🔘
#خدا_باهات_حرف_داره
📎 آیه ۲۹ سوره ی رعد به بحث ایمان و عمل صالح و نتایج آن اشاره دارد.
⚜كسانىكه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند خوشا بحالشان و سرانجام نيكويى دارند.
👈 مردم چهار دستهاند:
🔹۱. مؤمن، كسانى که هم ايمان دارند و هم اعمالشان صالح است.
🔸۲. كافر، كسانى که ايمان ندارند و در ظاهر نيز اظهار ايمان نمىكنند.
🔹۳. فاسق، كسانى كه ايمان دارند، ولى اعمالشان صالح نيست.
🔸۴. منافق، كسانى كه ايمان ندارند، ولى به ظاهر اظهار ايمان مىكنند.
⚜ «طُوبى» يا مصدر است مثل «بُشْرى» و يا مؤنث «اطيب» به معناى بهترين است.
👈در آيه مصداق خاصى براى (بهترين) بيان نشده تا شامل همه بهترينها شود و شايد رواياتى كه مىگويد: طوبى درختى است كه ريشه آن در خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله) و على (عليه السلام) وشاخههاى آن بر سر مؤمنان سايه افكنده مثال و تجسمى باشد از اينكه همه پاكىها و خيرات در گرو اتصال به رهبران آسمانى است.
🔶 وقتى كوته فكران به پيامبر (صلى الله عليه و آله) انتقاد كردند كه چرا اين همه فاطمه زهرا عليها السلام را مىبوسى؟
حضرت فرمود: زمانى كه در شب معراج مرا به بهشت بردند، من از ميوه درخت طوبى خوردم و وجود فاطمه از آن نشأت گرفت و پديد آمد ومن هرگاه مشتاق بوى بهشت مىشوم دخترم فاطمه را بو مىكنم.
⚜ كاميابى افراد بىايمان و بدور از عمل صالح، عمق و تداوم ندارد.
چنانكه حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد:
در لذّتى كه بعد از آن آتش باشد، خيرى نيست.
☝️ نكته ها :
۱. زندگى شيرين دنيوى و عاقبت نيكوى اخروى در سايه ايمان و عمل صالح است.
۲. كاميابى هاى دنيوى در صورتى ارزش دارد كه همراه عاقبت اخروى باشد نه آنكه مانع آن گردد.
💠پیام صفحه ۲۵۳ قرآن
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
کانال خبری بهشهرنو
🕗ساعت عاشقی به وقت امام هشتم💠
#صلوات_خاصه_امام_رضا_علیه_السلام
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ.
💠السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
⚜توصیههای رهبر انقلاب به حجاج را منتشر میکند.
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
🔺واکنش استاد پناهیان به سخنان اخیر روحانی
💠⚜💠⚜💠
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈انقلابی واقعی یعنی:
#سرباز_خمینی مرد #شهادته نه #تسلیم
یعنی:
👈#ننگ بر #جنازه_پاسداری که تو #خشابِ اسلحه اش #فشنگ مونده باشه
سالروز صدور فرمان امام
👈 شکستن #حصر_پاوه
@heyat_razmanegan_behshar
روزی پیرمردی روبه من کردوگفت؛
پسرم! دلارچیه؟
گفتم؛چطور؟
گفت؛هرچی میخوای بخری،میگن دلاررفته بالا!
گفتم؛
به پول آمریکادلارمیگن.
گفت؛با پول مانمیشه چیزی خرید؟!
گفتم؛میشه!
گفت؛پس به دلارچه ربطی داره؟
اینجا فهمیدم که چقدرآمریکا دراقتصادمارخنه کرده که بدون دلار فلج ایم.
وریال گاگولی بیش نیست.
جنگ اقتصادی یعنی این!
یعنی نابودی پول ملی !
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
#مبارزه فکری و سیاسی ۱۹ ساله و بیامان امام باقر علیهالسلام دشمن را به ستوه آورد. ۵۹/۷/۲۷
امام خامنه ای
▪️هفتم ذیحجه، شهادت #امام_باقر علیهالسلام
@heyat_razmanegan_behshar
#_استفتائات
امام_خامنه_ای_مدظله_العالی
🔹صیغه محرمیت
✍ آقايى بخاطر محرم شدن با خانوادهاى، با دختر آن خانواده صيغه عقد موقت خوانده است مسأله ازدواج اين دختر با پسرى که نوه دخترى آن آقا مىباشد، چگونه است؟
✅ج: آن دختر، جدّه ناتنى آن پسر محسوب شده و نمىتوانند با هم ازدواج كنند.
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
کانال خبری بهشهرنو
بسم الله الرحمن الرحیم مستند داستانی کف خیابون(2) ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل و ش
بسم الله الرحمن الرحیم
مستند داستانی کف خیابون(2)
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت چهل و هفتم»
چشمامو که باز کردم، دیدم دور و برم سه چهار تا از بچه های اداره هستن. رییسمون هم بود و تا دید چشمامو باز کردم، به بقیه نگاه کرد و گفت: «خب خدا را شکر! این از چشماش ... فقط مونده حنجره و صداش!»
اومدم سلام کنم که یهو درد زیادی را در ناحیه گلوم احساس کردم ... اذیت شدم و ابرو در هم کشیدم و دستمو آروم گذاشتم روی گلوم!
رییسمون گفت: «هیس! نه محمد جان! نمیخواد به خودت فشار بیاری! باید استراحت کنی... اصلا به گلوت فشار نیار!»
با حرف اون بنده خدا بیشتر احساس درد کردم و فهمیدم که اوضام خیلی خرابه و حالا حالاها درگیر درد کوفتی گلوم هستم!
من کلا حرف خیلی میزنم اما وراج و بی ملاحظه نیستم. نمیتونم جایی برم و ساکت بشینم و ارتباط نگیرم. یه لحظه به این فکر کردم که اگه دیگه نتونم حرف بزنم چی؟
دکتر اومد داخل. از دکترهای خودمون بود. خیلی جدی و خشک برخورد کرد. از همین چهره و برخوردش فهمیدم که اوضاع یه جوریه که حتی دکتر هم نمیخنده و دلداری نمیده و برام آرزوی شفا و بهبودی نمیکنه!
وقتی دکتر رفت بیرون، صندلی گذاشتن و نشستند. تا میخواستن شروع کنن، عمار هم اومد. شدند پنج نفر و شروع به صحبت کردند.
من فقط نگاشون میکردم...
رییسمون گفت: «خب الحمدلله وضع سلامتی و حیات محمد بهتره و خطر جدی رفع شده. حالا خلاصه پرونده را بگو ببینم!»
عمار که پشت کلش یه باند و چسب چسبونده بودند و معلوم بود که اونم تحت مراقبت پزشکی بوده، یه نفس عمیق کشید و یه نگاه عمیق به من کرد و گفت: «قربان ما الان ...»
رییس حرفاشو قطع کرد و گفت: «نپرسیدم الان کجایینا؟ خلاصه پرونده لطفا!»
عمار که معلوم بود اعصاب درستی اون لحظه نداشت، گفت: «چشم! ما با یه گروهک روبرو نیستیم. حداقل دو یا سه گروهک بودنشون قطعی هست و هر کدوم به روش خودشون دارن بازی میکنن. اینو میشه از تیپ و قیافه و روش برخورد و وسایل شخصی و نحوه عملیاتشون و... فهمید. شاید اینقدر هماهنگی با هم در طول این چهار دهه انقلاب کم سابقه باشه...
بگذریم ...
دو نفر در حال بازجویی داریم که از سر پنجه ها هستند ...
دو نفر هم جنازه رو دستمونه که ... متاسفانه خودشون دست به عملیات حذف همدیگه زدند...
یه نفر هم همین غول بیابونی بود که فعلا تخلیه ذهنی و اطلاعاتی نشده ...»
رییسمون که داشت مثل همه رئسای دیگه در چنین مواقعی، با تسبیحش بازی میکرد و گاهی هم سری تکون میداد و مثلا تایید میکرد، یه نگا به من کرد و بعدش به عمار گفت: «خدمت شما و محمد آقا ارادت داریم اما اگه رییس یه کلانتری محله هم فرستاده بودیم دنبال یه سوژه، با چیزی کمتر از مطالبی که شما گفتید برنمیگشت!»
من که خیلی بهم برخورد!
عمار که مشخص بود داره کظم غیظ میکنه، گفت: «ولی ما هنوز برنگشته بودیم! هنوز وسط یه عملیات هستیم و شما تقاضای خلاصه پرونده دارین! ما هنوز خونه های دیگه ی شطرنجمون خالیه و ابتکار و غافلگیری دست ماست!»
رییسمون اومد حرف بزنه که طاقت نیاوردم و انگشت اشارمو بلند کردم و نشونشون دادم! ینی اجازه هست؟
رییسمون گفت یه قلم و کاغذ بیارین تا بنویسه!
آوردن و نوشتم: «حاج آقا شما از چیزی نگرانین؟ لطفا نگین بخاطر وضعیت پیش آمده برای من هست!»
برگه را گرفتم روبروش!
خوند و فقط به چشمام نگاه کرد و هیچچچی نگفت!
نوشتم: «نگین به خاطر فشار مقامات هست! چون هنوز موعد ارائه گزارش شما نشده و قطعا فشاری هم بر سرتون نیست! درسته؟»
برگه را گرفتم روبروش!
بازم فقط خوند و تسبیحشو گردوند و فقط به چشمام نگاه کرد و هیچچچی نگفت!
نوشتم: «پس فقط یه احتمال میمونه! »
برگه را گرفتم روبروش!
بازم فقط خوند و چیزی نگفت!
نوشتم: «کدومشون؟»
گرفتم روبروش!
نفس عمیقی کشید ... چشماشو یه کم مالید و زیر لب یه لا اله الا الله ... و بعدش سرشو آورد بالا و گفت: «همون دیشیبیه ... همون سوسوله که با عمار لفظ قلم حرف میزد و وقتی برگشتین دیدین اون یارو خرخرشو جوییده!»
نوشتم: «بسیار خوب! پس حدسم درسته! لزومی داره بدونم کیه و وصل به کدوم مقامات بوده و از اقوام کی میشده؟ اینو از این بابت میگم که ممکنه کمک کنه به پرونده!»
گرفتم روبروش!
یه نگا به اطرافیانش انداخت و گفت: «الان نه! اما ممکنه امشب یا فرداشب وسط اضافاتش به بهانه احترام به اقوام و اقلیت های مذهبی بزنه دهنمونو آسفالت کنه و بعدش هم کار به هیئت دولت و از ما بهترون بکشه!»
نوشتم: «ولی ما که در رجال کشوریمون زرتشتی نداریم!»
گرفتم روبروش!
گفت: «ولی نزدیک به گرایشات سلطنت طلبی و پلورالیزه کردن حکومت و قدرت از طیف ها و اشخاص در لباس مشاور و مباشر فراوون داریم!»
خیلی جا خوردم و خشکم زد!
نوشتم: «منو نترسون حاجی!»
گرفتم روبروش!
گفت: «ترسش مونده هنوز!»
نوشتم: «چطور؟!»
گرفتم روبروش!
یه نگا به عمار کرد و بهش گفت: «هنوز خبر نداره؟"
عمار با تعجب گفت: «منظورتون چیه؟»
من و عمار به هم نگا میکردیم و داشت قلبمون میومد تو حلقمون! فقط نگا به لب و دهن رییس کردیم تا اینکه باز شد و گفت:
«چون تو خونه ای که صبح ریختین اونجا و از قضا این غول بیابونی هم اونجا بوده، متوجه حضور و حمله قریب الوقوع شما به خونه میشه و از قضا یه دختری هم اونجا بوده و از قضا اون دختره چند لحظه قبل از ورود شما به خونه، به طرز وحشیانه ای کشته میشه و از قضا شما هم میریزین داخل و دختره که داشته جون میکنده، تموم میکنه!»
واااااااای ... خدای من ...
حالم داشت بدتر میشد...
انتظار شنیدن اینو نداشتم ...
یه جنازه دیگه ...
بازم خودشون، خودشونو حذف کردند!
ادامه دارد...
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@Mohamadrezahadadpour
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar