#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان نود و چهار : خداحافظ پدر
🌹راوی : ابوالحسن برونسی
هر بار از جبهه تلفن میزد خانه ی همسایه ، همین وضع بود .
تا گوشی را از مادرم میگرفتم باهاش صحبت کنم ، میزدم زیر گریه .
هر کار میکردم جلو ی خودم رو بگیرم ، فایده نداشت که نداشت . میگفت : چرا گریه میکنی پسرم ؟
با هق هق و با ناله میگفتم : چه کار کنم گریهام میگیره .
آن روز، یکی از روزهای سرد زمستان بود.
یکهو زنگ خانه چند بار پشت سر هم به صدا درآمد . مادر از جا بلند شد ، چادر سرش کرد و زود دوید بیرون .
من هم دنبالش .
اینطور وقتها میدانستیم بابا از جبهه زنگ زده است . زن همسایه هم برای همین با عجله می آمد و چند بار زنگِ خانه را می زد .
رفتیم پای گوشی ، مثل همیشه اول مادرم گوشی را برداشت و شروع کرد به صحبت . من حال و هوای دیگری داشتم . دلم گرفته بود ، ولی مثل دفعههای قبل انگار دوست نداشتم گریه کنم .
مادرم حرفاش تموم شد .
گوشی را داد به من .
تا آن لحظه هم یقین نداشتم گریهام نگیرد . برعکسِ دفعههای قبل ، سلام گرم پدرم را جواب دادم . احوالش را پرسیدم و باهاش حرف زدم .
از نگاهِ مادر میشد فهمید تعجب کرده .
خودم هم حال او را داشتم . اینکه از جبهه زنگ بزند و من بدون گریه با او حرف بزنم ، سابقه نداشت
حرفای پدرم هم ، با دفعه قبل فرق میکرد . گفت : میدونم که دیگه قرآن یاد گرفتی ، اون قرآن بالای کمد مال توست ، یعنی هدیه است .
اگه من بودم که خودم بهت میدم ، اگه نبودم خودت بردار و همیشه بخون .
مکثی کرد و ادامه داد : مواظب کتابهای من باش . مواظب نوارهای سخنرانی و نوارهای قبل از انقلاب باش . خلاصه اینها رو تو باید نگهداری کنی پسرم ، مسئولیتش با توئه .
نمیدانستم چرا اینها را میگوید . حرفهای دیگری هم زد . حالا میفهمم که آن لحظهها گویی داشت وصیت میکرد . وقتی گفت : کار نداری ؟ پرسیدم : کِی میای ؟
گفت : انشاالله میام.
با هم خداحافظی کردیم .
گوشی رو دادم به مادرم .
او هم سوال مرا پرسید : کِی میایی ؟ نمیدانم پدر بهش چی گفت ، که خیلی رفت توی هم .
کمی بعد ازش خداحافظی کرد .
توی لحنش غم و ناراحتی موج میزد .
گوشی را گذاشت .
با هم آمدیم بیرون .
ازش پرسیدم : به بابا گفتی کِی میای چی گفت ؟
گفت : تو چرا هر وقت من تلفن میزنم ، میگی کِی میای ؟ بگو کِی شهید میشی ؟
مادر وقتی دید ناراحت شدم ، انگار به زور خندید و گفت : بابات شوخی میکرد پسرم .
معلوم بود خودش هم خیلی ناراحت است . اما نمیخواست من بفهمم .
وقتی رفتیم خانه ، از خودم میپرسیدم : چطور شد این بار گریه م نگرفت ؟ رازش رو چند روز بعد فهمیدم .
چند روز بعد از عملیات بَدر ، روزی که خبر شهادت پدرم را آوردند ، آن تلفن ، تلفن آخرش بود .
ادامه دارد...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
13.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا نسبت به بنده های خوبش حساس
باهاش رفیق شو✅
شیخ اسماعیل رمضانی
پ ن: ایشون من از نزدیک ندیدم ولی میدونم اهل مراقبه بوده قطعا
بعضی مثل ایشون دیر مطرح میشن در کشور نسبت به سن و سالشون
دلیل داره که اهلش میدونند
حاج آقای نورانی و دوس داشتنی هستن
ماشاءالله
@niyat135
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 آقای شبانپور پیرمرد چوپان شهرضایی که فرزندش ۳۳ سال پیش در فاو به "شهادت" رسیده است
❌مردم شناسنامه های انقلاب اسلامی این عزیزان هستند نه اون نفوذی های خائن حروم لقمه که به مردم ،انقلاب و نظامی اسلامی ظلم میکنند
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بُوَد
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
@niya135
نیَّت
🔴 آقای شبانپور پیرمرد چوپان شهرضایی که فرزندش ۳۳ سال پیش در فاو به "شهادت" رسیده است ❌مردم شناسنام
ظاهراً آقای همایون شجریان در پیجشون صدای ایشان را بارگذاری کرده
اطلاع ندارم اگر این کار کردند
احسنت به این کار خوب✅
🔴 عنایت ویژه امام زمان علیه السلام به خانمی که به خاطر حفظ حجاب هفت سال از خانه بیرون نیامد
⏪ مرحوم آیت الله سید محمدباقر مجتهد سیستانی (ره) پدر آیت الله سید علی سیستانی تصمیم می گیرد برای تشرّف به محضر امام زمان (علیه السلام) چهل جمعه در مساجد شهر مشهد زیارت عاشورا بخواند.
در یکی از جمعه های آخر، نوری را از خانه ای نزدیک به مسجد مشاهده می کند. به سوی خانه می رود می بیند حضرت ولی عصر امام زمان (علیه السلام) در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در میان اتاق جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفید روی آن کشیده شده است. ایشان می گوید هنگامی که وارد شدم اشک می ریختم سلام کردم، حضرت به من فرمود: «چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید- اشاره به آن جنازه کردند- تا من بدنبال شما بیایم»
بعد فرمودند: «این بانویی است که در دوره کشف حجاب- در زمان رضا خان پهلوی- هفت سال از خانه بیرون نیامد تا چشم نامحرم به او نیفتد.»
📚 شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج ۳ص ۱۵۸
✍ به مناسبت ۱۷ دیماه سالروزاجرای فرمان کشف حجاب به دستور رضاشاه پهلوی ملعون
#حجاب
#چادر_ارثیه_مادر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@niyat135
🔴 ضعیف ترین و نادان ترین افراد کسانی هستند که به دنبال تغییر و رشد در وجود خود نیستند،
وقتی دلسوزانه آنها را راهنمایی میکنی در جواب میگویند
❌ من همینی هستم که هستم❌
اینها ضعیف ترین و احمق ترین موجودات هستند،
ای عزیز، حیوان با همه حیوانیتش رام میشود
وای بحال بیچاره ای که نخواهد به سمت نور حرکت کند و از ظلمت به نور تغییر کند
#تغییر_مثبت
@niyat135
سلام از شما بزرگوارانی که کانال نیت رو زدید کمال تشکر و قدردانی رو دارم🙏🙏 از وقتی که این کانال رو دارم بزرگترین و کوچکترین گره های زندگیم رو سپردم دست خانم ام البنین خدا شاهده تو بیمارستان شب سه تا پرستار بهم گفتن رگ مهدیار خراب شده دیگه سرم حرکت نمیکنه گفتم تو رو خدا الان اذیتش نکنید سرم رو قطع کنید صبح وصلش میکنید دوباره الان رگ بگیرید بچم عذاب میکشه صبح که دکتر اومد بالای سرش دوباره امتحان کنه چشمم افتاد به سرم گفتم خانم امروز روز شماست خانم من بازم چشمو امیدم به دست های شماست امیدم رو ناامید نکن😭😭😭😭 این بچه ی شش ماهه چند روزه داره عذاب میکشه به خود خانم قسم دیدم قطره های سرم داره حرکت میکنه گفتم خانم دکتر رگش خراب نشده سرم حرکت کرد دکترخودش تعجب کرده بود میگفت همکار هام از دیشب بهم گفتن بیا رگ بگیر چطور گفتن رگش خراب شده این بچه بد رگ هم هست برای آزمایشش پنج شش جا را رو سوراخ کردن گفتم آخه صد تا صلوات نذر خانم ام البنین کردم هیچ وقت نا امیدم نکرده دکتره یه نگاهی بهم کرد خندید و از اتاق رفت بیرون گفتم خانم قربونت برم بازم خانومی کردی برام 😭😭😭😭😭
پ ن: پیام روز شنبه فرستاده شده است
#پیام_مخاطبین
#یا_ام_البنین
#سلام_الله_علیها
🏴مراسم هفتمین سالگرد
مجاهد فرهنگی فرمانده بسیجی
مربی تربیتی
آشیخ مهدی رضایی
◼️سخنران :
شیخ علی سلامت بخش
🎤با نوای گرم :
کربلایی مصطفی صالح نیا
کربلایی هاشم افتخاری
کربلایی حسین رضایی
⏰زمان:
سه شنبه ۱۸ دی ماه ساعت ۱۹:۳۰
📍مکان :
شهریار شهرک کمیته خیابان شهید طوقانی کوچه شقایق پلاک پرچم
#برادران