#به_وقت_داستان
📚 داستان و راستان
✍نویسنده: شهید مرتضی مطهری
💚داستان دوم : مردی که کمک خواست
به گذشته ی پرمشقت خویش میاندیشید ، به یادش میافتاد که چه روزهای تلخ و پرمرارتی را پشت سر گذاشته ، روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه ی زن و کودکان معصومش را فراهم نماید .
با خود فکر میکرد که چگونه ؟ یک جمله کوتاه _فقط یک جمله_ که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت به روحش نیرو داد و مسیر زندگانیاش را عوض کرد و او و خانوادهاش را از فقر و نکبتی که گرفتار آن بودند نجات داد.
او یکی از صحابه رسول اکرم بود .
فقر و تنگدستی بر او چیره شده بود. در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده ، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را برای رسول اکرم شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالی کند . با همین نیت رفت ، ولی قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اکرم به گوشش خورد : هر کس از ما کمکی بخواهد ، ما به او کمک می کنیم ، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند ، خداوند او را بی نیاز میکند.
آن روز چیزی نگفت و به خانه خویش برگشت . باز با هیولای مهیب فقر که همچنان بر خانهاش سایه افکنده بود روبرو شد .
ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد .
آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید : هر کس از ما کمکی بخواهد ، ما به او کمک میکنیم ، ولی اگر کسی بینیازی بورزد، خداوند او را بینیاز میکند.
این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید، به خانه خویش برگشت و چون خود را ، همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان میدید، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت.
باز هم لبهای رسول اکرم به حرکت درآمد و با همان آهنگ _که به دل قوت و به روح اطمینان میبخشید_ همان جمله را تکرار کرد .
این بار که آن جمله را شنید ، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد.
حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است .
وقتی که خارج شد با قدمهای مطمئنتری راه میرفت . با خود فکر میکرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت.
به خدا تکیه میکنم و از نیرو و استعدادی که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده ، استفاده میکنم و از او میخواهم که مرا در کاری که پیش میگیرم ، موفق گرداند و مرا بینیاز سازد .
با خودش فکر کرد که از من چه کاری ساخته است ؟
به نظرش رسید عجالتاً اینقدر از او ساخته است که برود به صحرا و هیزمی جمع کند و بیاورد و بفروشد.
رفت و تیشهای عاریه کرد و به صحرا رفت. هیزمی جمع کرد و فروخت .
لذت حاصل دسترنج خویش را چشید. روزهای دیگر به این کار ادامه داد، تا تدریجا توانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد .
باز هم به کار خود ادامه داد، تا صاحب سرمایه و غلامانی شد .
روزی رسول اکرم به او رسید و تبسم کنان فرمود : نگفتم هر کس از ما کمکی بخواهد ، ما به او کمک میدهیم ، ولی اگر بی نیازی بورزد خداوند او را بی نیاز میکند .
ادامه دارد ...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این عشق ستودنی است...
محبت کارگران ساختمانی عراق
و برگزاری جشن با همون حال و هوای بنایی
#احسنت
56.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدح خوانی مهر آوا خانم
در جمع معتکفین نوجوان
ماشاءالله
9.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر یعنی همان کسی که دلمان به بودنش گرم است؛
پدر یعنی یک کوه پشت گرمی؛
پدر یعنی یک آغوش همیشه باز؛
پدر یعنی خود تو...
سلام حضرت بابا 🤚♥️
روزت مبارک ... 🎊
#چهارشنبه_تون_امام_رضایی
#مزین_به_ناز_قدوم_امیرالمومنین(ع)
#نیت_کن⚘️
@niyat135
23.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چی بهتر از این حب علی تو دینمه
چی بهتر از این عشق علی تو سینمه
چی بهتر از این که فاطمه منو بخواد
چی بهتر از این منم برم واسه جهاد
چی بهتر ازاین بی بی منو صدام کنه
چی بهتر از این پسر منو خطاب کنه
چی بهتر از این پای علم سینه زنم
چی بهتر از این سرباز ابوفاضلم
چی بهتر از این مرد کریمان حسن
چی بهتر از این دستم به دامان حسن
چی بهتر از این دم آخر بگم حسین
چی بهتر از این زیر لحد بگم حسین 😭
چی بهتر از این که عشقمو نشون بدم
چی بهتر از این تو زینبیه جون بدم
چی بهتر از این پای رقیه خون بدم
#چی_بهتر_از_این...
نیَّت
چی بهتر از این حب علی تو دینمه چی بهتر از این عشق علی تو سینمه چی بهتر از این که فاطمه منو بخواد چی
نوکرات بمیرن خانم نبینیم خدای نکرده حرمت بیشتر از این جسارت بشه😭
حرم ابالفضل علیه السلام نشستم
و بعنوان کوچکترین محب و شیعه آقا امیرالمومنین شرم و خجالت و ننگ بر پیشانیم هست
نیَّت
حرم ابالفضل علیه السلام نشستم و بعنوان کوچکترین محب و شیعه آقا امیرالمومنین شرم و خجالت و ننگ بر پی
.
🔴آیتالله میرزا احمد سیبویه از آقای
شیخ حسین سامرایی که از اتقیای اهل منبر در عراق بودند، نقل کردند: در ایامی که در سامرا مشرف بودم، در روز جمعهای طرف عصر به سرداب مقدس رفتم؛ دیدم غیر از من احدی نیست؛ حالی پیدا کردم و متوجه مقام حضرت صاحب الامر (عج) شدم. در آن حال صدایی از پشت سر شنیدم که به فارسی فرمود:
به شیعیان و دوستان بگویید که خدارا به حق عمهام حضرت زینب (س) قسم دهند که فرج من را نزدیک گرداند.
📚ستاره درخشان شام، ص ٣٣٠
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@niyat135