هدایت شده از کانال خبری بهشهرنو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الله اکبر۴
✨اشهدان لا اله الّا الله۲
✨اشهدان محمداً رسول الله۲
✨اشهدان علیاً ولی الله۲
✨حی علی الصلاة۲
✨حی علی الفلاح۲
✨حی علی خیر العمل۲
✨الله اکبر۲
✨لا اله الّا الله۲
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
هدایت شده از کانال خبری بهشهرنو
﷽
#لحظه_استجابت
🍃اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🍃
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پرستار یکی از بیمارستانهای شیکاگو است. به خاطر استفاده از ماسک مجبورش کردهاند استعفا دهد.
چرا؟
چون هیچ کدام از کادر پزشکی هم ماسک ندارند و میخواهند کمبود تجهیزات و حتی ماسک را اینگونه پنهان کنند!
این وضعیت مردم بزرگترین اقتصاد دنیاست که برای قتلعام ملتها تجهیزات کافی دارد
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
نقش رسانه در #جهش_تولید
📌از مهمترین الزامات #جهش_تولید؛ ایفای نقش درست #رسانه هاست
#تقویت فرهنگ خرید داخلی
#مطالبه_گری از مسئولان
#حمایت و #معرفی تولیدکنندگان و فناوران نوپا
ایجاد #رقابت سازنده
از #توانایی های رسانه هاست
💎اما دست هایی برای رسانه ها، برنامه دارند که همواره #توان شان درگیر #حواشی بماند
✍ #حمیدرضا_ابراهیمی
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
♦️با پخش در فضای مجازی صورت گرفت؛
قدردانی مقام معظم رهبری از اجرای خیابانی سرود «کاروان اُمید»
اجرای خیابانی سرود «کاروان امید» توسط هیات سائلین امیرالمومنین(ع) در روزهای شیوع ویروس کرونا مورد تمجید مقام معظم رهبری قرار گرفت.
www.dana.ir/1595839
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
این نه تبلیغ #در_خانه_بمانیم است نه لباس ضد کرونا
این تصویر کودک سیلزده #جازموریان است که در لابلای دغدغههای کرونایی ما و تعطیلات مسئولین به فراموشی سپرده شده است
این روزها بجای ایتالیا و اسپانیا و... باید نام زهکلوت و رودبار جنوب و جازموریان در رسانهها تکرار میشد...
💬 محمد صدارت
هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
هدایت شده از کانال خبری بهشهرنو
dfc48cb92827c5496287b24d1f3ac4fe.mp3
2.63M
📢اذان_انتظار
با صدای #روح_الله_کاظم_زاده 🕊
#نماز_اول_وقت🌹
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
#یک_مسئله
🔹صرف صدقات در جشن نیمه ی شعبان
⁉️ مبلغی برای صدقه کنار گذاشته شده، آیا می توان از این مبلغ برای جشن نیمه شعبان استفاده کرد؟
✅ج: اگر صدقه مستحبی بوده و مربوط به صدقات خودتان است و یا اگر مربوط به دیگران باشد با اجازه ی آنان باشد، مانعی ندارد.
📕منبع: leader.ir
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar
کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_چهل_و_هفت وقتی مریم خانوم دختر حاج کاظم
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف
@kheymegahevelayat
#قسمت_صد_و_چهل_و_هشت
چیزی نگفتم اومدم سمت اتاق فاطمه.. یه کم با بچه های ۴۴۱۲ کارا رو کنترل کردم و آمار دکترعزتی و نسترن متوسلی رو گرفتم که گزارشات نشون میداد همه چیز عادیه. کم کم خانومم بیدار شد.
رفتم بالای سرش... دیدم به زور داره چشماش و باز میکنه! صداش کردم تا هوشیاریش و کنترل کنم. خداروشکر صدای من و شناخت. با صدای خسته و آروم گفت:
_محسن! من کجا هستم؟
+هیسسس... اصلا حرف نزن فاطمه..آروم باش.. باید استراحت کنی! یه کمی حالت بد شده اومدیم دکتر. الآن الحمدلله بهتری.
رفتم یه لیوان آب براش آوردم تا بخوره سرحالتر بشه. فاطمه بی حال بود و نمی تونست راه بره برای همین رفتم یه ویلچر هم از داخل راهروی اورژانس گرفتم. بعد فاطمه رو نشوندم روش، بردمش برای عکس برداری از سرش. دیگه تقریبا ساعت ۱۰ شب شده بود. خانومم و برای سی تی اسکن از سرش بردن داخل اتاق مخصوص. از فرصت استفاده کردم رفتم وضو گرفتم اومدم نمازخونه بیمارستان نمازم و خوندم. بعدش فورا رفتم سمت همون طبقه ای که خانومم بود.
وقتی عکس برداری از مغزش تموم شد و جواب اسکن و... رو بهمون دادند، ساعت حدود 11 و نیم شب شده بود. خیلی نگران بودم. دلهره داشتم که نکنه چیز خطرناکی باشه. دکتری که مسئول امور سی تی اسکن بود، بعنوان همراه بیمار من و خواست. رفتم اتاقش دیدم داره با خانومم صحبت میکنه و ازش سوال میکنه. کمی با خانومم صحبت کرد و براش توضیح داد که نباید فشار به سرش بیاد ، نباید عصبی بشه و...
صحبت ها که تموم شد و داشتیم میرفتیم بیرون دکتر بهم اشاره زد برگرد. فاطمه رو بردم بیرون از اتاق دکتر پیش یکی از پرستارها بعد خودم بلافاصله برگشتم داخل اتاق دکتر.
همین که نشستم روی صندلی بهم گفت:
_شما با این خانوم چه نسبتی دارید؟
+همسرشونم.
_میخوام با شما درمورد مطلب مهمی صحبت کنم.
+درخدمتم.
_امشب از سر همسرتون اسکن انجام شد. اما یه سوال مهم ازتون دارم. همسرتون تصادف کردند یا به سرشون ضربه ای وارد شده تا حالا؟
+تصادف خیر، ضربه هم بعید میدونم. حداقل طی این سال هایی که ما داریم باهم زندگی میکنیم به سرش ضربه وارد نشده. مطمئنم.
_لطفا به سوالات من صادقانه جواب بدید.
+لزومی نمیبینم دروغ بخوام بگم. شما سوالتون و بپرسید.
دکتر نگاهی بهم کرد... بعد از مکثی کوتاه پرسید:
_تا به حال با همسرتون مجادله لفظی داشتید که بخواد منجر به ضرب و جرح ایشون بشه که خدایی ناکرده به سرشون ضربه ای بزنید؟ یا اینکه در اتفاق ناخواسته ای به سرش ضربه وارد بشه؟
خندیدم گفتم:
+چرا خیال میکنید باید همسرم و بزنم؟ من اهل این مسخره بازی ها نیستم. طبیعتا مثل تموم زوج ها که در زندگیشون مشکل دارن یا بحثی بینشون پیش میاد ، ماهم برامون این اتفاقات می افته ! اما من دست روی همسرم بلند نمیکنم.. چون متنفرم از مردی که دست روی زنش بلند میکنه.
_خب خداروشکر!! راستش موضوعی که میخوام بهتون بگم اینه که متاسفانه...
تا گفت متاسفانه قلبم ریخت. فقط چشمام و بستم زیر لب گفتم یاصاحب الزمان به دادم برس.
_متاسفانه در مغز همسرتون...
توی دلم میگفتم تمومش کن حرفت و لامصب.
_لخته های خون نسبتا زیادی وجود داره که بسیار خطرناک هست.
یه لحظه چشمام سیاهی رفت.. هم بخاطر فاطمه ، هم بخاطر... بگذریم.
خم شدم جلوی صورتم و گرفتم. نور اتاق خیلی اذیتم میکرد. نفهمیدم چی دارم میبینم.
«فاطمه... بیماری خطرناک ... لخته خون در مغز ... خدای من.. چی میدیدم.. چی میشنیدم.. چه خاکی باید سرم میکردم. این چه تاوانی بود که باید به این روزگار پس میدادم.»
خیلی ناراحت بودم. دکتر یه لیوان آب بهم داد... کمی از اون آب و خوردم. بعد به دکتر گفتم:
+راهش چیه؟
_ببینید جناب، میخوام با شما رُک صحبت کنم... لخته خونی که در مغز همسر شما هست، جوری فضارو پر کرده که بخشی از فعالیت های مغز رو دچار اختلال کرده.
وقتی اینطور گفت دنیا روی سرم خراب شد. توی دلم فقط میگفتم بی انصاف تمومش کن.. ادامه نده.. داری زجر کشم میکنی.. اما اون پزشک بود، وظیفش این بود که همه چیز و صادقانه بگه! پس باید میگفت؛ ادامه داد به صحبتاش گفت:
_ متاسفانه لخته خون به حدی زیاد شده که دیگه نمیشه کاریش کرد. ببخشید که به صراحت میگم. چون پزشک هستم و وظیفه من اینه شما رو درجریان بگذارم! برادرمحترم، متاسفانه باید بگم همسر شما نهایتا تا چندماه دیگه بیشتر زنده نمی مونه.
وقتی این و گفت بلند شدم رفتم گلدونی که روی میزش بود گرفتم کوبیدم زمین، بعد رفتم پشت میز یقش و گرفتم گفتم:
+آشغال میفهمی چی میگی؟!
دیدم چشماش داره از حدقه میزنه بیرون. بس که ترسیده بود.. گفتم:
_درمورد همسر من درست صحبت کن بی انصاف.
منشی دکتر با صدای شکستن گلدون اومد داخل. تا در و باز کرد، فریاد کشیدم سرش گفتم : « بروووو بیرون. بهت گفتم برو بیروووون.»
#ساعت_نجات
💠 قرار منتظران هر شب راس ساعت ۲۲
🍃 دعای الهی عظم البلاء🍃
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
@heyat_razmanegan_behshar