خون در کریستال موج زد؛
دست ها گوش ها را پوشانده بودند، از صدایی که فقط یک صدا نبود...
هشداری وهم آور بود.
رنگ سبز زیبای چشمانش جایشان را به رگه های سرخ و زرد دادند.
شروع...
و این بود، آغاز.....
{#Malum_Iuvenis}
هدایت شده از Empt diary
که پایه باشه
باهاش برم زیر بارون و کلی خل بازی در بیاریم و
به هیچی هم فکر نکنیم