#اتاق_اشک
#غروب_جمعه_ساعت ۱۸
شهریار ، محله کهنز ، گلستان ششم ، اولین فرعی سمت چپ (گلفام) ، پلاک ۱۳
#ویژه_برادران
برای شادی روح مرحوم علی فرزند رمضان
فاتحه ای بخوانید
اگر میتوانید نماز لیلة الدفن ایشون بخونید
تسکین دل بازماندگانشون که خیلی کمک حال فقراء و ایتام بودند
🌷🌷قسمت پنجم🌷🌷
#اسمتومصطفاست
میگویند کسانی که درحال احتضارند،همه زندگیشان به سرعت برق و باد از جلوی چشمانشان میگذرد.من آمده ام تا از دیدار تو جان بگیرم،اما به همان سرعت،گذشته از جلوی چشمانم میگذرد.
بیان این همه خاطره باعث نشده آن گُل آفتاب روی صورتت جا به جا شود.پس این دلیلی است بر سرعت عبور همه این یاداوری ها در حافظه ای که بعد از رفتن تو کمی گیج میزند.
سال ۱۳۷۴ بود که از تهران رفتیم کهنز ،شهرکی نزدیک شهریار و شدیم یکی از ساکنان آنجا. کم کم در همین شهرک قد کشیدم.
آن روزها دو کانکس در محله مان زیر نور آفتاب برق میزد :یکی ۲۴ متری و دیگری ۳۶ متری.
این دو کانکس چسبیده به هم بود و حسینیه ای را تشکیل میداد. یکی از این کانکس هارا داده بودند به خواهر ها و شده بود پایگاه و یکی را هم داده بودند به برادر ها.
یک کانکس دیگر هم بود که شده بود آشپزخانه.
آن روزها من هم پایم باز شده بود به پایگاه خواهران،اما چون سنم کم بود اجازه نمیدادند عضو بسیج شوم. من و دوستم زهرا هم وقتی دیدیم عضومان نمیکنند،شدیم مسئول خرید پایگاه.
مثلا اگر شیرینی میخواستند ،چون کهنز شیرینی فروشی نداشت،باهم میرفتیم شهریار،شیرینی میخریدیم و می آمدیم.
از کهنز تا شهریار پنج شش کیلومتر راه بود که یا با آژانس می رفتیم یا با سواری، ایام فاطمیه هم می رفتیم داخل گروه سرود و در سوگ خانم فاطمـه زهرا سه مرثیه و سرود می خواندیم. پانزده ساله که شدم فعالیتم بیشتر شد. حالا دیگر مسئول پایگاه خواهران حاضر شده بود مسئولیت های جدی تری به من بدهد. سال اول دبیرستان بودم که با یکی از فرماندهان بسیج، خانمی که همسر شهید بود، به جنوب کشور رفتیم، فکر کن آقامصطفی! رفته بودم جاهایی را می دیدم که پدرم سال ها آنجاها جنگیده بود و مجروح شده بود، اما برای ما جز مهربانی سوغاتی از جبهه نیاورده بود. همان جا عشقم به شهدا، به همه آنهایی که به دنبال مهتاب می دویدند و خودشان می شدند ماه، بیشتر شد. فکر کن شـب کـه بـه چشم انداز نگاه می کردی، اگر خـوب نگاه می کردی، می دیدی چقدر ماه شب چهارده روی زمین است! وقتی برگشتم انگار چند سال بزرگ تر شده بودم.
بالاخره این یک گل آفتاب از وسط ابروانت رفت و اخم تو باز شد.. روی سنگ سرد جابه جا می شوم و با دور تندتری گذشته را مرور می کنم...
ادامه دارد ...✅
@niyat135
May 11
نیَّت
💠 حکمت ۹ #نهج_البلاغه: قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ إِذَا أَقْبَلَتِ اَلدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ، أَعَارَت
💠 حکمت ۱۰ #نهج_البلاغه:
قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ
خَالِطُوا اَلنَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَكَوْا عَلَيْكُمْ، وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَيْكُمْ
#امیرالمؤمنین
#معاشرت_با_مردم
#هرشب_یک_حکمت
نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت 👈 عضوشوید
@niyat135
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 گناه خود را کوچک نشمارید
🔹اگر انسان گناه را کوچک بشمارد شاید توبه نکند
و اگر گناه را بزرگ بشمارد شاید ناامید شود
@niyat135
#بسم_الله_النور
#سفره_خانم_ام_البنین
#هفته_۶۶
#باذن_الله
📍غرب تهران شهرستان شهریار مقابل امامزاده اسماعیل بن موسی بن جعفر علیه السلام شهریار میدان شهدای گمنام
🕕ساعت ۷:۰۰صبح با حضور خونواده های شهداء
تشریف بیارید مهمون خانم جان هستید
#نشاط و #معنویت بگیرید
علاقه مندان جهت کمک نقدی به سفره 👇
5892101468827932
💳فرزاد سلامت بخش (علی)
#سفره_خانم_ام_البنین
#شنبه_های_ام_البنینی
#دهه_کرامت