فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و چه بسیار گره ها
که به نیم نگاهشان گشوده شده
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان نوزدهم:
خاک های نرم کوشک، یادگار برونسی
قسمت اول
🌹راوی: سید کاظم حسینی
فرمانده کل سپاه آمده بود منطقه ما، قبل از عملیات رمضان. توی رده های بالا، صحبت از یک عملیات ویژه و ایذایی بود. بالاخره هم از طرف خود فرماندهی سپاه واگذار شد به تیپ ما، یعنی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه).
همان روز، مسوول تیپ یک جلسه اضطراری گذاشت، تازه آنجا فهمیدیم موضوع چیست؛ دشمن تانک های T- 72 را وارد منطقه کرده بود. دو گردان مکانیزه خیلی قوی، پشت خط مقدمش انتظار حمله به ما را می کشیدند. بچه های اطلاعات عملیات ، دقیق و خاطر جمع می گفتند: اون ها خودشون رو آماده کردن که فردا تک سنگینی بزنن به مون.
فردا بنا بود حمله کنند و مو هم لای درزش نمی رفت. در این صورت هیچ بعید نبود عملیات رمضان، شروع نشده، شکست بخورد! توی جلسه، بعد از کلی صبحت، بنا را بر این گذاشتیم که همان وقت برویم شناسایی و شب هم برویم تو دل دشمن و با یک عملیات ایذایی، تانک های T- 72 را منهدم کنیم.
این تانک ها را دشمن ، تازه وارد منطقه کرده بود و قبل از آن توی هیچ عملیاتی باهاشان سر و کار نداشتیم. خصوصیت تانک ها این بود که آرپی جی به شان اثر نمی کرد، اگر هم می خواست اثر کند، باید می رفتی و از فاصله خیلی نزدیک شلیک می کردی، و به جای حساس هم باید می زدی.
آن روز بحث کشید به این که چه تعداد نیرو برای عملیات بروند، و از چه طریق اقدام کنند؟ سه گردان مامور این کار شدند. فرمانده یکی شان عبدالحسین بود. وقتی راه افتادیم برای شناسایی، چهره او با آن لبخند همیشگی و دریایی اش گویی آرام تر از همیشه نشان می داد.
تا نزدیک خط دشمن رفتیم. یک هفته ای می شد که عراقی ها روی این خط کار می کردند. دژ قرص و محکمی از آب در آمده بود. جلو دژ موانع زیادی توی چشم می زد، جلوتر از موانع هم، درست سر راه ما، یک دشت صاف و وسیع خودنمایی می کرد. اگر مشکل موانع را می توانستیم حل کنیم، این یکی ولی کار را حسابی پر دردسر می کرد. با همه این احوال، بچه ها به فرمانده تیپ می گفتند: شما فقط بگو برای برگشتن چه کار کنیم.
ما می رفتیم تو دل دشمن که عملیات ایذایی انجام بدهیم. برای همین مهم تر از همه، قضیه سالم برگشتن نیرو بود. فرمانده تیپ چند تا راهنمایی کرد. عملاً هم کارهایی صورت دادیم، حتی گرایمان را، رو حساب برگشتن تنظیم کردیم.
از شناسایی که بر گشتیم، نزدیک غروب بود، بچه ها رفتند به توجیه نیروها. من و عبدالحسین هم رفتیم گردان خودمان.
دو تا گردان دیگر راه به جایی نبردند؛ یکی شان به خاطر شناسایی محدود، راه را گم کرده بود؛ یکی هم پای فرمانده اش رفته بود روی مین. هر دو گردان را بی سیم زدند که بکشند عقب.
حالا چشم امید همه به گردان ما بود، و چشم امید ما به لطف و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام).
شاید اغراق نباشد اگر بگویم بیشتر از همه، خود عبدالحسین حال توسل پیدا کرده بود. وقت راه افتادن، چند دقیقه ای برای پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد. یعنی پیشانی بند زیاد بود، او ولی نمی دانم دنبال چه می گشت. با عجله رفتم پهلوش. گفتم: چه کار می کنی حاجی؟ یکی بردار بریم دیگه.
حتی یکی از پیشانی بندها را برداشتم و دادم دستش، نگرفت. گفت: دنبال یکی می گردم که اسم مقدس بی بی توش باشه!
حال و هوای خاصی داشت. خواستم توی پرش نزده باشم. خودم هم کمکش کردم. بالاخره یکی پیدا کردیم که روش با خط سبز، و با رنگ زیبایی نوشته بود: یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) ادرکنی.
اشک توی چشم هاش حلقه زد. همان را برداشت و بست به پیشانی اش. چند دقیقه بعد، تمام گردان آماده حرکت بود. با بدرقه ی گرم بچه ها راه افتادیم. حقا که انقلابی شده بود ما بینمان. ذکر ائمه (علیهم السلام) از لب هامان جدا نمی شد.
آن شب تنها گردانی که رسید پای کار، گردان ما بود؛ سیصد، چهارصد تا نیروی بسیجی، دقیقاً پشت سر هم، آرام و بی صدا قدم بر می داشتیم به سوی دشمن، توی همان دشت صاف و وسیع.
سی، چهل متر مانده بود برسیم به موانع، یک هو دشمن منور زد، آن هم درست بالای سر ما! تاریکی دشت به هم ریخت و آنها انگار نوک ستون را دیدند. یک دفعه سر و صداشان بلند شد. پشت بندش صدای شلیک پی در پی گلوله ها، آرامش و سکوت منطقه را زد به هم. صحنه نابرابری درست شد؛ آنها توی یک دژ محکم، پشت موانع و پشت خاکریز بودند، ما توی یک دشت صاف، همه خیز رفته بودیم روی زمین، تنها امتیازی که ما داشتیم، نرمی خاک آن منطقه بود؛ طوری که بچه ها خیلی زود توی خاک فرو رفتند.
ادامه دارد...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیامبر(صلی الله علیه وآله ) فرمود:
🔹هنگامی که زن باردار می شود در تمام طول مدت حمل به منزله روزه دار و شب زنده دار و مجاهد در راه خدا با جان و مال است و هنگامی که وضع حمل می کند آنقدر خدا به او پاداش می دهد که هیچکس حد آنرا از عظمت نمی داند و هنگامی که فرزندش را شیر می دهد در برابر هر مکیدنی از سوی کودک خداوند پاداش آزاد کردن برده ای از فرزندان اسماعیل را به او می دهد و هنگامی که دوران شیرخوارگی کودک تمام شد یکی از فرشتگان بزرگوار بر پهلوی او می زند و می گوید: برنامه اعمال خود را از نوآغاز کن چرا که خداوند همه گناهان ترا بخشید.
الأمالی(للصدوق)، ص: 411
#مادر_تجلی_مهربونی_خداست❤️
@niyat138
mojtaba_ramezani _namard_nistam 128.mp3
4.18M
باطن سیاه ،ظاهر خراب ،
جنس بنجل شده ام
آیا مرا هم میخری 😭💔⁉️
هدایت شده از چریک انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اشکهای سردار قاآنی در روضه حضرت عباس علیه السلام در مراسم استقبال از پیکر سردار نیلفروشان در فرودگاه مهرآباد
✍یاوه گویی های حروم زاده های اسقاطیل به پایان رسید.فرمانده رشید سردار قاآنی در تشییع جنازه سردار نیلفروشان در انظار عمومی حاضر شد.الان واقعا دیدن داره چهره های این حرومزاده ها.بسوزین حرومزاده های اسقاطیل هنوز اول کاره با شماها خیلی کار داریم. این شایعه سازی جز رسوایی و بدنامی برای شما احمق ها چیزه دیگه ای نداشت.حالا هی دست و پا بزنید برای آبروی از دست رفتتون.
✍ #چریک_انقلابی
📌به کانال #چریک_انقلابی بپیوندید 👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2400125148C641b5bf1ba
نیَّت
🎥اشکهای سردار قاآنی در روضه حضرت عباس علیه السلام در مراسم استقبال از پیکر سردار نیلفروشان در فرودگ
الحمدلله رب العالمین
#سردار_قاآنی در جنگ رسانه ای دشمن هم به شهادت رسید هم اسیر شد هم جاسوس دشمن
بصیر باشیم صهیونیست دست بالا رو در جنگ رسانه ای داره،
اگر ایمان داشته باشیم یدالله فوق ایدیهم
را میتوانیم ببینم، در این جنگ رسانه ای نابرابر هم پیروز میشویم
به شرط اینکه ایمان به خدا داشته باشیم ،
و با بصیرت عمل کنیم
🔻 #رهبر_معظم_انقلاب :
برخلاف آرزوی احمقانهی اقتدار و استحکامی که سیاستبازان خبیث، برای رژیم صهیونیستی در سر میپروراندند، این رژیم روزبهروز به اضمحلال و نابودی نزدیکتر شده است. ۱۳۹۳/۰۷/۰۸
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
#استخدام
سلام
تعداد ۳۰ نفر
نیرو جوان آقا
قد 175
از لحاظ وزنی چاق نباشد
کارت پایان خدمت ✅
کارت فعال بسیج ✅
متدین✅
معرف داشته باشد
دارای حسن خلق باشد
#نیت_اشتغال
#حراست
#محل_کار_تهران
شیخ نعیم قاسم معاون دبیرکل حزب الله:
🔹رژیم اشغالگر و حامیانش دست به جنایت میزنند و ما در وضعیتی قرار داریم که باید موضعی اتخاذ کنیم.
🔹امید ما به پیروزی بی حد و مرز است.
🔹"اسرائیل" یک رژیم غاصب و اشغالگر است که خطری حقیقی برای کل منطقه و جهان است.
🔹ما نمیتوانیم لبنان را از فلسطین جدا کنیم.
🔹قبل از اینکه بپرسید چرا طوفان الاقصی رخ داد، بپرسید چرا اشغال رخ داده است
نیَّت
شیخ نعیم قاسم معاون دبیرکل حزب الله: 🔹رژیم اشغالگر و حامیانش دست به جنایت میزنند و ما در وضعیتی قر
.نتانیاهو خواهان یک "خاورمیانه" جدید است.
ما از یک طرف برای جلوگیری از خطر فلسطینی ها و از طرف دیگر به عنوان یک اقدام احتیاطی برای گسترش رژیم صهیونیستی حمایت می کنیم.
اگر آمریکا شیطان بزرگ نبود، «اسرائیل» نمی توانست از این طریق کنترل کند و خاورمیانه جدید را می خواهد.
ما با یک پروژه ایرانی مواجه نیستیم، بلکه یک پروژه فلسطینی است که توسط کشورهای منطقه حمایت می شود.
بیش از دو میلیون صهیونیست در خطر خواهند بود.
ارتش اشغالگر اکنون شکست خورده است و ان شاء الله بیشتر شکست خواهد خورد.
نیَّت
.نتانیاهو خواهان یک "خاورمیانه" جدید است. ما از یک طرف برای جلوگیری از خطر فلسطینی ها و از طرف دیگر
شیخ نعیم: معاون دبیرکل حزبالله لبنان:
لبنان در پروژه توسعه طلبی اسرائیل قرار میگیرد. حمایت ما از فلسطینیها حمایت از حق است زیرا آنها صاحبان حق هستند.
ما از فلسطینیها حمایت میکنیم تا از آنها در برابر خطر محافظت کنیم و از گسترش اسرائیل جلوگیری کنیم. نتانیاهو خواهان خاورمیانه جدید است. با تهدید خاورمیانهای جدید به سبک اسرائیلی-آمریکایی مواجه هستیم.
مقاومت ما مشروع و دفاعی است و هدف آن نفی اشغال و آزادسازی سرزمین است. پروژهای که اکنون در منطقه وجود دارد، یک پروژه توسعهطلبانه است و آنچه لازم است آزادی فلسطین است.
حمایت از فلسطین مایه مباهات ایران است که تمام تلاش خود را برای ارتقا و تقویت فلسطینی ها به کار میگیرد.
شیخ نعیم قاسم معاون دبیر کل حزب الله
به همه میگوییم خیالتان راحت باشد، این ما هستیم که هیولای صهیونیست را میگیریم و در قفسش میندازم.
از روز سهشنبه گذشته، با هدف قرار دادن روزانه حیفا و آنچه فراتر از آن است، اجرای معادله جدیدی را آغاز کردهایم - تحمیل خسارات و هزینههای واقعی به دشمن.
مقاومت شکست نخواهد خورد، زیرا ما مالک این سرزمین هستیم و ذلت را نمی پذیریم.
نیَّت
#استخدام سلام تعداد ۳۰ نفر نیرو جوان آقا قد 175 از لحاظ وزنی چاق نباشد کارت پایان خدمت ✅ ک
استخدام نیروی که دنبال کار هست
مومن متدین و بسیجی ساکن شهریار و تهران
هدایت شده از هیئت انصارالمهدی (عج) شهریار
🏴مراسم شهادت حضرت معصومه(س)
◼️سخنران :
شیخ علی سلامت بخش
🎤با نوای گرم :
کربلایی ناصر کبودی
کربلایی میلاد صالحی
⏰زمان:
سه شنبه ۲۴ مهرماه ساعت ۱۹:۳۰
📍مکان :
شهریار شهرک کمیته خیابان شهید طوقانی کوچه شقایق پلاک پرچم
هیئت انصارالمهدی عج شهریار
@ansar_shahryar313
#اعلام_مراسم
مراسم به نیت سردارشهید سیدرضی موسوی
بیرق معظم یا امالبنین (س)
محفلبسیجیانورهروانشهداء
سخنران:
شیخ علی سلامتبخش
بانوای:
کربلایی مصطفی صالح نیا
کربلایی جلال احمدوند
زمان/مکان:چهارشنبه ۲۵ مهرماه،ساعت ۲۰:۳۰
شهریار،کهنز،بلوار آزادگان،پائین تر از بستنی آوازه،موقعیت گردان شهید صدرزاده
#گردان_شهید_مصطفی_صدرزاده
#بیرق_معظم_یا_ام_البنین_س
#حوره_شش_حربن_ریاحی
سلام و رحمت ی موعظه به خودم و همه شما اعضای خوب #نیت🌷
دنیا رو جدی نگیرید✅
دنیا جای قشنگی برای زندگی نیست
دنیا مسافر خونه است
عاقل وقتی میره مسافرت هتل یا خونه ای اجاره میکنه بهش دل نمیبنده چون میدونه دو روز دیگه باید تحویل بده و بره
حقیقت دنیا همینه،
تو تلخی ها سختی ها غم ها
یادتون باشه
که دنیا همینه
تموم میشه
جدی نگیریم دنیا رو🌷
#نیت
#دنیا_مزرعه_آخرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنر خفن هنرمند عراقی
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇱🇧🇾🇪🇸🇾
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان نوزدهم:
خاک های نرم کوشک، یادگار برونسی
قسمت دوم
🌹راوی: سید کاظم حسینی
دشمن با تمام وجودش آتش می ریخت. آرپی جی یازده، گلوله تانک، دولول، چهار اول، و هر اسلحه ای که داشت، کار انداخته بود. عوضش عبدالحسین دستور داده بود که ما حتی یک گلوله هم شلیک نکنیم. اوضاع را درست و دقیق سجیده بود.🔹
در این صورت هیچ بعید نبود که دشمن ما را با یک گروه چند نفره شناسایی اشتباه بگیرد، و فکر کند که کلک همه را کنده است. اتفاقاً همین طور هم شد.
حدود یک ربع تا بیست دقیقه، ریختن آتش، شدید بود رفته رفته حجمش کم شد، و رفته رفته قطع شد. خودم هم که زنده مانده بودم، باورم نمی شد. دشمن اگر بوی علمیات به مشامش می رسید، به این راحتی ها دست بردار نبود. یقین کرده بودند که ما یک گروه شناسایی هستیم. به فکرشان هم نمی رسید که سیصد، چهارصد تا نیرو، تا نزدیک شان نفوذ کرده باشند.
من درست کنار عبدالحسین دراز کشیده بودم. گفت: یک خبر از گردان بگیر، ببین وضعیت چطوره.
سینه خیز رفتن تا آخر ستون. سیزده، چهارده تا شهید داده بودیم. با آن حجم آتش که دشمن داشت، و با توجه به موقعیت ما، این تعداد شهید، خودش یک معجزه به حساب می آمد. بعضی ها بدجوری زخمی شده بودند. همه هم با خودشان کلنجار می رفتند که صدای ناله شان بلند نشود. حتی یکی دستش را گذاشته بود لای دندان هایش و فشار می داد که صداش در نیاید. سریع چفیه اش را از دور گردنش باز کردم. دستش را به هر زحمتی که بود، از لای دندان هاش کشیدم بیرون و چفیه را کردم توی دهانش.🔹🔹
مابین بچه ها، چشمم افتاد به حسین جوانان 🔹🔹🔹. صحیح و سالم بود بردمش عقب ستون. به اش گفتم: هوا رو داشته باش که یک وقت صدای ناله کسی در نیاید.
پرسید: نمی دونی حاجی می خواد چی کار کنه؟
با تعجب گفتم: این که دیگه پرسیدن ندارد؛ خب برمی گردیم.
گفت: پس عملیات چی می شه؟
گفتم: مرد حسابی! با این وضع و اوضاع، عملیات یعنی خود کشی!
منتظر سوال دیگری نماندم. دوباره به حالت سینه خیز، رفتم سر ستون، جایی که عبدالحسین بود. به نظر می آمد خواب باشد. همان طور که به سینه دراز کشیده بود، پیشانی اش را گذاشته بود پشت دستش و تکان نمی خورد. آهسته صداش زدم. سرش را بلند کرد. گفتم: انگار نمی خوای برگردی حاجی؟
چیزی نگفت. از خونسردی اش 🔹🔹🔹🔹 حرصم در می آمد باز به حرف آمدم و گفتم: می خوای چه کار کنیم حاج آقا؟
آرام و با لحنی حزن آلود گفت: تو بگو چه کار کنیم سید؟ تو که خودت رو به نقشه و کالک و قطب نما و اصول جنگی و این جور چیزها وارد می دونی!
این طور حرف زدنش برام عجیب بود. بدون هیچ فکری گفتم: خوب معلومه، بر می گردیم.
سریع گفت: چی؟!
به فکر ناجور بودن اوضاع و به فکر درد زخمی ها بودم. خاطر جمع تر از قبل گفتم: بر می گردیم.
گفت: مگر می شه برگردیم؟!
زود توی جوابش گفتم: مگر ما می توانیم از این دژ لعنتی رد بشیم؟!
چیزی نگفت. تا حرفم را جا بیندازم، شروع کردم به توضیح دادن مطلب: ما دو تا راه کار بیشتر نداشتیم، با این قضیه لو رفتن مون و در نتیجه، گوش به زنگ شدن دشمن، هر دو تا راه بسته شد دیگه.
به ساعتم اشاره کردم و ادامه دادم: خود فرماندهی هم گفت که اگر تا ساعت یک نشد عمل کنین، حتماً برگردین؛ الان هم که ساعت دوازده و نیم شده. توی این چند دقیقه، ما به هیچ جا نمی رسیم.
این که اسم فرمانده را آوردم، به حساب خودم انگشت گذاشتم رو نقطه حساس، می دانستم در سخت ترین شرایط و در بهترین شرایط، از مافوقش اطاعت می کند. حتی موردی بود که ما دژ عراقی ها را شکستیم و تا عمق مواضع آنها پیش رفتیم. در حال مستقر شدن بودیم که از رده های بالا بی سیم زدند و گفتند: باید برگردین.
در چنین شرایطی، بدون یک ذره چون و چرا برگشت. حالا هم منتظر عکس العملش بودم، گفت: نظرت همین بود؟
پرسیدم: مگه شما نظر دیگه ای هم داری؟
ادامه دارد...
📍پاورقی ها:
🔹همیشه توی سخت ترین شرایط، با وجود این که حرص و جوش زیادی می زد برای حفظ جان بچه ها، ولی هیچ وقت تسلط ش به اوضاع را از دست نمی داد و توی همان حال و احوال، بهترین راه را انتخاب می کرد.
🔹🔹فردای آن شب که برگشته بودیم عقب، دیدم از شدت فشار، ردّ فرورفتگی دندان ها توی پوست و گوشت دستش به جا مانده است.
🔹🔹🔹از فرمانده محورهای لشکر پنج نصر، و هم یکی از دستیارهای شهید برونسی که بعدها مثل فرمانده اش، آسمانی شد.
🔹🔹🔹🔹البته این خونسردی هنگام تصمیم گرفتن در شرایط حساس بود، ولی اگر کار گره می خورد و جان نیرو توی خطر می افتاد، بیشتر از هر کسی او حرص و جوش می خرود و اصلاً حال دیگری پیدا می کرد، طوری که حتی موقعیت محل و مکان را فراموش می کرد؛ در ادامه همین خاطره، به چنین نکته ای اشاره می شود.
#ادامه دارد ...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت