الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
به بوی نافه ای کآخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
#شعر
#دیوان_حافظ، غزل ۱
«نیما حیدری دخت»
@nh_nima_512
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نَبوَد ز راه و رسم منزل ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها😢😏
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها
حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
مَتی ما تَلقَ مَن تَهوی دَعِ الدنیا و اَهمِلها
#شعر
#دیوان_حافظ، غزل ۱
«نیما حیدری دخت»
@nh_nima_512
اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی مِی باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رُکناباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیانِ شوخِ شیرینْ کارِ شهرْآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان، خوان یغما را
#شعر
#دیوان_حافظ، غزل ۳
«نیما حیدری دخت»
@nh_nima_512
ز عشق ناتمام ما، جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را
#شعر
#دیوان_حافظ، غزل ۳
«نیما حیدری دخت»
@nh_nima_512
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانانِ سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را
حَدیث از مُطرب و مِی گو و رازِ دَهر کمتر جو
که کس نَگْشود و نَگْشاید، به حکمت این مُعمّا را
غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظمِ تو اَفشانَد، فَلَک عِقد ثریّا را
#شعر
#دیوان_حافظ، غزل ۳
«نیما حیدری دخت»
@nh_nima_512