📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت اول- بخش 3
-پس این موضوع برای خودت هم سؤال بوده و نپرسیدی
- هی... بگی نگی...
-بابک جان وقتی چیزی رو نمیدونی سؤال کن وقتی علت انجام کاری رو بدونی اعتقادت قویتر میشه بعدش هر کسی از راه رسید نمیتونه با دو تا ایراد و سؤال بی خود دلتُ بلرزونه و اعتقادِتُ سُست کنه
- خیلی خب حالا از منبر تشریف بیارید ،پایین توضیح بدید ببینم جوابش چیه
الآن نه خیلی کار دارم؛ باشه شب صحبت میکنیم...
- چی کار داری؟!
امروز با وانت ،کارخونه رفتم به چند تا نمایندگی سر زدم... نمیدونم چی شد که به دفعه پت پت کرد و خاموش شد
- عجب! کجا؟
همین نزدیک خوابگاه خراب شد سَرِ !خیابون گذاشتمش اومدم استراحتی بکنم و بعدم برم دنبال تعمیرکار
- تعمیرکار برای چی امیرجون؟ میدونی اگه بیاد چقدر پول ازت میگیره؟
- خُب چاره چیه؟
چارش روبروته آقای مهندس
تو مگه تعمیر ماشین بلدی؟!
- زکی! آقا رو ما رو خیلی دست کم گرفتی امیر خان ما یه زمانی شاگرد مکانیک بودیم
طولی نکشید که امیر و بابک به وانت رسیدند... بابک کیف آچاری را که از نگهبان خوابگاه گرفته بود کنار خیابان گذاشت و نگاهی به سر تا پای وانت کرد
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت اول- بخش 4
بعد در حالی که گوشه ی چشمش را می خاراند، گفت
ایراد از فیل دسته
امیر با تعجب پرسید:
- فیل دست؟! فیل دست دیگه چیه؟
-
من وقت ندارم این نکات ریز فنّی رو برات توضیح بدم امیر جان!!
از كجا فهمیدی ایراد از فیل دسته؟ تو که هنوز کاپوت ماشین باز نکردی؟!
- مکانیکی همش تَجرُبَس امیر جون ما مکانیکا یه نگاه کنیم به وضعیت ماشین همه چی دستمون میاد
- خُب حالا باید چه کار کنیم؟!
- هیچی! فیل دَستُ باز میکنیم میبریم تعمیر... البته باید شاخ کرگدنش هم تست بشه! نهایت پاخرگوشیش که عوض بشه، ردیف ردیفه
شاخ کرگدن؟؟!! پاخرگوشی؟ مطمئنی این اسما درسته؟!
- آره! چطور مگه؟
- عجب یه باغ وحش توی هر ماشینه و ما بیخبریم!!
آره دیگه آدمای معمولی این چیزا رو نمیدونن باید مکانیک باشی تا بفهمی چی میگم
حالا معطل نکن؛ جَک بیار بزن زیر ماشین که خیلی کار داریم... امیر پرید و جک را آورد و زیر ماشین جاسازی کرد.
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت دوم- بخش1
بابک نگاهی به جک انداخت... از این جک سوسماریا نداشتی؟
پناه برخدا اینم که اسم حیوون داره
- جک سوسماری خیلی قویتر از جکای معمولیه ولی چاره ای نیست... خدا کنه کارمون با همین راه بیفته... تو تا جایی که جا داره ماشین بده بالا؛ من میرم زیرش و
فیل دست میکشم بیرون!!
امیر اطاعت کرد و شروع به بالا دادن جک نمود.
خوبه خوبه بسه دیگه...
بابک این را گفت و شیرجه رفت زیر ماشین... اما شکم بزرگش همانجا گیر کرد و اوضاع
خراب شد...
وااااای شیکمم!! شیکمم!!
امیر که با دیدن این صحنه هول شده بود، فریاد زد:
ای وای حالا چی کار کنم؟ چیکار کنم با بک؟
بابک نعره زد
بده بالا اون جک لامصب... بده بالا!...
امیر از نعره ی بابک بیشتر هول کرد و به جای این که جک را بالا بدهد پایین داد!!!
بابک جیغ کشید
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت دوم- بخش 2
امیر که تازه متوجه اشتباهش شده بود به سرعت شروع به بالا دادن جک کرد... اما هر چه آن را بالا میداد چیزی از فشار روی بابک کم نمیشد... شکم او حسابی با کف ماشین درگیر شده بود... دست آخر شکم بزرگ بابک که برای خودش یک پا جک بود!! و حرکت سریع و رو به بالای جک باعث شد که ماشین حسابی گج و یک طرفش وارد جوی آب کنار خیابان شود!!
امیر با ترس فریاد زد ای وای ماشین رفت توي جوب!!
بابک که حالا دیگر خلاص شده بود، خسته و نالان خودش را کشید کنار جوی آب و همان جا وارفت...
حالت چطوره بابک جان؟ خوبی؟
چه حالی چه احوالی امیر خان؟ نزدیک بود ما رو به کشتن بدی مرد حسابی!!
- تقصیر خودته آخه برای چی یه دفعه شیرجه زدی زیر ماشین؟ تو با اون شکم گنده معلومه که گیر میکنی اون زیر
حالا این حرفا رو ول کن ماشین چطوری بکشیم بیرون؟ یه طرفش کامل رفته توي جوب! چی بگم؟ اوستا کار تویی
- البته الآن راحت تر میشه فیل دست باز کرد!... هر چند حالا که فکر میکنم، میبینم ممکنه ایراد از گردن ببری باشه
حالا گردن ببری یا فیل دست یا پاخرگوشی یا جک سوسماری یا هر چی بگو توی این وضعیت چیکار باید بکنیم؟
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت دوم- بخش 3
- اون آچار اینگلیس رو بده به من تا بهت بگم!
- آچار اینگلیس؟ نکنه منظورت آچار فرانسس؟!
حالا فرانسه یا اینگلیس چه فرقی میکنه امیر جون؟
مهم اینه که هر دو از کشورای اروپایی آن!!
امیر نگاه مشکوکی به بابک انداخت
میشه یه سؤالی ازت بپرسم؟
بابک در حالی که لباسهایش را می تکاند جواب داد:
- بپرس امیرجون!
- میشه بگی جناب عالی چند وقت شاگرد مکانیک بودی؟ بابک در حالی که سعی میکرد از جواب طفره برود، پاسخ داد:
- زود باش !امیر جون الآن شب میشه گرفتار میشیم ها! امیر آچار فرانسه را از کیف ابزار بیرون کشید و به دست بابک داد . بابک وارد جوی آب شد،
پشت یکی از چرخها قرار گرفت و شروع به ور رفتن با آن کرد.
اوه اوه باید حدس میزدم. ایراد از دم گاویه!!
- من که آخرش نفهمیدم ایراد از کجاست یه مشت حیوون قطار میکنی و هربار میگی ایراد از یکیشونه
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت دوم- بخش 4
- حرف اضافه نباشه امیر خان توی کار اوستا کار دخالت نکن!
چشم بفرمایید کارتون رو انجام بدید؛ جنابِ اوستاکار!! بابک مدتی با پیچهای جلو و قطعات پشت چرخ ور رفت و آنها را شل .کرد
- خُب... فکر کنم کار من تمومه... حالا باید بریم یه دمگاوي نو بخریم! هنوز حرف بابک تمام نشده بود که چرخ وانت از جا درآمد و چون روی سرازیری بودند، راه
افتاد توی خیابان بابک فریاد کشید
بگیرش !امیر چرخ بگیر!!
امیر خواست بدود و چرخ را بگیرد؛ اما پایش گرفت به کیف ابزار و محکم به زمین خورد و با
تمام هيكل با چرخ برخورد کرد.
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
سلام به دوستان عزیز ، 👋
📖داستان های امیر و بابک رو تا اینجا با هم خوندیم.
🔖حالا با کمک اطلاعاتی که به دست آوردید به چند تا سوال جواب بدید و خودتون رو محک بزنید:
برای اینکه ببینی جوابات درست بودند یا نه
نماز صحیح است : 1
نماز باطل است : 0
🧮یه عدد 6 رقمی با صفر ویک درست کن و بیا توی لینک زیر ببینم درست جواب دادی یا نه.
https://EitaaBot.ir/poll/s3hy
1. بابک در نماز عصر حمد و سوره را آهسته خواند اما به حدی که لب هایش اصلا تکان نمی خورد گویی او اذکار نماز را در دلش می خواند.
2. در حالت سجده در وقت گفتن ذکر بینی بابک دچار خارش شدید می شود و به همین سبب دست راستش را از زمین برمیدارد و بینش اش را می خاراند.
3. بابک در رکعت سوم به عمد تسبیحات اربعه را با صدای بلند خواند.
4. بابک پیش از آنکه تمام هفت عضو واجب سجده بر روی زمین قرار بگیرند ذکر سجده را می گوید
5. بابک در نماز ظهر بسم الله الرحمن الرحیم را بلند می گوید ولی مابقی حمد و سوره را آهسته می خواند
6. در سجده اول مهر به پیشانی بابک می چسبد و او با همان حالت ، به سجده دوم می رود
دوست عزیزم اگر جواب هر کدام از سوالات را نمیدانستی می توانی از بزرگتر ها کمک بگیری.
نوگلان فاطمی
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت سوم- بخش 1
چرخ هم که با برخورد امیر سرعت بیشتری گرفته ،بود پرید وسط خیابان و مثل برق رفت سمت چهار راه شلوغ
بابک که با چشمهای گشاد این صحنه را می نگریست، نالید: گور بابای دم گاوی این دفعه دیگه خودِ گاومون زایید امیر
امیر کوبید توی سر خودش و دوید دنبال چرخ و فریاد زد:
- جون مادرت وایسا!! جون مادرت نروووو!!
اما همه ی ما میدانیم که چرخ ها پدر و مادر ندارند!! به همین علت هم جناب چرخ حرف امیر را تحویل نگرفت و در حالی که هر لحظه سرعتش بیشتر میشد، تصمیم گرفت برود و صاف بخورد به پلیس بیچاره ی وسط چهارراه امیر از ترس این که فاجعه ای رخ بدهد شروع به داد و فریاد کرد تا توجّه پلیس را جلب کند و او را از خطر آگاه سازد. خوشبختانه پلیس صدای امیر را شنید و چرخ وحشی را دید...
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت سوم- بخش 2
در این قسمت از ماجرا شخص دیگری هم که چرخ را دیده بود به سرعت خودش را به پلیس رساند و فریاد زد برو کنار جناب سروان من میگیرمش من دروازه بان تیم ملی بودم!!
جناب سروان، هر چه به فکرش فشار آورد تا یادش بیاید که آن مردک کی و کجا دروازه بان تیم
ملی بوده، چیزی به ذهنش نرسید خلاصه دروازه بان پاهایش را محکم کرد و دو تا تُف .
کف دستهایش انداخت و آماده شد برای مهار توپ... ببخشید! مهار چرخ!! ... امیر همچنان که میدوید، نعره میکشید
- برید کنار برید کنار اما گوش دروازه بان بدهکار نبود و تصمیم گرفته بود به هر صورت ممکن چرخ را دفع کند!!! چرخ وحشی در مرحله ی ،آخر کش و قوس سهمگینی به خودش داد و با کمک دست انداز ،خیابان به هوا پرواز کرد و سپس مثل ،تیر برگشت به سمت زمین و دروازه بان!... مرد غیور هم که برای مهار و دفع چرخ آماده بود شیرجه زد به سمت بالا...
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت سوم- بخش 3
در کسری از ثانیه چرخ و دروازه بان با یکدیگر برخورد نمودند... شدّتِ روبوسی چرخ با دروازه بان، چنان شدید بود که پک و پوز مردِ بیچاره را دوخت به آسفالت خیابان!!
آمبولانس آمد و مردِ بیچاره را با خودش برد... کم کم چهارراه خلوت شد... پلیس نگاهی به امیر و بابک انداخت و سپس به جایی دور خیره شد...
-میگفت دروازه بان تیم ملی بوده اما بدجوری خاکشیر شد!!! من که تا حالا ندیده بودمش! شما چی؟!
امیر و بابک در حالی که سرشان پایین بود، پاسخ دادند:
-نه!
پلیس ادامه داد:
-شانس آوردید که خودم شاهد ماجرا بودم تقصیر خودش بود که ایستاد جلوی چرخ . من بهش تذکر دادم اما گوش نکرد! آدم که روبه روی چرخ وحشی(!)
نمی ایسته... می ایسته ؟
امیر و بابک پاسخ دادند
-نه!
پلیس عرق پیشانی اش را خشک کرد
- تا نظرم عوض نشده برید پی کارتون شما که نمیخواید نظرم عوض بشه؟!
امیر و بابک مظلومانه جواب دادند
نه!
و لحظاتی بعد، مثل بچههای خوب!!) راه افتادند سمت ماشین... بابک آمد حرفی بزند؛ اما
امیر اشاره کرد که سکوت کند.
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت چهارم- بخش 1
از همون اول نباید به حرفت گوش میدادم! وقتی متخصص و تعمیرکار هست، نباید کار دست تو میسپردم
طولی نکشید که تعمیرکار از راه رسید... او ابتدا از امیر و بابک خواست تا کمک کنند و ماشین را از جوی آب بیرون بکشند آنها با همکاری دو سه رهگذر ماشین را بیرون کشیدند... سپس تعمیرکار از امیر خواست که چرخ را در زاویه ی مخصوصی نگه دارد؛ بعد با دو حرکت آن را جا زد و پیچهایش را سفت کرد. تعمیرکار نگاهی به بابک و امیر انداخت و گفت:
- چرا چرخ درآوردید؟!
امیر نگاهی به بابک کرد و جواب داد
- ایشون گفت ایراد از فیل دسته! البته بعدش گفت از دم گاویه! برای همین چرخ باز فرمودن
تعمیرکار با چشمهای گردشده از تعجب پرسید:
- فیل دست؟! دم گاوی؟!
بابک پاسخ داد:
قطعات چرخ دیگه گردن ببری دم گاوی فیل دست پاخرگوشی!! شاخ کرگدنی!!!
تعمیرکار، نگاه عاقل اندر سفیهی به بابک انداخت و گفت:
حالت خوبه آقاجون؟ این چرت و پرتا چیه میگی؟ مگه باغ وحشه ؟! اسم اون قطعه ای که مربوط به چرخه، «سگ دسته»
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت چهارم- بخش 2
بابک پوزخندی زد و درآمد
نه بابا! اونی که شما میگی «سگ وزنه !! خودم میدونم چیه!!
تعمیر کار اخم کرد.
- سگ وزن؟! آخه قطعه ی ماشین چه ربطی به وزن سگ داره؟ حالا بعدِ سی سال، تو میخوای به من یاد بدی که اسم قطعه چیه؟
بابک از شدت خجالت سرش را پایین انداخت و سکوت کرد.
اولاً اسمش سگ دسته؛ چون شبیه دستِ سگه فیل دست و گردن ببری و پاخرگوشی و دم گاوی و شاخ کرگدنی دیگه چه کوفتیه؟!! ثانیاً ایراد اصلاً از چرخا نیست... دلکوی
ماشین که کارش تولید برقه ایراد پیدا کرده... عوضش میکنیم راه میافته امیر را اگر کارد میزدی، خونش در نمی آمد!!
...............
از وقتی که به خوابگاه رسیده ،بودند بابک حسابی کم حرف شده بود... رویش نمیشد با امیر حرف بزند شام را که خوردند امیر نگاهی به او انداخت و گفت:
- نفرمودید جناب بابک خان شما چند وقت شاگرد مکانیک بودی؟! خوار و ذلیلم نکن !امیر!!
- خوار و ذلیل چیه؟ کنجکاوم بدونم چند وقت شاگرد مکانیک بودی همین
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت چهارم- بخش 3
دو روز روز اوّل کار یاد گرفتم روز دوم اخراج شدم!!
یعنی چی؟!
- اوستا کارم رفته بود بیرون همون وقت به ماشین مدل بالا اومد داخل مغازه ... منم
موتورش پیاده کردم روز دوم موتور پیاده کردی؟!!
بله استعدادش داشتم!
آره خیلی استعداد داشتی
- اوستا کارم وقتی اومد و دید که موتور پیاده کردم با اژه افتاد دنبالم... منم در رفتم!
اما استعدادم در نرفت!!
امیر آه کشید
نمیدونم کی قراره تصمیم بگیری که وقتی کاری رو بلد نیستی صاف و روشن
بگی بلد نیستم!
بابک سکوت کرد و به گلهای سفید سفره خیره ماند... امیر ادامه داد:
- امشب قرار بود در مورد حرفی که نیما بهت زده و سؤالاتی که داشتی، صحبت کنیم. جواب سؤالت همین امشب داده شد؛ کافی بود کمی دقت میکردی...
- جواب سؤال من؟ کی؟!
وقتی مکانیک از راه رسید دستورایی به ما داد و گفت که انجامشون بدیم؛ درسته؟
درسته!
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت پنجم- بخش 1
ما به دستوراش عمل کردیم و هر چی گفت گوش کردیم اوّل چرخ نگه داشتیم جاش بندازه؛ بعد به همون ترتیبی که گفت ماشین از جوب آب بیرون کشیدیم؛ بعد طبق دستوری که داد رفتیم و یه «دلکو» دقیقاً با همون مشخصاتی که گفت، خریدیم و بهش رسوندیم و اونم ماشین راه انداخت.
- خب اینا چه ربطی به جواب سؤال من داره؟!
- چرا به هر چی ؟ که گفت عمل کردیم بدون این که ازش بپرسیم که چرا اون دستور داده؟!
- چون میدونستیم ،مکانیک متخصص تعمیر ماشینه و کارش بلده
آفرین آیا عقل ما این رو تأیید میکنه که از شخص متخصص که دانشش از ما بیشتره اطاعت کنیم و کاری رو که میگه، انجام بدیم، یا نه؟
- بله عقل هرکسی تأیید میکنه که به حرف متخصص گوش بده
- حالا بگو ببینم آیا بالاتر و برتر و عالم تر از خدا هم داریم؟
نه نداریم
- آیا ممکنه خداوند اشتباه کنه یا توصیه کنه که عمل اشتباهی رو انجام بدیم
- نه!
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت پنجم- بخش 2
پس وقتی خداوند دستور میده که به روش خاصی وضو بگیریم یا به روش خاصی فلان عمل انجام بدیم یا احکام به روشی که توسط پیامبرش ابلاغ کرده به جا بیاریم حتی اگه علتش رو هم ندونیم، بازم انجام میدیم. چرا؟ چون مطمئنیم که حکمتی در اون کار بوده و خداوند به دلیلی که ممکنه ما نفهمیم و ندونیم، دستور اون کار داده.
- بله... درسته این جواب خیلی خوبیه
- عقل هرکسی میگه از دستور اونی که هرگز دچار اشتباه نمیشه، سرپیچی نکن؛ حتّی اگه علت دستورش رو ندونی خداوند هرگز دچار اشتباه و خطا نمیشه و تمام دستوراي دین، عین درستی و خیرخواهی برای ماست. البته عکس این مطلب هم صادقه؛ یعنی ما باید مواظب باشیم تا از دستور کسانی که نسبت به مطلبی آگاهی ندارن، اطاعت
نکنیم!
- منظورت چیه؟!
- مثلاً اطاعت امروز من از دستورای تو برای درست کردن ماشین اشتباه بود.
- چرا؟!
معلومه چون تو هیچ تخصصی در زمینهی تعمیر ماشین نداری... منم چشم بسته و بدون ،تحقیق هر چیزی رو که گفتی گوش کردم و اون همه دردسر درست شد.
بابک دوباره سرش را پایین انداخت.
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت پنجم - بخش 3
امیر آهی کشید و گفت
خدا رو شکر که به خیر گذشت.
بعد خمیازه ای کشید و ادامه داد
فردا یادم باشه موبایلم ببرم تعمیر...
- مگه موبایلت چشه؟
چند روزه درست کار نمیکنه بازی در میاره
بده ببینم
مگه تو تعمیرکار موبایلی؟
- زکی ما رو دست کم گرفتی امیر خان ما یه زمانی شاگرد موبایل فروشی بودیم امیر خیره خیره به او نگاه کرد بابک دوباره سرخ شد و چشمهایش را دوخت به انگشت هایش....
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
[ Photo ]
📙ماجرای کابوس کلّه
🔷قسمت اول- بخش 1
نزدیک طلوع آفتاب روز جمعه بود و بابک همچنان مشغول نماز صبح؛ اما بالأخره نمازش تمام شد امیر که مدتی بود او را زیر نظر داشت، بلافاصله گفت :
این چی بود خوندی بابک جان؟!
- واضحه! نماز صبح
- نماز صبح چند رکعته؟
- در ر حالت معمول دو رکعت
- در حالت معمول؟ مگه حالت غیر معمول هم داریم؟!
بله داریم امیر جان مشکل اینه که شما ادعای زیادی داری، ولی متأسفانه اطلاعات کاملی نداری!!
- مثل این که امروز دوباره از دنده چپ بلند شدی نه؟
- مسئله اینه که شما به بهانه ی آموزش احکام داری توی امورِ خصوصی بنده و حالات معنوي خاصم دخالت میکنی
- بسیار خوب اگه ناراحت میشی بنده دیگه دخالت نمیکنم چون دوست داشتی احکام یاد بگیری من وظیفه خودم دونستم چیزایی رو که میدونم به شما هم یاد بدم. دیگه خود دانی...
ابک همان طور که تسبیح در دست داشت و به قسمتی از موکت خیره شده بود، بدون این که به امیر نگاه کند شمرده شمرده گفت:
- مگه نماز بنده چه ایرادی داشت، عزیز من؟
- بابک ،جان نماز شما باطله ،پس از این تیریپ معنوی و عرفانی بیا بیرون و تا نماز صبحت قضا نشده، دوباره بخونش
- یعنی چه؟! شما میفرمایید من دین نداشته باشم؟
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای کابوس کلّه
🔷قسمت اول- بخش 2
نمازتُ دوباره بخون چون نماز صبح دو رکعت بیشتر نیست و شما حداقل هشت رکعت خوندی!
- بله! در حالت معمولی دو رکعته؛ اما وقتی احساس کردی که حال معنوی خوبی داری،
میتونی تا شونزده رکعت هم ادامه بدی
تو این چرندیات از کجا اختراع می کنی؟!
- یعنی شما جوان مؤمن میخوای بگی که نماز صبح رو بیشتر از دو رکعت نمیشه خوند؟
- بله نماز صبح بیشتر از دو رکعت نیست حالا پاشو دوباره نمازت بخون تا بعدش با هم صحبت کنیم
- من خوابم میاد!
بخون! بعد بخواب! بعد بیدار شو بعد حرف میزنیم خوبه؟
- گشنمه!!
بخون! بعد بخواب بعد بیدار شو بعد صبحانه بخور بعد صحبت میکنیم تمومه؟
بابک دیگر چیزی نگفت برخاست نمازش را دوباره خواند و بعد رفت و خوابید.
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای کابوس کلّه
🔷قسمت اول- بخش 3
بابک حس کرد که به سبب بگومگویش با امیر در مورد نماز صبح، او را از دست خودش دلخور کرده است. این بود که وقتی از خواب بیدار شد، رفت و از او معذرت خواهی کرد و امیر را به صرف کله پاچه دعوت نمود
امیر که اخلاق خوبی داشت و چیزی در دلش نمیماند، دعوت بابک را قبول کرد نیم ساعت بعد در مغازه ی کله پزی بودند. هر چه بابک اصرار کرد که امیر سفارش بیشتری بدهد، قبول نکرد و تنها یک زبان سفارش داد. بابک اعلام کرد که خوردن کله بچه بازی برنمیدارد و باید مردانه وارد میدان شد این بود که برای خودش سه ،زبان سه ،مغز پنج ،پاچه پنج بناگوش و چهار چشم به همراه آب مغز فراوان سفارش داد!
مغازه دار با چشمهای پف کرده اش نگاه چپچپی به بابک انداخت و گفت:
میخورید یا میبرید؟
معلومه دیگه؛ همینجا میخوریم
مغازه دار نوک سبیلهای پرپشتش را تاب ،داد ابرویش را بالا انداخت و پرسید: برای دو نفر زیاد نیست؟!!
- رفیقم یه زبون بیشتر نمیخوره بقیه اش مال خودمه
مغازه دار لبش را گاز گرفت و بعد از این که سفارش بابک را آماده کرد رفت سراغ دفتر تلفنش تا شماره ی اورژانس را برای احتیاط دَمِ دست داشته باشد
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای کابوس کلّه
🔷قسمت دوم- بخش 1
امیر از گوشه ی بشقابش، آرام آرام شروع به خوردن غذا کرد؛ امّا روش بابک متفاوت بود او ابتدا یکی از سه کاسه ی آب مغز را مالامال از نان کرد و روی آن تا توانست فلفل پاشید. کاسه ی دوم و سوم را هم نزدیک دستش قرار داد سپس با یک ضربت زبانی را از وسط به دو نیم کرد و با حرکتی ،دیگر پاچه ای را میان نان جای داد. آنگاه لقمه ای به قاعده ی دو دهان آدمیزاد برگرفت و راهی دهان نمود بعد بلافاصله، سه قاشق از نانی را که در آب خیسانده بود، بالا انداخت و برای آن که بتواند این حجم عظیم را راحت تر و سریع تر بجود و ببلعد، کاسه ی دوم آب کله را برداشت و سرکشید!
امیرمات و متحیر بابک را نگاه میکرد
- بابک جان همش مال خودته عجله نداریم!ها! کار دست خودت ندی!
- نه امیر جون تو نگران من نباش من توی عملیات کله پاچه خوری، صاحب سبکم یخ میکنه از دهن میافته
- بعداً یادم بیار تا در مورد آداب و احکام غذا خوردن یه صحبتی با هم داشته باشیم!
- حتماً حتماً منم باید علاوه بر روش خوردن کله پاچه روش خوردن پنج پرس چلوکباب در ده دقیقه و اصولِ بلعیدن رونِ درسته ی مرغ رو توی یه مرحله ، بهت آموزش بدم!! حالا بگو ببینم نماز صبح من چه ایرادی داشت؟ بابک جان مهمترین ایرادش توی تعداد رکعات بود مگه شما تعداد ركعتاي نمازاي روزانه رو نمیدونی؟ من قبلاً در این مورد صحبتی نکردم؛ چون فکر میکردم که تو این مطلب رو بلدی
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای کابوس کلّه
🔷قسمت دوم- بخش 2
معلومه که میدونم نماز صبح دو الی بیست و پنج رکعت ظهر چهار الی هیجده رکعت عصر چهار الی شونزده رکعت مغرب سه الی بیست و سه رکعت و نماز عشا چهار الی بی نهایت رکعت یعنی هرچی دلت خواست و کشیدی و روحیه داشتی
- تماماً غلطه بابک قسمتای اولش رو درست گفتی؛ اما باقیش اشتباه و باطل کننده ی نمازه. اگه شما تعداد رکعات نماز کم یا زیاد کنی، نمازت باطل میشه
- عجب! من فکر میکردم تعداد رکعتای ،نماز بسته به حال و احوال معنوي انسان تغییر میکنه!!
- نخیر! این فقط زاییده ی تخیلات خودته پس لازم شد یه بار دیگه جزوه رو در این مورد مرور کنیم.
- الآن ؟!! وسط کله؟ جُزوه مون کجا بود؟
- جزوه توی کیف منه. اگه برای خودت یه کمی راه نفس کشیدن بذاری و یه زنگ تفریح کوچولو وسط کله خوری باز کنی میشه از فرصت استفاده کنیم و به جزوه هم به نگاهی بندازیم
چاکرتم بفرما! بفرما! اتفاقاً بین دو نیمه ایم باید کمی استراحت کنیم
امیر جزوه را از کیفش بیرون آورد و روی میز گذاشت.
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
📙ماجرای کابوس کلّه
🔷قسمت دوم- بخش 3
بابک در حالی که مشغول حل کردن مشکلاتش با یک عدد پاچه بود(!) گفت
- خب، تموم شد؟!
- نخیر هنوز کار داریم.
باشه تو بگو من کله میزنم اما گوشم با توئه
امیر نگاهی به دستان چرب و چیلی بابک انداخت و ادامه داد:
- اول از همه باید بدونی که واجبات نماز یازده تاست که بعضی رکن» و بعضی «غیر رُکن» به حساب میان میدونی فرق بین رکن و غیررکن چیه؟
- به نظرم یه معنی ،رکن پایه و ستونه اگه چیزی ستون نداشته باشه خراب میشه؛ پس رکن نماز هرچی که باشه اگه انجام نشه نماز باطل میشه. درسته؟ آفرین برداشت خوبی کردی بابک لبخندی زد و نیشش تا بناگوش باز شد و در همان حال بناگوشی را به دندان کشید ارکان نماز اجزای اصلی اون به حساب میان؛ پس اگه عمداً یا سهواً (یعنی از روی فراموشی) کم یا زیاد بشن نماز باطله مثلاً اون روز توي نمازخونه ی کارخونه ، متوجه شدم که بعضی وقتا، رکوع رو به جا نمی آری؛ برای همین نمازت باطل بود.
- اگه غیر رکن رو به جا نیاری چی؟ بازم نمازت باطل میشه؟ انجام واجبات غیر رُکن هم واجبه؛ ولی اگه از روی فراموشی، کم یا زیاد بشه، نماز باطل نمیشه. البته اگه کسی عمداً غیر رُکن رو کم یا زیاد کنه بازم نمازش باطل میشه.
- خب تموم شد؟ میشه با تمرکز کله پاچه بزنیم یا نه؟!
شما که ما شاء الله مشغولی فرقی برات نمیکنه
بابک لبخندی زد و مشغول احوال پرسی با زبان دوم شد!
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
نوگلان فاطمی
#سالروز_بزرگداشت_حضرت_معصومه
فاطمه معصومه «علیها السلام» و همراهان ایشان روز ۲۳ ربیع الاول کنار قم رسیدند.
خبر رسیدن ایشان مثل نسیم بهار، در شهرقم پیچید.
قمی ها شادیکنان بهسوی دروازه شهر دویدند.
آنها با خوشحالی به هم میگفتند: مژده مژده! فاطمه معصومه «علیها السلام» آمده!
دختر امام کاظم «علیه السلام» آمده!
همه دورشتر او حلقه زدند.
موسی بن خزرج که از دوستان اهل بیت «علیهم السلام» بود،جلو دوید و افسار شتر را در دست گرفت و فاطمه معصومه «علیها السلام» و همراهانشان را به خانه خودش برد.
┄┄┅🏴🍃🌸♥️🌸🍃🏴┅┅┄
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
😭به سوی آسمان
فاطمه معصومه «علیها السلام» چندین روز در خانه موسی بن خزرج بودند.
روزبهروز حالشان بدتر میشد.
ناگهان قلبشان آرام و چشمهایشان خاموش شد.
آن روز چه روز سختی بود!
مردم قم، مثل ابر بهار گریه میکردند.
فاطمه معصومه «علیها السلام» روی برادر را ندیدند.
و در جوانی به آسمان پر کشیدند.
حضرت فاطمه زهرا «علیها السلام» هم در جوانی ازدنیارفتند.
و چه شباهت عجیبی بین فاطمه زهرا «علیها السلام» و فاطمه معصومه «علیها السلام».😭😭😭😭
┄┄┅🏴🍃🌸♥️🌸🍃🏴┅┅┄
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝