20.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
آشنایی من و همسرم از صدا و سیما
شروع شد و هر دو ما سالهاست که
در حیطه صدا و سیما مشغول به
فعالیتیم فیلم مستند ایشون دیشب
در جشنواره ملی کشور مقام اول
را اورد این موفقیت را به ایشون تبریک
میگم که همیشه حامی، دوست و
پشتیبان من در کارهای فرهنگی و حتی
قصه های این کانال بودند.🌹
.
@nightstory57(2).mp3
13.47M
#غذافقطعسلنیست
༺◍⃟჻🍯ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
داستانی برای بچه های بدغذا😍👏
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۰
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
داستان شب
غذا فقط عسل نیست
مامان خرسه تازه دوتا بچه خرس کوچولو و تپلمپل به دنیا آورده بود
یکی قهوهای،یکی خاکستری،یه دونه دختر و یه دونه پسر؛هر دو بازیگوش و شیطون
همیشه یا روی سر و کله هم میپریدن،یا دنبال هم میدویدن و بازی میکردن مامانخرسه هم زیرچشمی مراقب بود که اتفاقی براشون نیفته آخه مامانها همهشون همین طورن همیشه مواظبن که بچههاشون توی خطر نباشن،یا گرسنه و تشنه نمونن اما پسرکوچولوی خانمخرسه اصلاً به حرفهای مامانش گوش نمیداد.مامانش بهش میگفت:پسرم! خرسی مامان بیا ازاین تمشکهای شیرین بخور اما خرس کوچولو جواب میداد:نمیخوام مامان من تمشک دوستندارم،فقط عسل!وقتی مامان و خواهر خرسکوچولو از سبزههای خوشمزه کنار چشمه میخوردن،اون داشت دنبال پروانههامیدوید و چیزی نمیخورد.
یه روز مامان با پنجههای بزرگش یه ماهی گنده از رودخونه گرفت بعد باصدای بلندگفت:بیاید بچهها براتون غذا آماده کردم بیاید اینجا خرسکوچولو و خواهرش نزدیک ماهی که شدن یکم ترسیدن چون تا حالا یه ماهی بزرگ از نزدیک ندیده بودن خرسکوچولو یکم بوکشید وگفت: ععععه!حالم بهم خورد چه بوی بدی میده من که نمیخورم من عسل میخوام مامان خانم چرا برای ما عسل پیدا نمیکنی؟
مامان یه نگاهی به خواهر خرسکوچولو کرد؛بعد با نوک پنجههای تیزش ماهی رو تیکهتیکه کرد.خواهر خرسی که غذارو دید، خیلی سریع همه تیکههارو تنهایی خورد، بعد روبه برادرش کردوگفت:داداشی!تو یه لقمه هم از این ماهی نخوردی،بعد میگی بدمزه است من که خوردم خیلیام خوشمزه بود؛تازه اگه بازهم بود میخوردم؛تو خیلی مامان رو اذیت میکنی،این همه غذا توی کوه هست،ولی ازصبح تا شب فقط دنبال عسلی،غذا که فقط عسل نیست!ما برای اینکه بزرگ وقوی بشیم،باید غذاهای مختلفی بخوریم،نه فقط هی عسل مامانخرسه که داشت به حرفهای دخترش گوش میداد،لبخندزدوگفت: خواهرت راست میگه پسرم من میدونم تو چقدر عسل دوستداری عزیزم ولی همیشه که به این راحتی نمیشه یه کندوی شیرین عسل پیداکرد ما باید همهچیز بخوریم تا ویتامینهای مختلف بدنمون تأمین بشه.خیلی زود فصل تابستون تموم میشه و خبری از این علفهای خوشمزه نیست خرسکوچولوخیلی تعجب کرد و پرسید:تابستون تموم میشه؟یعنی چی؟مگه همیشه کوه همینطوری سرسبزوپرازغذانیست؟
مامان خرسه خندیدوگفت:نه پسرم،خدای بزرگ بعداز تابستون،پاییزوزمستون رو آفریده که خیلی سرده اونوقت دیگه هیچ درختی سبز نیست؛غذا هم به این راحتی برای حیوونها پیدا نمیشه؛همهجا رو دونههای سفیدبرف میپوشونه؛اونموقع میریم توی غار و تا بهار میخوابیم؛پس باید الآن خوب غذا بخوریم،تا وقتی توی غار خوابیم گرسنهمون نشه
بچهخرسهاخوب به حرفهای مامان گوش دادن،ولی بازم پسربازیگوش خانمخرسه حرفهای مامان رو باور نکرد؛چون تاحالا توی عمرش زمستون و برف رو ندیده بود؛برای همین بازهم به بازیگوشیها و غذا نخوردنهاش ادامه داد،فقط هرموقع غذا عسل بود،خیلی زود سر و کله خرس کوچولو پیدا میشد.
روزها و هفتهها گذشت وخرسکوچولو همهش فکر میکرد که هوا همین طور گرم و زمین همین طور سبز باقی میمونه.
یواش یواش همهجا سرد و غذاها کم شد. کوه بلند،لحاف سفیدوبرفی زمستونو روی خودش کشید؛خیلی زود همهجا پرازیخ وبرف شد.مامان خرسه و بچههاش آرومآروم، از لابهلای سنگهای بزرگ و برفهای زیاد خودشون رو به یه غاربزرگ رسوندن؛چون دیگه وقت خواب بود.
خانمخرسه و دخترکوچولوش به طرف غار رفتن؛ولی پسرش ایستاد و یه نگاهی به درختهای برفی و زمین سفید انداخت، بعد با ناراحتی گفت:مامان!مامان!کجا میری؟من خیلی گشنمه تمشک و سبزه شیرین و ماهی میخوام،از گرسنگی دارم میمیرم نمیخوام بخوابم آخه این زمستون یهویی ازکجا رسید؟هیچی دیگه برای خوردن نداریم؟
مامان برگشت و نگاهی به پسرش که داشت از گرسنگی می لرزید انداخت، بعدباناراحتی گفت:عزیزم!من تموم تابستون بهت گفتم که زمستون سرد وپرازبرفه؛چندبارغذاهای خوشمزه برات آماده کردم؛اما تو بالجبازی فقط عسل میخواستی.الآن دیگه نمیتونم غذایی برات پیدا کنم؛موقع خواب زمستونیه.باید تا بهار بریم توی این غار و صبرکنیم تادوباره همهجا سبز بشه.زودتر بیا بریم که داره هوا تاریک میشه.خرسکوچولو با ناراحتی دنبال مامان راه افتاد.پشت سرشون، دونههای برف ازدامن ابرهای آسمون روی سر کوه بلندمیریخت.تموم روز و شبهای زمستون،مامان خرسه و بچههاش توی غار بودن و تو این مدت تنها چیزی که برای خوردن پیدا میشد، شیر مامان خرسه بود.اماخرس کوچولو زودتر از بقیه بچهها گرسنه میشدچون که بدنش به خاطرنخوردن غذاهای مختلف ومفید ضعیف شده بود.پس بایدصبر میکرد تابرفهاآب بشن و بهارازراه برسه، تابتونه دوباره غذاهای خوشمزه و رنگ و وارنگ بخوره.
خرس کوچولو برای همیشه یادش موند که به حرف مامانش گوش بده و اگه مامانش نمیتونه غذایی که دوستداره رو براش آماده کنه غذاهای دیگه رو بخوره وخدا رو شکر کنه.
@nightstory57
@nightstory57(2).mp3
11.07M
#عموخرگوشودکتربلوط🍁
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
از دندون پزشکی نترسیم 😊
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۴_۱۱
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((داستان عمو خرگوش و دکتر بلوط))
یکی بود یکی نبود بجز خدا هیچکس نبود.در جنگلی دور دور خرگوش پیری زندگی می کرد که عمو خرگوش صداش می کردن.
عمو خرگوش خیلی خیلی لاغر شده بود و هر روز از روز پیش ضعیف ترو کوچکتر می شد.
عمو خرگوش مدت های زیادی بود که نمی توانست چیزی بخوردچون یکی از دندان هایش درد می کرد.در همان جنگل یک دکتر دندانپزشک بود به اسم دکتر بلوط.
اما عمو خرگوش رابطه اش با دکتر ودندانپزشکی خوب نبود!…
راستش را بخواهید عمو خرگوش پیر از دندانپزشکی می ترسید!وقتی هم که دوستانش از او می خواستند برود دکتر و فکری به حال دندان هایش بکند زیر لب غرغری می کرد که :
(در عمرم دنداپزشکی نرفتم حالا هم نمی روم!)
اما از شما چه پنهان وقتی که می دید بقیه ی خرگوش ها تند تند هویج وکاهو می خورند دلش ضعف می رفت.
یک روز که عمو خرگوش داشت از جلوی خانه ی همسایه رد می شد یک خرگوش کوچولو را دید که تند تند هویج می خورد از شدت ضعف و گرسنگی یک مرتبه کنترل خودش رااز دست داد و گفت:(من دارم از گرسنگی ضعف می کنم آن وقت تو نشسته ای جلوی من هویج می خوری؟!…)
خرگوش کوچولو هویج در دست دوید ورفت دورتر وزیر لب با خودش گفت:ا…ا…ا…چرا عمو خرگوش اخلاقش عوض شده ؟او که خوش اخلاق بود.
دوستان وفامیل وهمسایه ها ی عمو خرگوش خیلی نگرانش بودند.آنها فکر می کردند که اگر عمو خرگوش روز به روز کوچکتر بشود ممکن است یک روز دیگر اصلا”دیده نشه.از طرف دیگر هم آنقدر گرسنگی به عمو خرگوش فشار آورده بود که یک روز از خواب بلند شد وراه افتاد به طرف درخت دکتر بلوط .
دکتر بلوط ؛بلوطی قد کوتاه و چاق بود که به کارش خیلی وارد بود .
عمو خرگوش تا رسید بی معطلی گفت:زود باش دکتر بلوط !بیا این دندان مرا بکش وراحتم کن !… اما همین که دکتر بلوط آمد تا کارش را شروع کند …
عمو خرگوش فریاد زد: نه… نه …نکش خواهش می کنم می ترسم!
عمو خرگوش آمد از روی صندلی بلند شود که یک مرتبه چشمش افتاد به یک ظرف بزرگ پر از هویج های تازه که کنار صندلی بود.
دکتر بلوط با لبخند گفت:این هویج ها را برای شما آورده ام عمو خرگوش بفرمایید!…
عمو خرگوش زیر لب گفت :
(برای من)!!!
دکتر بلوط بدن چاقش را تکانی داد و گفت :بله! من هر وقت دندان یک خرگوش را می کشم یا درست می کنم به او یک ظرف پر از هویج می دهم تا با خودش ببرد وبخورد.
شما هم می توانید بعد از اینکه این دندان خرابت را کشیدم راحت هویج بخوری .
اما اگر آن را نکشی همه ی دندان هایت را هم خراب می کند.
تازه اگر زودتر آمده بودی نیازی به کشیدن نبود وآن را درست می کردم .
عمو خرگوش با دیدن آن هویج های تازه ودرشت و خوشمزه دیگر نتوانست تحمل کند .
روی صندلی نشست وچشمانش را بست وگفت:کارت را بکن دکتر بلوط …تا پشیمان نشده ام این دندان را بکش !
دکتر بلوط در یک چشم به هم زدن دندان عمو خرگوش رادرآورد.
عمو خرگوش هم خیلی کم دردش گرفت و بعد از چند دقیقه ازروی صندلی بلند شد واز دکتر بلوط تشکر کرد .
با ظرف پر از هویج راه افتاد به طرف خانه اش .
اوبعد از دو ساعت اجازه داشت هویج بخورد.
چند دانه هویج خورد و حالش حسابی جا اومد و تصمیم گرفت تا از این ب بعد هویج و سبزیجات سالم بخورد تا بیشتر از این لاغر و ضعیف نشود و ب خاطر کمبود پروتیین و ویتامین دندانهایش خراب نشود
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
هدیه ماه نورانی.mp3
16M
#رمضان_کریم🌙
#هدیه_ماه_نورانی✨
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
آشنایی کودکان با
فضائل ماه مبارک رمضان🌙
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۴_۱۱
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
1.35M
تولدتون مبارک 🎉🎊
#داستان_شب
#اسامی_بچهها
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
اسامی متولدین
مریم فاتحی۸ساله ازاصفهان
محمدمیکائیل قاسمی۲ساله از بروجرد
محمدطاها ذاکرزاده۶ساله از تهران
سیده رها موسوی۷ساله
حسن خلیلی ۶ساله از دماوند
زینب طاهری۸ساله از ورداورد
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
☘عیدانه اولین شب ماه مبارک رمضان ☘
😊برای اولین بار در ایتا
بچه های گلم 👦🏻👧🏻
#توحیــــــــــد با زبان کودکانه 😍
در کانال👈 #داستان_شب👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
دوستاتون به جمعمون دعوت کنید 👆♥️