eitaa logo
کانال خبری بهشهرنو
5.3هزار دنبال‌کننده
49.5هزار عکس
15هزار ویدیو
180 فایل
📌کانالی براساس سلیقه بهشهری ها 🔸️اخبار و اطلاعیه های ادارات، سازمان ها و هیات ها 🔸️آخرین اخبار شهر و روستاهای بهشهر 🔸️جاذبه ها و مناطق گردشگری بهشهر 🔸️آداب و رسوم بهشهری ها 🔸️صدای مردم بهشهر 🔻ارتباط با ادمین کانال @Mehdi_hoseyni63
مشاهده در ایتا
دانلود
📷پوستر «مذاکره؛ راه نفوذ» هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🌹 #هر_دو_بدانیم 🔺متاسفانه برخی زوجین به قدری وقت خود را صرف می‌کنند، تا از شوهرشان همسری خوب بسازند که فرصتی پیدا نمی‌کنند تا از خود همسری شایسته بسازند! هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اصلا تا حالا شما با خدا زندگی کردید⁉️ #سخنان_زیبای 👌👌👌 #استاد_پناهیان هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🍃سی صد دینار هدیه دادند به پیامبر. در همان مسجد، رسول خدا(ص) بخشید به علی مرتضی(ع). 🌴از مسجد که بیرون آمد، زنی را دید که با حالی درمانده، درخواست کمک کرد. علی (ع) صد دینارش را به زن بخشید. 🔺زبان زن لکنت گرفت و در سیاهی شب، چشمانش مردی را دید که در انتهای کوچه ناپدید شد. 🌤صبح نشده شایعه پیچید، علی (ع) دیشب به زن بدکاره صد دینار کمک کرده است.😏 🌴شب بعد، مردی درخواست کمک کرد. علی (ع) قدم آهسته کرد و صد دینار دوم را هم داد به همان مرد. 🙂 شایعه ادامه داشت: - علی دیشب به یک دزد صد دینار داده است. 🌴شب سوم بود و صد دینار باقی مانده را هم به مردی دیگر داد که در مسیرش بود و در سکوت نگاه خاصی داشت.🙂 دوباره صبح و شایعه: - علی دیشب به یک ثروتمند صد دینار کمک کرده است.😏 🦇بیکارها و منافق ها ایستاده بودند که علی (ع) هر کاری کند، خرابش کنند.😔 🌴آمد نشست مقابل رسول خدا. پیامبر(ص) حال علی (ع) را می دانست. خدا نیت های علی را می داند.... و جبرئیل مرید علی است.😊 🕊خبر آورده بود: - خداوند صدقه هایت را پذیرفته. زن بدکاره به دعای تو، توبه کرد و با مردی که خواهانش بود ازدواج کرد. صد دینارش شد خرج ازدواجش. مرد دزد با حال تو توبه کرد، شد سرمایه ی تجارتش. مرد ثروتمند اهل خمس و زکات نبود. به نیت تو توبه کرد.😊 ⭕️ دستت را مقابل هر کس دراز نکن. .🙂 به شبی، نگاهی، گاهی، محبتی... هرچه هستی. سر راه علی(ع) بایست. جز نگاه محبت، دست یاری و دعای عاقبت بخیری نخواهی دید... دستت را به سمتش دراز کن، می گیرد و می بردت تا... بهشتی می شوی! 🌺 📗 هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
#بازیگران_تحریم 🔺تحریم صداوسیما توسط سلبریتی های سینما به عنوان اولین حلقه از زنجیره رویگردانی و مشروعیت زدای از نظام بعد از آشوب آبان ماه طراحی شده بود تا در ادامه به فوتبالیستها، سیاست مداران ورشکسته، و برخی روحانیون و نظامیان فاسد برسد، که با خاموش شدن آتش آشوب، طرح مذکور نیز عقیم مانده است احمد قدیری هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
🔹تو لندن یه استارتاپ زدن که نزدیک صندوق های رأی به ملت جا پارک رایگان میده!تازه تخمین هم زده که اینکار مشارکت در انتخابات رو ۲۰ درصد افزایش میده! 🔹بعد همینا شبکه بی بی سی شون هر سال میگه مردم ما بخاطر ساندیس رأی میدن! شما ساندیس خودتو بنوش! #ساندیس_غربی 💬 هانی هاشمی هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
📌 فقط با #ولایت_مداری آرام شوید شماره ۵ 👆 تصاویر جهت استفاده در استوری‌ها و وضعیت‌های اینستاگرام، واتساپ و ... هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
▫️به اطلاع نوجوانان و جوانان سنین ۱۱ الی ۱۵ سال میرساند هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر اقدام به راه اندازی ویژه پسران را نموده است. 🔸علاقمندان جهت ثبت نام و اطلاعات بیشتر با شماره و یا آیدی زیر تماس حاصل نمایند ۰۹۳۶۷۵۳۹۶۲۴ @Mehdi_hoseyni57 هیات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
༻🌸༺ 🕗 #ساعت_عاشقی مرقدت ضرب‌المثل‌ها را تغییر داد هرکه بامش بیش، برفش،نه کبوتر، بیشتر عازم مشهد کن مرا تا با تو درد دل کنم بودنم را میکنم این‌گونه باور بیشتر ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ 🍃اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
‏صدا_۱۹۱۲۰۸_۶.3gp
12.07M
📌بشنوید سخنان مدیر مسئول نشریه عبرتهای عاشورا درباره تحلیل چگونگی جریان فکری روحانی واطرافیانش درموقعیت کنونی ♦️روحانی واطرافیانش دچار مکر الهی شده اند ودرحال پس دادن مکافات عمل هستند ♦️از حکمت های روی کار آمدن روحانی شناخت مردم از این جریان فکری ورسیدن به این جایگاه که: تفکر غربگرا ولیبرال نمی تواند ناجی کشور باشد ♦️با توجه به برنامه ریزی این جریان فکری برای آینده نظام، قدردان رهبری حکیمانه امام خامنه ای باشیم وتصور کنیم اگر یک مدت کوتاهی جریان فکری امثال روحانی در این جایگاه قرار می گرفتند چه بر سر کشور ونظام می آمد ♦️مستضعفین که وارث حقیقی جهان ومطیع امام زمان (عج) ونایبشان هستند از اغتشاشگران حسابشان را جدا کنیم و بدانیم این قشر عزیز وفهیم وبا بصیرت هیچ گاه با اغتشاشگر همراه نشده ونمی شوند هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
📌 فقط با #ولایت_مداری آرام شوید شماره ۶ 👆 تصاویر جهت استفاده در استوری‌ها و وضعیت‌های اینستاگرام، واتساپ و ... هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر @heyat_razmanegan_behshar
کانال خبری بهشهرنو
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_پنجاهم عاصف عبدالزهراء همین طور داشت نفس نفس
@kheymegahevelayat اومدم داخل راهرو اما عاصف و ندیدم. نفهمیدم کِی غیب شد. باخودم گفتم حتما رفته داخل ماشین و منتظر هست. رفتم پارکینگ اما فقط سیدرضا رو دیدم که پشت فرمون نشسته. بهش گفتم: +عاصف کجاست؟ _ندیدمش. مگه باهم نبودید؟ توجهی به حرفش نکردم.. گوشیم و از جیبم در آوردم زنگ زدم بهش اما دیدم رد تماس میده. دو بار دیگه زنگ زدم بازم رد تماس داد. به سیدرضا گفتم: « با موبایلت عاصف و بگیر. » اونم زنگ زد، اما عاصف جواب نداد. بیخیال شدم. سوار ماشین شدم و از مرکز اصلی سازمان اتمی کشور زدیم بیرون. بیسیم زدم به حدید: +حدید حدید/عاکف... _حاجی درخدمتم. +موقعیت؟ _مشرف به ورودی و خروجیِ محل کار سوژه. +خودروی مِگان سفید رنگ که الان اومد بیرون دیدی؟ _بله اومد بیرون داره میره. برم دنبالش؟ دستم و از شیشه ماشین آوردم بیرون.. گفتم: +التماس دعا داریم. _عه شما بودید؟ +نه..دایی جان ناپلوئونی بودن. _مخلصیم حاجییی. +حواست به همه ی موارد باشه. احتمالا یکی دو ساعت دیگه میاد بیرون! خداقوت. یاعلی. رفتیم سمت اداره..در مسیر اداره، فقط به اتفاقات پیش اومده و گافی بدی که عاصف داده بود فکر میکردم. نزدیک اداره بودیم که به عاصف پیام دادم: « تا نیم ساعت دیگه اگر اومدی دفتر که اومدی. نیومدی برای همیشه چشمم و به روت میبندم و گزارشت و مینویسم بعدش مستقیما میدم دست حاج هادی. » پیام داد: «برو هرکاری که دلت میخواد بکن. منم گزارشت و دادم بعدا میفهمی.» وقتی رسیدیم اداره فوری رفتم دفتر.. از تلفن دفتر اداره که یه خط ناشناس بود زنگ زدم به خط کاری عاصف عبدالزهراء. اونم مجبور بود چون خط کاریش زنگ میخوره جواب بده. وقتی جواب داد گفتم: +کجایی؟؟ _سر قبر خودم نشستم. +بگو منم بیام. خرما هم میارم. _لازم نکرده. +هرجایی هستی بگیر بیا اداره کلی کار داریم. تمومش کن این بچه بازیارو! _آقا من گه خوردم اومدم داخل این سیستم، حالا خوبه؟ میشه ولم کنید؟ آی اونایی که دارید میشنوید صدای من و! آقاجون من غلط کردم اومدم. میخوام از این سیستم برم.. خسته شدم.. نمیتونم تحمل کنم وقتی دارم هر شبانه روز برای امنیت ملی، برای امنیت این مردم و نظام جون میکنم و سگ دو میزنم، حتی هر سه ماه هم نمیرم مادرم و که مریضه ببینم، اونوقت همکارم، برادرم، الگوم، رفیق بچگیام، کسی که برام محترمه بیاد منو بگیره زیر مشت و لگد... دیدم عاصف بدجور به هم ریخته و کنتورش قاطی کرده، تماس و قطع کردم و گوشی رو انداختم روی میز. یه برگه مرخصی ساعتی پر کردم زدم بیرون از اداره. نزدیک اداره یه پارک داشت که رفتم اونجا نشستم..با این که یکساعت و خرده ای از اتفاقات سازمان اتمی گذشته بود اما همچنان بدنم و سرم خیس عرق بود. نسیم خنکی به صورتم میخورد و لذت میبردم. به شدت خسته و خمار بودم. از بس فشار جسمی و روحی رو متحمل شده بودم، دلم میخواست داخل همون پارک روی صندلی بگیرم بخوابم. نشستم فکر کردم که برای موضوع عاصف چیکار کنم.. زنگ زدم به خانومم. چندتا بوق خورد جواب داد: _سلام محسن. خوبی؟ +سلام. ممنونم. تو چطوری؟ _خداروشکر.. خوبم! کجایی؟ +یه جایی نزدیک اداره. فاطمه زهرا، میخوام حتما ببینمت. نیاز دارم به اینکه یه کم باهم دیگه باشیم. _چشم عزیزم. میخوای من بیام؟ بگو کجایی الان سریع خودم و میرسونم بهت. +نمیدونم. یه کم صبر کن بهت خبر میدم. _وا. مگه نمیگی ببینیم هم و !؟ دیگه ببینم چی میشه و بهت خبر میدم چه داستانیه؟! +نمیدونم فاطمه! اصلا مخم کار نمیکنه الآن! یا باید خودم بیام خونه، یا باید هماهنگ کنم بیای دفترم اداره. یا باید با رییسمون هماهنگ کنم بیای یکی از خونه های امن چنددقیقه هم و ببینیم. از طرفی نمیخوام بیای ادارمون. خوشم نمیاد بیای محل کارم. اصلا گیج شدم! _باشه. هر جور صلاح میدونی. +میشه یه کم حرف بزنی با من تا شارژم کنی؟ خندید و گفت: _آره عزیزم. چرا نمیشه! اما قبلش یه سوال ازت بپرسم راستش و میگی؟ +فاطمه زهرا؟ _ببین محسن، من میدونم الان چی میخوای بگی.. میخوای بگی من کی بهت دروغ گفتم. من میدونم تو راستگوترین مرد روی زمینی، اما گاهی حقیقت رو به من نمیگی که چت میشه و چرا انقدر به هم میریزی! این به این معنا نیست که دروغ میگی، نه اصلا اینطور نیست قربونت برم. منظورم اینه با من حرف نمیزنی و اصل موضوع رو نمیگی. تو برای همه گوش شنوایی اما هیچ وقت خودت نخواستی که یکی حرفات و بشنوه. من باید شبا از کابوسایی که میبینی.. تا این و گفت یه تکونی خوردم؛ حرفش و قطع کردم گفتم: +فاطمه من زنگ زدم حالم خوب بشه. الانم با تو صحبت میکنم خوبم. نیازی نیست همه چیزارو بهت بگم. بگذریم. _باشه شوهر زورگوی من. همین دیکتاتور بازیات هست که منو عاشق تو کرده. من الآن هرچی بگم تو حرف خودت و میزنی. + فاطمه، ناهار چی درست کردی؟ _تو که معلوم نیست بیای خونه ! منم گفتم که امروز با دوستم برم بیرون