eitaa logo
کانال خبری بهشهرنو
5.1هزار دنبال‌کننده
48.8هزار عکس
14.8هزار ویدیو
180 فایل
📌کانالی براساس سلیقه بهشهری ها 🔸️اخبار و اطلاعیه های ادارات، سازمان ها و هیات ها 🔸️آخرین اخبار شهر و روستاهای بهشهر 🔸️جاذبه ها و مناطق گردشگری بهشهر 🔸️آداب و رسوم بهشهری ها 🔸️صدای مردم بهشهر 🔻ارتباط با ادمین کانال @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘🌷🌹🌷⚘ ‌ 🌹 سالروز (ع) و زهرا (س) بر شما عزیزان مباااارک ❤️❤️❤️ ‌ ان شاء الله خوشبختیِ همه مجردا 💍❤ ‌ @heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال خبری بهشهرنو
تم ... عمار هم داشت به اون بیچاره ای که رو زمین افتاده بود و مثل مار گزیده به خودش میپیچید، میرسید
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل و سوم» معمولا همه احتمالات نزدیک به سوژه ها را بررسی میکنم و حتی رنگ سیاه ماجرا، ینی بدترین شرایطی را که ممکنه پیش بیاد را هم در نظر میگیرم. ولی نمیدونم چرا اون لحظه اصلا به فکرم نرسید که چک کنم. فکرشو نمیکردم که ممکنه بتونه دست و بالشو از زیر کمرش بیاره بیرون اما حریف پاهاش نشه و فقط بتونه چسبشو بکنه و از فرصت استفاده کنه و خودش و اون بیچاره را به دامن مرگ بکشونه! من و عمار خیلی شوکه شدیم. فکر اینجاشو نمیکردم. تفتیششون کردم اما به فکر نرسید که ممکنه این پیشامد به وجود بیاد و با یه خون آشام مواجه بشیم! همنیطوری که من داشتم جنازه هاشونو چک میکردم، عمار بیسیم زد به بچه ها که بیان مستنداتشون را آماده کنن و جنازه ها آماده تحویل به تیم مربوطش بشه. احساس خلاء میکردم. رفتم پیش پنجره و به آسمون و شهر نگاه میکردم. هجوم افکار منفی به طرف سرازیر شده بود و داشتم باهاشون میجنگیدم تا بتونم به یه جمع بندی برسم. عمار یه لیوان آب ریخت و برام آورد و بهم تعارف کرد. ته گلوم خشک بود و یه قولوپ خوردم. خیلی بی حس و بی حال به عمار گفتم: «به سعید پیام بده که کیان را ببره اداره. خودتم برو دنبال مجید! پیداش نکردی برنگرد! لطفا تو دیگه خبر و جنازه مجید را برام نیار!» عمار هم گفت: «خدا نکنه! این چه حرفیه حاجی؟ بچه مردم حیفه!» اینو گفت و از اطاق خارج شد. برگشتم و همینطوری که بقیه آبو میخوردم، قدم قدم رفتم طرف جنازه ها. یه چیزی به ذهنم رسید. به ساعت نگاه کردم. میدونستم که حداقل بیست دقیقه تا حضور دو سه تا تیمی که باید میومدن طول میکشه! کتمو آوردم بیرون... آستینمو زدم بالا ... دو تا دستکش پلاستیکی درآوردم و افتادم به جون ظاهر و باطن جنازه ها. همشو که نمیتونم شرح بدم چون بالاخره زن و بچه مردم بعدها این متن را میخونه و حالشون بهم میخوره اما اجازه بدید یه چیزایی بگم ... بدونین بد نیست! اول رفتم سراغ جنازه اون سوسوله. بعضی از مشاهداتم اینا بود: کارت شناسایی، چند تا کارت بانکی، کارت ویزیت دو سه تا هتل مجلل توی تهران و شیراز و ساری، شیش هفت تا چک پول پنجاه هزار تومنی و هفت هشت تا ده هزار تومنی، ساعت برج ایفل و گرون قیمت، یه انگشتر طلای نامزدی که حرف T روی اون حک شده بود، دندونا و زبون و دستها و اینا سالم و تمیز، بوی ادکلن چی چی، لنز چشم، یه موبایل اپل با تم پاسارگاد و ... نتیجه اولیه مشاهده: یه جنتلمن، اهل عشق و حال، ترسو و محافظه کار، تا حدی غیر قابل اعتماد، سودا مزاج، از اونایی که اگه یه تو گوشی بخورن حتی به جنگ جهانی اول هم اعتراف میکنن، مایل به ایران پرستی و ملی گرایی و ... خب این از اولیش! رفتم سراغ دومی... بعضی از مشاهداتم اینا بود: فاقد کارت شناسایی، در حد صد هزار تومان پول، دو تا چاقوی دعوای ضامن دار و فوق العاده تیز، یه پنجه بوکس، یه مشت کلید و یک کلید ماشین، یه فندک تازه پر شده عربی، جوراب و کفشش بوی بد میداد، بدنش چندان تمیز نبود، سیبیلش تو چشم میزد، دهن و دندونش هم جرم داشت و مشخص بود که چندان عرق مرغوب و تازه ای بهش نمیرسه و همین عرق سگیای معمولی میزنه ... یه کاغذ که آدرس بیمارستان توش نوشته بود ... و از همه مهم تر؛ یه کپسول کوچیک مایع از سمّ مار!! نتیجه مشاهده: نیروی عملیاتی و بسیار وحشی و آموزش دیده! یه بدبخت که کارش سلاخی کردن مردم هست و عکس و آدرس بهش میدن و اونم کارو تموم کنه و جنازه تحویل میده! بچه ها رسیدن و بهشون گفتم که همه اسباب وسایل این دو تا، حتی لباسهایی که به تن کردن را همین الان برام بفرستن اداره! به عمار بیسیم زدم و پرسیدم: «کجایی؟» عمار جواب داد: «پیش مجید!» گفتم: «خوبه؟ مشکلی نداره؟» گفت: «آره! خدا رحمش کرده! تو حلقه اغتشاشگرها گیر کرده بوده و بالاخره یه جوری خودشو نجات داده!» گفتم: «داستان سمند چی بود؟ چی میگفت؟» گفت: «هیچی! یه اشتباه! یه کم تجربگی!» گفتم: «عمار اگه چیزی باید بدونم بگو!» گفت: «فقط حاجی لطفا برو خونه و استراحت کن! فردا هر وقت خواستی بیا ... من امشب اداره هستم. بچه ها هم هستن! شما برو خونه و ....» حرفشو قطع کردم و گفتم: «ببین عمار جان! ازت ممنونم که داری تلاش میکنی منو آروم کنی! اما از امشب کارمون دراومده! تازه اگر بذارن با گندایی که امشب بالا آوردیم ادامه این پرونده با من باشه!» عمار هم حرف منو قطع کرد و گفت: «هیچ کدوممون گندی بالا نیاوردیم. ببخشیدا. چرا اینو میگی؟ ما خیلی معمولی عمل کردیم و الان هم باید ادامه راه را بریم! پس حاجی لطفا حرف تو دهن بقیه نذار!» یه کم تن صدامو بردم بالا و گفتم: «معمولی؟ عمار ما الان وضعمون معمولیه؟! دو تا جنازه رو دستمونه و یه پسره بیضه پوکیده! میگی معمولی باشم و معمولی هستیم؟ عمار چرا ... اصلا ولش کن! یاعلی!» عمار فورا گفت: «حاجی ام
شب با من! تو برو خونه! برو پیش مادر بچه هات! فردا بعد نماز صبح بیا دوباره از اول همه چیزو بررسی کنیم! باشه حاجی؟» نمیدونستم چی بگم؟ فقط سکوت کردم و از پنجره اطاق بیمارستان، وقتی داشتن عکس و مستندات اون دو تا جنازه را تهیه میکردن و پزشکی قانونی و دکتر خودمون بالا سر اون دو تا عوضی بودند، به بیرون نگاه میکردم! عمار که دید من سکوت کردم، گفت: «آفرین حاجی! صبح منتظرتم. علی یارت!» رفتم پایین و یه دربست گرفتم! حالم بد بود. احساس شکست خورده ها را داشتم! با اینکه بازم طبق محاسباتمون جلو بودیم اما میدونستم که خیلی عقبتر از حریف هستیم! سه چهار دقیقه ای بود که راه افتاده بودیم. که یهو دلم خواست به همراه خانمم پیام بدم و بنویسم: «بیداری؟» فورا نوشت: «آره عالی جناب! میایی پیشم؟» نوشتم: «خرابم!» نوشت: «پس حتما منتظرتم!» ادامه دارد... دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour
🔹قرار است کدام شیطان را رجم کنید؟ #یمن +🇮🇷وحید یامین پور+ @heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#قرآن_نور_است. 💠هر روزمان را با قرآن شروع کنیم. صفحه ۲۴۸ هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🔘 📎 آیه ی ۱۱۱ سوره یوسف به جمع بندی آیات این سوره پرداخته است. ⚜آخرین آیه سوره یوسف محتواى بسيار جامعى دارد، كه تمام بحثهائى كه در اين سوره گذشت بطور فشرده در آن جمع است و آن اينكه در سرگذشت يوسف و برادرانش و انبياء و رسولان گذشته و اقوام مؤمن و بى ايمان ، درسهاى بزرگ عبرت براى همه انديشمندان است. ⚜آئينه اى است كه مى توانند در آن ، عوامل پيروزى و شكست ، كاميابى و ناكامى و...و آنچه در زندگى انسان ارزش دارد ، در آن ببيند، آئينه اى كه عصاره تمام تجربيات اقوام پيشين و رهبران بزرگ در آن به چشم مى خورد، و آئينه اى كه مشاهده آن عمر كوتاه مدت هر انسان را به اندازه عمر تمام بشريت طولانى مى كند!. ☝️ولى تنها اولوا الالباب و صاحبان انديشه هستند كه توانائى مشاهده اين نقوش عبرت را بر صفحه اين آئينه عجيب دارند. 👈اين آيات كه بر تو نازل شده و پرده از روى تاريخ صحيح گذشتگان برداشته، ساخته انديشه تو نيست ، بلكه وحى آسمانى است، كه كتب اصيل انبياى پيشين را نيز تصديق و مى كند. 👈 به علاوه هر آنچه انسان به آن نياز دارد، و در سعادت و تكامل او دخيل است ، در اين آيات آمده است و به همين دليل مايه هدايت جستجوگران و مايه رحمت براى همه كسانى است كه ايمان مى آورند. ☝️همه عين واقعيت است و كمترين انحراف در آن وجود ندارد، و به همين دليل تاثير آن فوق العاده زياد است . و بدنبال آن اضافه مى كند: آنچه گفته شد يك افسانه ساختگى و داستان خيالى و دروغين نبود. 🔷 نکته : ۱. داستان یوسف (ع) احسن القصص است ،چون بیشترین و بهترین اثرگذاری را روی خواننده و شنونده دارد زیرا همه عين واقعيت است و كمترين انحراف در آن وجود ندارد، ۲. هدف قرآن داستان سرایی نیست، بلکه خبرهای غیبی است که به پیامبر (ص) نازل شده است و برای عبرت آموزی دانشمندان و اهل تفکر و تدبر آیندگان است. 💠پیام صفحه ۲۴۸ قرآن هیأت رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🌺 💌 #پیامکی_از_بهشت 🕊🌹 دوستان! 🔸به حلال و حرام اهمیت بدهید. 🔹با همسایگان خود مهربان باشید. 🔸با حفظ حیا در جامعه مانع ایجاد فساد شوید. 🌤صبحتون شهدایی با هدیه گل صلوات به #شهید_اصغر_رضایی🌹 #بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀ مادرم کرده سفارش که بگو اول ماه ☀ بابی انت و امی یا اباعبدالله (ع) 🌹السَّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِاللَّه 🌸🍃 سلام صبحتون بخیر حلول ماه پر برکت ذی الحجه بر شما مبارک 🌸💖🌸💖🌸💖 @heyat_razmanegan_behshar
🌟امام خامنه ای یکی ازگناهان کبیره‌ تمدن غرب این است که ازدواج وتشکیل خانواده رادرچشم مردم سبک کردمثل لباس که عوض می‌کنند. 🌸⚜🌸⚜🌸 @heyat_razmanegan_behshar