امشب به طور کاملا اتفاقی یاد یه عارف بزرگی به اسم « #سیداحمدمعراجی» سید بزرگ منطقه خلخال و طارم افتادم...
گرچه به نظر من اتفاقی بود ولی قطعا حکمتی داشت، شاید باز شدن گره ما به دست این سید بزرگوار باشه...
تصمیم گرفتم از امشب هر روز یه بخشی از زندگینامه و کرامات این سید بزرگوار و پدرشون رو براتون بذارم...
به شدتتتتتت توصیه میکنم بخونید
خیلیییی خیلیییی جالب و عجیبه💔
حتما پیگیر باشید☺️
#بخش_اول
☘«سید رضا معراجی و فرزندش سید احمد معراجی»☘
سید احمد متولد روستای نوکیان (NowKian) و فرزند سید رضا معراجی است. آن طور که معلوم است سید رضا معراجی در زمان رضاشاه رئیس حوزه علمیه زنجان بوده و بر سر مساله «کشف حجاب» با فرمانداری زنجان درگیر می شود و سید احمد به یاری پدر می شتابد. فرماندار زنجان دستور بازداشت سید رضا و فرزندش سید احمد را می دهد. از همان شب اول بازداشت سید رضا و فرزندش، کابوسهای شبانه فرماندار شروع می شود و هر شب نفخ می کند.
فرماندار زنجان موضوع کابوسهای شبانه و نفخ خود را با مادرش در میان می نهد و به مادرش می گوید از زمانی که این دو سید را زندانی کرده ام کابوس می بینم؛ کاهی در عالم رویا این دو سید را می بینم که در کنار تخت من ظاهر می شوند و بلافاصله شکمم نفخ می کند.
فرماندار زنجان بعد مشورت با مادرش تصمیم می گیرد ماجرا را به رضاشاه خبر دهد. او به رضاشاه چنین خبر می دهد که دو سید را زندانی کرده ام و از زمانی که زندانی کرده ام بیمار شده ام. اگر آنها را آزاد کنم مورد غضب شما قرار خواهم گرفت و اگر آزاد نکنم بیماری ام ادامه خواهد یافت، بنابراین اجازه استعفا از خدمت شما را دارم.
رضاشاه بعد شنیدن این خبر به فرماندار دستور می دهد که آن دو سید را آزاد کرده و به یک جای دور تبعید نماید.
به دنبال این ماجرا ، فرماندار شخصا به حضور سید رضا و سید احمد رفته و حکم شاه مبنی بر تبعید این دو سید را به آنها نشان می دهد. سید رضا با دیدن حکم تبعید از فرماندار در خواست می کند که آنها را به روستای «نوکیان» تبعید کند به این دلیل که آنجا محل تولد فرزندم سید احمد می باشد.
فرماندار با درخواست سید رضا معراجی موافقت می کند و انها را به این روستا تبعید می کند.
#حتما_بخونید☺️👌
#سیداحمدمعراجی
@Neveshtehaidel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوهر نابِ علی😍
رفتی به جای علی
تو خودت قیامتی به ولای علی😍
بهترین مادر دنیا
قربونت برم🤩😍🥳
#ولادت_حضرت_زهرا
#روز_مادر
@Neveshtehaidel
🔸 هدیه روز زن
روز زن میآید و من باز آقا میشوم
بهترین مردی که دارد کل دنیا میشوم
احترام همسرم چون هست واجب، چندبار
تا کمر در احترام همسرم تا میشوم
میبرم از یاد خود این را که شیری گُندهام
میشوم موشی که توی مُشت هم جا میشوم
من که خُلقی زهرماری داشتم در طول سال
روز زن شیرینتر از طعم مربا میشوم
من که در میرفتم از کوره پس از حرف زنم
صابر و آرام و مظلوم و شکیبا میشوم
من که در عمرم نشُستم ظرف و رخت خانه را
تا که ظرف و رخت میبینم خودم پا میشوم
باکمال شوق بهر دیدن مادر زنم
تا زنم گوید: «بریم امشب» مهیا میشوم
روز زن تا کادویی غیر از النگو میدهم
کادو گردد باز و من چون قبل رسوا میشوم😂
#احمد_رفیعی_وردنجانی
@Neveshtehaidel
چند وقته پیش رفته بودم آزمایشگاه، دکتر آزمایشگاه تا دید لاغرم گفت وای چطوری ازت رگ پیدا کنم😅
گفتم هرجا میرم همینو میگن😂
گفت چقد قشنگه خدا تو رو با قلم ظریفش نقاشی کرده🥺👌😍
اونجا واقعا یه لحظه با خودم فک کردم که تا حالا همچین چیزی به ذهنم نرسیده بود و چقد ناشکری کردم بابت این موضوع... در حالی که شاید میشد با دید بهتر و قشنگ تر نگاه کرد. مثل همین که خدا منو و امثال من رو با قلم ظریفش نقاشی کرده و بقیه که تپل ترن رو با قلم بزرگ تر...
واقعیت همینه...
همگی نقاشی خدا هستیم به سبک های مختلف... یکی لاغر تر و یکی چاق تر...
یکی قد کوتاه و یکی قد بلند...
همه اش زیباست چون خدا خواسته واسه هرکدوممون یه جور سلیقه به خرج بده😍
کاش یاد بگیریم شاکر باشیم😞👌
و هفته دوم از دوره ی سوم تلاوت سوره یس هدیه به شهید بزرگوار سید مجتبی صالحی خوانساری
هدایت شده از گاه نوشته های دل💕
☘تلاوت سوره ی یس☘
هدیه به روح شهید سید مجتبی صالحی خوانساری🌱
به نیت ظهور امام زمان و برآورده شدن حوائج همگی🌷
🪴تلاوت کنید🪴
@Neveshtehaidel
#بخش_دوم
☘مقبره سید احمد معراجی☘
سید احمد معراجی در شب هنگام درگذشت و فردا صبح همانگونه که خود به خواهرزاده اش گفته بود، شخصی به نام «سید هاشمی» می آید و نمازش را می خواند و صد تومن پول را به او می دهند. علی(نوه ی خواهر سید احمد) می گوید که ما از یک طرف غم زده بودیم و از طرف دیگر مشغول مهمانها. به فکرمان نرسید که بپرسیم این سید هاشمی که بود ولی بعد از سالها یکی از اهالی روستای «برندق» به من گفت که چنین شخصی را در راه بین اِسبو و برندق در همان روز برگزاری نماز دیده است و دیگر نفهمیدیم که آن سید که بود.
علی(خان) میگوید: خان دایی در شهریور 41 شمسی درگذشت و در روستا آبی برای شستن پیکر خان دایی نبود. اهالی تصمیم گرفتند که از «برندق» آب بیاورند. هنگامی که برای اینکار اقدام کردند دیدند که در ورودی روستا چشمه آبی جوشیده و دیگر برندق نرفتند.
#حتمااااابخونید ☺️👌
#سیداحمدمعراجی
@Neveshtehaidel
.
سعی کردم خلاصه ای از زندگی این سید بزرگوار رو بگم...
قطعا زندگینامه ی ایشون گفتنیِ خیلی زیادی داره
ولی من سعی کردم خلاصه بگم تا دوباره برگردیم به کرامات این سید هم در زمان حیات و هم بعد از فوت ایشون...
امشب بخش بعدی رو هم از کرامات ایشون میذارم براتون...
#بخش_سوم
☘ عاقبت خیانت در امانت☘
يكي از اقوام در مدح و ستايش اين سيد والامقام چنين ميگفت: روزي اين عالم فرزانه به منطقه طارم رفته بود. از آنجا كه در منطقه شناختهشده و شهره عام و خاص بوده، چند نفر به نيت برآورده شدن حاجتشان، چندين رأس گوسفند نذر ميكنند و به سيداحمد ميدهند. سيد در ميانهي راه كه به روستاي چنارلق ميرسد، از فرط خستگي راه، گوسفندان را به چوپاني در صحرا ميسپارد تا اينكه روزهاي بعد، به دنبالشان بيايد.
چوپان از حسن اعتماد سيد والامقام سوءاستفاده ميكند و به دوست همراهش ميگويد كه يكي از گوسفندان سيد را سر ببريم و استفاده كنيم و به ايشان بگوييم كه گرگ خورده است. همراه چوپان چندين بار نصيحت ميكند كه اين كار را نكنيم؛ ولي چوپان از نيت شيطاني خود دست برنميدارد و شروع به سر بريدن حيوان زبانبسته ميكند. موقع سر بريدن حيوان، طوفاني شروع ميشود. گوسفند به صورت نيمهبريده از دست چوپان فرار ميكند. چون چوپان در اطراف براي درست كردن چاي، آتش درست كرده بود، ناگهان تمام صحرا آتش ميگيرد و فوران آتش آنقدر بوده كه تمامي گله به وحشت ميافتند و پا به فرار ميگذارند. بالاخره بعد از چندين ساعت تلاش، چوپان با كمك دوست ديگرش، آتش را خاموش ميكنند.
#حتمااااابخونید ☺️👌
#سیداحمدمعراجی
@Neveshtehaidel
روزِ «کادو نمیخام تو اگه دوستم داشتی به حرفم گوش میکردی» مبارک😂😍
@Neveshtehaidel
enc_1642856203908724457862.mp3
3.91M
نماهنگ مادر دریا😍🥳🥳🤩
گوش کنید و حسااابیییی لذت ببرید😍🤩
#حاج_محمود_کریمی
@Neveshtehaidel