eitaa logo
نیَّت
1.7هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
3.4هزار ویدیو
61 فایل
﴾﷽﴿ توان انسان به عیار نیت، همت، توکل و اعتماد او به خداست. تمرین کنیم نیت های پاک را و تجربه کنیم بهترین لذت عالم را #دغدغه‌های‌پاک #نیتهای‌خالص #شنبه‌های_ام‌البنینی #تربیت_مربی تبلیغ و تبادل نداریم @jamondeh135 https://eitaa.com/niyat135
مشاهده در ایتا
دانلود
و جَعَلْتَهُمُ الذَّرِيعَةَ إِلَيْكَ وَ الْوَسِيلَةَ إِلَى رِضْوَانِكَ... دلیل رضایت خدا ، مرا دریاب اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جنایت تروریست‌های تحریر الشام در منطقه شیعه‌نشین وادی الذهب در شهر حمص اللهم عجل لولیک الفرج
4_5953846844407679945.mp3
7.47M
🎧 بیانات رهبر انقلاب پیرامون دعای «یا مَن اَرجوُه لِکُلّ خَیر» 🔹️رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت ایام مبارک رجب، بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در تاریخ ۱۲ مرداد ۱۳۸۶ در شرح دعای ماه رجب را منتشر کرده است. 🔹️مطالعه متن بیانات رهبر انقلاب👇 khl.ink/f/51809
1_16127471355.mp3
28.97M
تحلیل کاملا دقیقی در مورد سوریه ✅ هم‌ گوش بدید هم انتشار بدید https://eitaa.com/joinchat/1649541348C1093fac4c9
برای ساختن آنچه از دستِ تو ساخته نیست ، یک راه وجود دارد خدا را صدا بزن 🌱 @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
تفسیر آیه ۱ سوره حدید، استاد قرائتی.mp3
18.1M
| 🔹تمام دین ما بر اساس تسبیح @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
بسم الله النور اول اعزام ۴۰ هزار دلار دوم ۶۳/۰۲۷ هزار دلار تحویل بنیاد کرامت رضوی شد ✅ دم همتون گرم از‌ امروز دیگر برای مقاومت پول جمع نمیکنم مگر پولی داشته باشید خاص مقاومت بنده ۲۲ میرم به سمت عراق و ۲۹ از عراق میرم لبنان با خودم میبرم درخدمتم مهمترین سنگر از امروز ساخت واحد برای خانواده های ایتام کمیته امداد میباشد
بسم الله النور اول ۴۰ هزار دلار دوم ۶۳/۰۲۷ هزار دلار دم همتون گرم از‌ امروز دیگر برای مقاومت پول جمع نمیکنم مگر پولی داشته باشید خاص مقاومت بنده ۲۲ میرم به سمت عراق و ۲۹ از عراق میرم لبنان با خودم میبرم درخدمتم
  📚خاک‌های نرم کوشک ✍نویسنده: سعید عاکف 💚داستان نود و چهار : خداحافظ پدر 🌹راوی : ابوالحسن برونسی هر بار از جبهه تلفن می‌زد خانه ی همسایه ، همین وضع بود . تا گوشی را از مادرم می‌گرفتم باهاش صحبت کنم ، می‌زدم زیر گریه . هر کار می‌کردم جلو ی خودم رو بگیرم ، فایده نداشت که نداشت . می‌گفت : چرا گریه می‌کنی پسرم ؟ با هق هق و با ناله می‌گفتم : چه کار کنم گریه‌ام می‌گیره . آن روز، یکی از روزهای سرد زمستان بود. یکهو زنگ خانه چند بار پشت سر هم به صدا درآمد . مادر از جا بلند شد ، چادر سرش کرد و زود دوید بیرون . من هم دنبالش . اینطور وقتها می‌دانستیم بابا از جبهه زنگ زده است . زن همسایه هم برای همین با عجله می آمد و چند بار زنگِ خانه را می زد . رفتیم پای گوشی ، مثل همیشه اول مادرم گوشی را برداشت و شروع کرد به صحبت . من حال و هوای دیگری داشتم . دلم گرفته بود ، ولی مثل دفعه‌های قبل انگار دوست نداشتم گریه کنم . مادرم حرفاش تموم شد . گوشی را داد به من . تا آن لحظه هم یقین نداشتم گریه‌ام نگیرد . برعکسِ دفعه‌های قبل ، سلام گرم پدرم را جواب دادم . احوالش را پرسیدم و باهاش حرف زدم . از نگاهِ مادر می‌شد فهمید تعجب کرده . خودم هم حال او را داشتم . اینکه از جبهه زنگ بزند و من بدون گریه با او حرف بزنم ، سابقه نداشت ‌ حرفای پدرم هم ، با دفعه قبل فرق می‌کرد . گفت : می‌دونم که دیگه قرآن یاد گرفتی ، اون قرآن بالای کمد مال توست ، یعنی هدیه است . اگه من بودم که خودم بهت میدم ، اگه نبودم خودت بردار و همیشه بخون . مکثی کرد و ادامه داد : مواظب کتاب‌های من باش . مواظب نوارهای سخنرانی و نوارهای قبل از انقلاب باش . خلاصه این‌ها رو تو باید نگهداری کنی پسرم ، مسئولیتش با توئه . نمی‌دانستم چرا این‌ها را می‌گوید . حرف‌های دیگری هم زد . حالا می‌فهمم که آن لحظه‌ها گویی داشت وصیت می‌کرد . وقتی گفت : کار نداری ؟ پرسیدم : کِی میای ؟ گفت : انشاالله میام. با هم خداحافظی کردیم . گوشی رو دادم به مادرم . او هم سوال مرا پرسید : کِی میایی ؟ نمی‌دانم پدر بهش چی گفت ، که خیلی رفت توی هم . کمی بعد ازش خداحافظی کرد . توی لحنش غم و ناراحتی موج می‌زد . گوشی را گذاشت . با هم آمدیم بیرون . ازش پرسیدم : به بابا گفتی کِی میای چی گفت ؟ گفت : تو چرا هر وقت من تلفن می‌زنم ، میگی کِی میای ؟ بگو کِی شهید میشی ؟ مادر وقتی دید ناراحت شدم ، انگار به زور خندید و گفت : بابات شوخی می‌کرد پسرم . معلوم بود خودش هم خیلی ناراحت است . اما نمی‌خواست من بفهمم . وقتی رفتیم خانه ، از خودم می‌پرسیدم : چطور شد این بار گریه م نگرفت ؟ رازش رو چند روز بعد فهمیدم . چند روز بعد از عملیات بَدر ، روزی که خبر شهادت پدرم را آوردند ، آن تلفن ، تلفن آخرش بود . ادامه دارد... @niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
10.69M
روضه و سینه زنی کربلایی مصطفی صالح نیا