eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.2هزار دنبال‌کننده
505 عکس
148 ویدیو
21 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
. سلام بچه ها خوبین؟ موافقین داستان زندگی پیامبر صلی الله علیه وآله رو ادامه بدیم 😊 . برای خانم معین الدینی با یک🌹اعلام نظر کنید 😍 .
1.73M
. سپاس از لطف و محبت بی نظیر شما عزیزان 😍♥️ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57(2).mp3
13.64M
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: شناخــت‌ شـخـصـیـت پیـامـبـرصلی‌الله‌علیه‌وآله ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🆔@nightstory57 ༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57(3).mp3
1.35M
تولدتون مبارک 🎉🎊   ༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ اسامی متولدین محمدحسین کرمی۶ ساله ازشهر کوهسار استان البرز زینب و امیر مهدی صادقیان روشا احسانی راد ازقم ستار عباسی ۵سال ۸ماهه هلما زراعتی ۸ ساله ازاصفهان امیر عباس۱۰ساله امیر حسین ارشادی۷ساله از قم زینب ربعی پور سلیمی۸ساله از قم ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
. چه پیشنهاد قشنگی 😍 ان شالله در برنامه داستان شب میزارم 😊 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
15.88M
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: شناخــت‌ شـخـصـیـت پیـامـبـرصلی‌الله‌علیه‌وآله ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🆔@nightstory57 ༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
20.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. آشنایی من و همسرم از صدا و سیما شروع شد و هر دو ما سالهاست که در حیطه صدا و سیما مشغول به فعالیتیم فیلم مستند ایشون دیشب در جشنواره ملی کشور مقام اول را اورد این موفقیت را به ایشون تبریک میگم که همیشه حامی، دوست و پشتیبان من در کارهای فرهنگی و حتی قصه های این کانال بودند.🌹 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57(2).mp3
13.47M
༺◍⃟჻🍯ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: داستانی برای بچه های بدغذا😍👏 ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
داستان شب غذا فقط عسل نیست مامان خرسه تازه دوتا بچه خرس کوچولو و تپل‌مپل به دنیا آورده بود یکی قهوه‌ای،یکی خاکستری،یه دونه دختر و یه دونه پسر؛هر دو بازیگوش و شیطون همیشه یا روی سر و کله هم میپریدن،یا دنبال هم میدویدن و بازی می‌کردن مامان‌خرسه هم زیرچشمی مراقب بود که اتفاقی براشون نیفته آخه مامان‌ها همه‌شون همین طورن همیشه مواظبن که بچه‌هاشون توی خطر نباشن،یا گرسنه و تشنه نمونن اما پسرکوچولوی خانم‌خرسه اصلاً به حرف‌های مامانش گوش نمیداد.مامانش بهش می‌گفت:پسرم! خرسی مامان بیا ازاین تمشک‌های شیرین بخور اما خرس کوچولو جواب میداد:نمیخوام مامان من تمشک دوستندارم،فقط عسل!وقتی مامان و خواهر خرس‌کوچولو از سبزه‌های خوشمزه کنار چشمه میخوردن،اون داشت دنبال پروانه‌هامیدوید و چیزی نمیخورد. یه روز مامان با پنجه‌های بزرگش یه ماهی گنده از رودخونه گرفت بعد باصدای بلندگفت:بیاید بچه‌ها براتون غذا آماده کردم بیاید اینجا خرس‌کوچولو و خواهرش نزدیک ماهی که شدن یکم ترسیدن چون تا حالا یه ماهی بزرگ از نزدیک ندیده بودن خرس‌کوچولو یکم بوکشید وگفت: ععععه!حالم بهم خورد چه بوی بدی میده من که نمیخورم من عسل می‌خوام مامان خانم چرا برای ما عسل پیدا نمیکنی؟ مامان یه نگاهی به خواهر خرس‌کوچولو کرد؛بعد با نوک پنجه‌های تیزش ماهی رو تیکه‌تیکه کرد.خواهر خرسی که غذارو دید، خیلی سریع همه تیکه‌هارو تنهایی خورد، بعد روبه برادرش کردوگفت:داداشی!تو یه لقمه هم از این ماهی نخوردی،بعد میگی بدمزه است من که خوردم خیلی‌ام خوشمزه بود؛تازه اگه بازهم بود میخوردم؛تو خیلی مامان رو اذیت میکنی،این همه غذا توی کوه هست،ولی ازصبح تا شب فقط دنبال عسلی،غذا که فقط عسل نیست!ما برای اینکه بزرگ وقوی بشیم،باید غذاهای مختلفی بخوریم،نه فقط هی عسل مامان‌خرسه که داشت به حرف‌های دخترش گوش می‌داد،لبخندزدوگفت: خواهرت راست میگه پسرم من می‌دونم تو چقدر عسل دوستداری عزیزم ولی همیشه که به این راحتی نمیشه یه کندوی شیرین عسل پیداکرد ما باید همه‌چیز بخوریم تا ویتامین‌های مختلف بدنمون تأمین بشه.خیلی زود فصل تابستون تموم میشه و خبری از این علفهای خوشمزه نیست خرس‌کوچولوخیلی تعجب کرد و پرسید:تابستون تموم می‌شه؟یعنی چی؟مگه همیشه کوه همین‌طوری سرسبزوپرازغذانیست؟ مامان خرسه خندیدوگفت:نه پسرم،خدای بزرگ بعداز تابستون،پاییزوزمستون رو آفریده که خیلی سرده اون‌وقت دیگه هیچ درختی سبز نیست؛غذا هم به این راحتی برای حیوون‌ها پیدا نمی‌شه؛همه‌جا رو دونه‌های سفیدبرف می‌پوشونه؛اون‌موقع می‌ریم توی غار و تا بهار می‌خوابیم؛پس باید الآن خوب غذا بخوریم،تا وقتی توی غار خوابیم گرسنه‌مون نشه بچه‌خرس‌هاخوب به حرف‌های مامان گوش دادن،ولی بازم پسربازیگوش خانم‌خرسه حرف‌های مامان رو باور نکرد؛چون تاحالا توی عمرش زمستون و برف رو ندیده بود؛برای همین بازهم به بازیگوشی‌ها و غذا نخوردن‌هاش ادامه داد،فقط هرموقع غذا عسل بود،خیلی زود سر و کله خرس کوچولو پیدا می‌شد. روزها و هفته‌ها گذشت وخرس‌کوچولو همه‌ش فکر میکرد که هوا همین طور گرم و زمین همین طور سبز باقی میمونه. یواش یواش همه‌جا سرد و غذاها کم شد. کوه بلند،لحاف سفیدوبرفی زمستونو روی خودش کشید؛خیلی زود همه‌جا پرازیخ وبرف شد.مامان خرسه و بچه‌هاش آروم‌آروم، از لابه‌لای سنگ‌های بزرگ و برف‌های زیاد خودشون رو به یه غاربزرگ رسوندن؛چون دیگه وقت خواب بود. خانم‌خرسه و دخترکوچولوش به طرف غار رفتن؛ولی پسرش ایستاد و یه نگاهی به درخت‌های برفی و زمین سفید انداخت، بعد با ناراحتی گفت:مامان!مامان‌!کجا می‌ری؟من خیلی گشنمه تمشک و سبزه شیرین و ماهی می‌خوام،از گرسنگی دارم می‌میرم نمی‌خوام بخوابم آخه این زمستون یهویی ازکجا رسید؟هیچی دیگه برای خوردن نداریم؟ مامان برگشت و نگاهی به پسرش که داشت از گرسنگی می لرزید انداخت، بعدباناراحتی گفت:عزیزم!من تموم تابستون بهت گفتم که زمستون سرد وپرازبرفه؛چندبارغذاهای خوشمزه برات آماده کردم؛اما تو بالجبازی فقط عسل می‌خواستی.الآن دیگه نمیتونم غذایی برات پیدا کنم؛موقع خواب زمستونیه.باید تا بهار بریم توی این غار و صبرکنیم تادوباره همه‌جا سبز بشه.زودتر بیا بریم که داره هوا تاریک می‌شه.خرس‌کوچولو با ناراحتی دنبال مامان راه افتاد.پشت سرشون، دونه‌های برف ازدامن ابرهای آسمون روی سر کوه بلندمی‌ریخت.تموم روز و شب‌های زمستون،مامان خرسه و بچه‌هاش توی غار بودن و تو این مدت تنها چیزی که برای خوردن پیدا می‌شد، شیر مامان خرسه بود.اماخرس کوچولو زودتر از بقیه بچه‌ها گرسنه می‌شدچون که بدنش به خاطرنخوردن غذاهای مختلف ومفید ضعیف شده بود.پس بایدصبر میکرد تابرف‌هاآب بشن و بهارازراه برسه، تابتونه دوباره غذاهای خوشمزه و رنگ و وارنگ بخوره. خرس کوچولو برای همیشه یادش موند که به حرف مامانش گوش بده و اگه مامانش نمی‌تونه غذایی که دوستداره رو براش آماده کنه غذاهای دیگه رو بخوره وخدا رو شکر کنه. @nightstory57