. «بابا» هم دستاش رو برد بالا و گفت : خدایا علی را بکش! +دعات چه زود مستجاب شد مولا. :)
اگه خواستید به یه یکی انگیزه حرکت بدین، باید خوب از جنس اون آدم مطلع باشین و بعدش براش نسخه بپیچین. یه دسته آدم هستن ترس متوقفشون میکنه و اگه تو حرفاتون همش ترس از شکست رو بهشون یادآوری کنین اون شخص دیگه از حرکت می‌ایسته‌ و درجا قفل می‌کنه. دقیقا مثل یه لاکپشتی که میترسه و تو لاکش فرو می‌ره و تا ترسش از بین نره احساس امنیت نمیکنه و حرکت نخواهد کرد. به این دسته آدما بجای ترس دادن از شکست، باید براشون پیروزی و موفقیت رو تصویر سازی کرد. باید تو ذهنش دنیایی از هدفاش رو براش ساخت و نور رو بهش نشون داد تا اون نور بشه چراغ راهنماش و نگاهش فقط روبه جلو باشه و عقبی که پر از تاریکیه رو نبینه. ‌ ‌‌ - احسان دهقانی
دل‌باخــته‌ی‌ابر‌ها.
🥲♥️
دلتنگ حرمت هستیم و جز تصور بودن در حرمت چاره ای نداریم:)💔
چقدر شازده کوچولو حق گفت . آدم بزرگا زندگی عجیبی دارن،کارای عجیب غریب می‌کنن،حرفای عجیب می‌زنن،رفتار عجیب انجام میدن. عه یادم رفت،خودمم یه روزی اینطوری می‌شم یا شایدم تبدیل شدم به یه آدم بزرگ .
- هر موقع میدیدمش خنده روی لبش بود یه روز بهش گفتم : خوشبحالت . . یه دلِ بی غم اگه تو این دنیا باشه دلِ توعه آخه مگه تو قاطیِ این آدما زندگی نمیکنی ؟! بگو ببینم ؛ تا حالا طعم درد رو چشیدی ؟ دلت شکسته ، بغض کردی ؟ غصه خوردی ؟! تا حالا زمین خوردی کسی نباشه . . دستتو بگیره ؟! نامردی در حقت کردن ؟! اصلا عاشق شدی بعد ولت کنه بِره ، دنیا رو سرت خراب شه ؟! یه نگاه بهم کرد و خندید . . گفتم : لعنتی جواب سوال منو بده باز که میخندی ؛ زل زد تو چشمامو گفت : ‹ تجربه‌ی تلخ و شکست و بغض و درد و همه‌ی اینایی ك گفتی رو ؛ همه دارن . منتهی یکی فریادشون می‌زنه . . یکی قایمشون می‌کنه ! یکی پك به پك دودشون می‌کنه ، یکی شب به شب شعرشون میکنه یکی باهاشون کنار میاد ؛ یکی زیر هجومشون له میشه . اما امان از دلِ اونی که تصمیم گرفته فقط بهشون بخنده ! ± امان از دل اون : )!'
جامونو تو حرمت خالی بذار امشب؛ ما که بیچاره شدیم از دوری‌ت، دورت بگردم... 🖐🏻
با چه رویی بنویسم...
به سراغ من اگر می آیی، با این ها بیا🙂😍..
بیایید با خودمون روراست باشیم‌. به ما یه عمری داده شده و ما به احتمال زیاد هنوز کلی زمان و راه تا "خطِ پایان عمرمون" داریم. کلی روزِ نیومده و شبِ ندیده و آدمایِ آشنا نشده و احساساتِ تجربه نکرده داریم‌. اینجای داستانِ ما که الان داریم میگذرونیمش رو تو ذهنت نگه دار و فکر کن که اگه داستانِ زندگی ما رو یکی خواست بخونه حاضر میشه تا تهِش ادامه بده و کتاب رو نصفه و نیمه خونده نذاره کنار؟ اگه ببینه با خوندنِ کتابِ زندگیِ منی که تازه توی نیمه اول زندگیم اینقدر ناامیدی، ترس، نگرانی، اضطراب و افسردگی رو حمل میکنم، حاضره این همه احساس بد و منفی رو به خودش تزریق کنه؟ نه. مطمئننا اون کتاب رو می‌ذاره کنار چون حتی به خوندنش راضی نیست چه برسه اینکه بخواد خودش رو تو کاراکتِر ما تصور کنه. حالا که اون حتی حاضر به خوندنِ اون داستانِ تلخ نیست ما چرا کاراکتر اصلیِ یه داستانِ شیرین و پُر امید و نشاط نباشیم؟ ‌ - احسان دهقانی