eitaa logo
ناشناس‌مشکالیس
114 دنبال‌کننده
634 عکس
8 ویدیو
4 فایل
محل نگهداری از یادگاری های مشکآلیس و جواب شما. برای ارتباط با پست: https://daigo.ir/secret/2436273340 • • https://eitaa.com/meshcalis
مشاهده در ایتا
دانلود
این رفیقمون با من بود؟ دلیل خاصی واقعا نداره که دوس دارم ببینمش رفیقمه ••• :)))
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مِشکالیس
جواب ناشناس‌ها رو اینجا می‌دم :)
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
احساس میکنم تنها راهی که میتونم ببینمت اینه که بیام استاکت کنم یا بیام خواستگاریت💔😂💍 ••• داری خطرناک می‌شی💔😂😂
https://eitaa.com/nmeshcalis/16127 نه نه تو خیلی واضح گفتی من نفهمیدم اره این تخفیف و اینا رو می‌دونم اون ارسال رو کلی پرسیدم آها ممنونمم ••• خواهش می‌کنمم🤍
یه توضیحی بدم موضوعی که بهمون دادن حواسم نبود دو فنجان ریختم بود و خب یکم طولانی شد برای همین چندتا بخشش کردم ۱ چند شبی بود دوباره به خوابم می‌آمد. خیلی چیزها را امتحان کرده بودم تا دیگر آن صورت را در خواب و بیداری این طرف و آن طرف نبینم. قرص‌های جورواجور، مقاله‌های مختلف، حتی آن ویدیوهای زرد توی یوتیوب. ولی هرگز با کسی درموردش حرف نزده بودم. نه خانواده، نه دوستان و نه حتی مشاوری که بعد از چند جلسه درمان دیگر قرار نبود مرا ببیند و صرفا تبدیل می‌شدم به مبلغی در کارت بانکی‌اش. مثل هر روز پیاده به سمت محل کارم می‌رفتم و در ذهنم هزار جور فکر مختلف چرخ‌ می‌زد. یعنی داشتم دیوانه می‌شدم؟ نه، نه! نمی‌گذارم او به من حس دیوانه بودن بدهد. من دیوانه نیستم. -Hannah with a H ۲ به خودم که آمدم به محل کارم رسیده بودم. دری زنگ زده و فرسوده که به دفتر چاپ خاکستری و بی‌روح روزنامه‌ای باز می‌شد. بدون توجه به نگاه‌های خیره‌ی دیگر کارمندان به سمت میزم رفتم و تمام توان و اراده‌ام را به کار گرفتم تا به میز خالی آن طرف سالن نگاه نکنم. پشت میزم نشستم. ماشین تحریرم را روی میز جلوتر کشیدم و در دل لعنتی نثار مدیر دفتر روزنامه کردم که هنوز به استفاده از روش‌های قدیمی باور داشت. طبق معمول برگه‌های روی میزم را برداشتم و مشغول خواندن فهرست درگذشتگان این هفته شدم. نام‌هایی که قرار بود تا پایان هفته برای آخرین بار با قلم من جان بگیرند و سپس برای همیشه به دست فراموشی سپرده شوند. -Hananh with a H ۳ دقایق یکی پس از دیگری سپری می‌شد و من همچنان به نوشتن اعلامیه‌های ترحیم مشغول بودم. دفتر کم کم خلوت می‌شد و اکثر کارمندان، تکی یا گروهی برای صرف ناهار از دفتر روزنامه بیرون می‌رفتند. تنها صدایی که سکوت را می‌شکست صدای برخورد انگشتانم با ماشین تحریر و پچ‌پچ‌های زیرزیرکی چندنفر از کارمندان بخش مد هفته بود. دقایقی دیگر به نوشتن پنجمین اعلامیه‌ی ترحیم ادامه دادم و بعد با حرکتی ناگهانی و خشمگین برای سومین بار کاغذ را از گیره‌ی کاغذ بیرون کشیدم، مچاله کردم و درون سطل زباله‌ی کنار میزم انداختم. مغزم بیشتر از این یاری نمی‌کرد. از جایم بلند شدم و به سمت آبدارخانه رفتم تا با قهوه‌ی تلخی افکار اضافی را از ذهنم پاک کنم. -Hannah with a H ۴ (آخریش) از بین دو قوری همیشه آماده‌ی قهوه یکی را برداشتم و با حواس‌پرتی قهوه را در فنجان ریختم. صدای دکمه‌های ماشین تحریر هنوز در گوشم بود و هر کار می‌کردم نمی‌توانستم مغزم را از فکر کردن به او بازدارم. فنجانم را برداشتم و تازه هنگامی که به لب بردمش منظره‌ی جلوی چشم‌هایم را دیدم. باز هم حواسم نبود، دو فنجان ریختم... -Hannah with a H ••• وایییییییی خیلیییی عجیب و تاثیرگذار بود، یعنی کاملا یک داستانک کوتاه فوق‌العاده بود که مفهومم مدنظرت رو به خوبی داخلش رسوندی 😭😭😭 عالیییییی بودددد😭😭😭😭😭✨
جست دختری؟ البته اگه فضولی نییت فقط برام جالب شد، نیک نیمت خیلی قشنگههه ••• ‌آره دختره
https://eitaa.com/nmeshcalis/16137 شاید هود مالیس هم ندونه ولی هم اسمش رو میدونم و هم عکسش رو دیدیم😂 _یکی ••• اسمم و قبلاً گفتم چطوری😂😂
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلاممم حالت چطورههه مالیس انقدررر مهربونی و یه مدت زیادیه توی کانالم‌که که توی این مدت اصلااا برامم مهم نیست کی هستی چه شکلی هستی انقدررر قشنگ جواب میدی و صحبت میکنی که یه ظاهر خیلی قشنگ‌ و مهربون ازت توی ذهنمه 🫠 توی این جامعه کم پیدا میشه کسی مثل شما🥴🫠 همیشه همینقدر مهربون بمووووون😭 ••• سلاامم ممنونم:)) خیلی ممنونممم لطف داریی😭✨✨ ممنونمم=)))
جست روت کرا*شه بخدا ••• امیدوارم نباشه😂😂