۱۹۶.نازنین رقیه عبدلی قزوین شریف آباد 1714****0914
۱۹۷.نازنین کوثر عبدی تهران قیامدشت 6416****0937
۱۹۸.نجمه عرب صالحی اصفهان نصراباد 9742****0913
۱۹۹.فاطمه عزیزی قم 5339****0990
۲۰۰.نازنین زهرا عسگریان مشهد پاگدار 8249****0915
۲۰۱.نغمه عشایری کرمان 1228****0919
۲۰۲.فاطمه سادات علوی بیضا 1084****0936
۲۰۳.مبینا علی نقی زاده تهران 9323****0912
۲۰۴.معصومه علیانی نژاد ساری 8148****0937
۲۰۵.نیایش علیزاده درگز 4909****0930
۲۰۶.فاطمه غفاری کلاردشت 3462****0901
۲۰۷.سوگند غفاریان خ رضوی مزرج 7323****0933
۲۰۸.زهرا غلامی سنندج ۴۱۹۹****۰۹۱۸
۲۰۹.نازنین مریم فرامرزی گلستان گالیکش 3644****0911
۲۱۰.حلما فراهانی قم 1816****0910
۲۱۱.ثنا دخت فضل علی آذر شرقی شبستر 3088****0914
۲۱۲.حدیث فضلی فارس شیراز 4758****0916
۲۱۳.معصومه فلاح روستای پطرو 2074****0992
۲۱۴.مبینا قاسمی گلستان 3004****0911
۲۱۵.فاطمه قاسمی جوجیلی اصفهان فلاورجان 2678****0992
۲۱۶.حلما قانعی الوار ابدانان ۱۷۷۸****۰۹۳۸
۲۱۷.مژگان قدسی ایلام مهران 7256****0991
۲۱۸.نازنین قربانی شیخ آباد لرستان خرم آباد ۹۷۶۷****۰۹۱۶
۲۱۹.فاطمه سادات قریشی شازند 6807****0992
۲۲۰.هدیه قلی پور جاجرم 2396****0993
۲۲۱.رقیه سادات قنادیان شهرری 1460****0930
۲۲۲.حسنی قوام قوام آباد 9815****0930
۲۲۳.فائزه کارگر خ جنوبی آسیک 8611****0994
۲۲۴.زهرا کاظم زاده آ غربی ماکو 3573****0914
۲۲۵.سارا کاظمی تهران 0390****0912
۲۲۶.زینب کاظمی بندرانزلی 7356****0992
۲۲۷.حدیثه کاظمی سلطانیه 4331****0910
۲۲۸.نیایش کامرانی قم ۵۷۹۱****۰۹۹۱
۲۲۹.مهدیه کدخدا میناب 6978****0917
۲۳۰.زینب سادات کرمی کردستان سریش 3218****0993
۲۳۱.کوثر کرنوکر لرستان دورود 3548****0916
۲۳۲.الهه کریمی پور طاقانک 4736****0913
۲۳۳.سما کریمیان گلستان حیدرآباد 9156****0935
۲۳۴.نگین کعب کرملا خوزستان شوشتر 9327****0938
۲۳۵.زهرا کلاهدرازی حسین اباد جنگل 0327****0903
۲۳۶.غزل کیانی بادجانی مورچه خورت 2393****0990
۲۳۷.بهار گچلو رباط کریم 1046****0919
۲۳۸.سما گلشنی رویان 3935****0933
۲۳۹.یسنا لشکری تبریز ابش احمر 1681****0914
۲۴۰.مبینا لطفی شهرری 6451****0939
۲۴۱.محدثه لله گانی کیار زرک 3701****0913
۲۴۲.فاطمه محبی فارس ششده و قره باغ 9234****0917
۲۴۳.نرگس محمد پور خ رضوی سرهنگ 5855****0915
۲۴۴.مبینا محمدبیگی اصفهان دهق 2801****0913
۲۴۵.نیایش محمدعلیزاده بهنمیر 8688****0935
۲۴۶.دیانا محمدی کرمان فاریاب 1713****0994
۲۴۷.نورا محمدی گیلان لاهیجان 6288****0993
۲۴۸.سلاله محمدی مازندران شهسوار 2784****0937
۲۴۹.ریحانه محمدی کرمان 7398****0913
۲۵۰.ستایش محمدی اسلامشهر 6377****0935
۲۵۱.معصومه محمدی ساری 6928****0933
۲۵۲.مبینا مرتب تهران 0903****0919
۲۵۳.عاطفه مستغنی اشکنان 3204****0917
۲۵۴.باران مسلمی قرچک ۸۰۴۹****۰۹۱۹
۲۵۵.فاطمه سادات مشکاتی تهران 4108****0912
۲۵۶.فاطمه مصطفی زاده ماکو ۶۳۸۴****۰۹۱۲
۲۵۷.ریحانه مظفری نسب آ شرقی ایلخچی 6278****0914
۲۵۸.هدیه معانی گلپایگان 6836****0902
۲۵۹.یاسمین معاونی ماهنشان ۴۰۸۲****۰۹۱۶
۲۶۰.یکتا معمارزاده مجذول همدان بهادربیک 7063****0918
۲۶۱.پریسا مقیسه پاکدشت 0086****0919
۲۶۲.زینب ملک گلستان 4807****0911
۲۶۳.مهسا منصوری خراسان رضوی فیض آباد محولات 9694****0915
۲۶۴.سینا منصوری هنش جان 4789****0994
۲۶۵.فاطمه منظم تهران 6806****0919
۲۶۶.فاطمه موثق ارومیه 1534****0914
۲۶۷.زینب سادات موسوی درود زبرخان 1609****0915
۲۶۸.فاطمه سادات موسوی قم 3274****0919
۲۶۹.محیاسادات موسوی زارع خراسان رضوی ۷۳۹۱****۰۹۱۵
۲۷۰.گونای مهدی زاده اردبیل پارس آباد ۷۳۳۶****۰۹۹۴
۲۷۱.مبینا مهدیلی شبستر 5950****0936
۲۷۲.مهدیس مهربانلو تهران 9660****0930
۲۷۳.ام البنین میرابی مازندران ،جویبار 0593****0911
۲۷۴.مرضیه میرزایی کاشان 1551****0901
۲۷۵.نسترن میرزایی گلبهار 4846****0915
۲۷۶.زهراسادات میروزاده طبس گلشن ۹۰۲۳****۰۹۹۰
۲۷۷.ریحانه میری خندان تهران 9372****0937
۲۷۸.زهرا نادری چهارمحال بختیاری طاقانک 8192****0913
۲۷۹.مهدیس نادری نقده 6190****0930
۲۸۰.محدثه نادری بویین زهرا 7432****0922
۲۸۱.کوثر نجف زاده ماکو 9801****0939
۲۸۲.فاطمه نجفی ایلام 6493****0993
۲۸۳.فاطمه نعمتی قیامدشت 1946****0919
۲۸۴.فاطمه نعیمی قم 2491****0919
۲۸۵.کیانا نور محمدی ساوه 1218****0919
۲۸۶.بی بی زینب نوروزه ای چوبین در 1597****0910
۲۸۷.آیدا نوری زنجان 9814****0911
۲۸۸.حلما نوری گیلان لاهیجان 5845****0933
۲۸۹.ستایش نوری کوهپایه 5787****0990
۲۹۰.نهال نیکخو هرمز 9919****0916
۲۹۱.فاطمه زهرا نیکرو نهبندان 1493****0915
۲۹۲.فائزه وظایف آ شرقی بستان آباد 8918****0990
۲۹۳.فاطمه وقایعی سمنان بسطام 1419****0919
۲۹۴.مهرسا هاشمی فارس کازرون 1840****0921
۲۹۵.حلما سادات هاشمی بهشهر 5357****0935
۲۹۶.فاطمه زهرا هژبری میاندو آب 7933****0914
۲۹۷.ریحانه یارمحمدی زنجان 2779****0990
۲۹۸.مطهره یاس بلاغی مرکزی اراک 8658****0918
۲۹۹.محنا یاوری زنجان ماهنشان 2561****0919
۳۰۰.کوثر یداللهی مرکزی اراک 2866****0910
۳۰۱.زینب یوسفی بیرجند 1401****0915
۳۰۲.فاطمه سادات یوسفی تهران آبسرد 8181****0938
۳۰۳.سودا یوسفیان آذر شرقی مرند 7535****0933
۳۰۴.رژا محمدی بندر گناوه 3368***0919
۳۰۵.پریا محمودی خرم آباد 9836***0936
۳۰۷.زهرا معصومی ایلام 9908***0912
۳۰۸.فاطمه معصومه مهدوی پور 0985***0930
۳۰۹.نازنین رقیه یاری نژاد 5510***0912
۳۱۰.ریحانه یاوری 3368****0936
۳۱۱.سمانه یاراحمدی 8814***0919
۳۱۲.نجمه سادات یاسری 1524***0910
۳۱۳.نرجس یاری 6027***0913
May 11
سلام بچه ها
🔮آی اونایی که از سال ۴۰۲ یادگاری های قشنگی براتون مونده🥰
نوگلایی که فاطمیه تون رو با نوای یا ممتحنه نورانی کردید✨💫
و شعبان را رو با زمزمه الهی عظم البلا پشت سر گذاشتید🌙
حالا وقتشه که لحظه سال تحویل،
با خوندن زیارت نامه حضرت زهرا سلام الله و دعای فرج،
سالتون رو با عطر یاس و نرگس شروع کنید💜💛
معطر و با برکت💐🌾
چنین سال نویی😍
🎉🎊خیلی مبارک🌷🎈
#نوگلان_فاطمی
🌼 پروردگارا!
حال ما را با ظهور ولیات
به احسن الحال تبدیل فرما...
اللهم عجل لولیک الفرج
#امام_زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف
🔸
سلام به همه دوستان و همراهان گرامی
🌸👋🌸😃🌸👋
🌱عیدتون خیلی خیلی مبارک🌱
انشالله که توی این ماه مبارک و عزیز، عباداتتون قبول باشه.
🌙📿🕋🌙
نوگلانی ها توی این شب ها برای ظهور آقا امام زمان خیلی دعا کنید.
🤲🤲
اما
👈همونطور که میدونید کانال نوگلان فاطمی از نیمه شعبان تا حالا مشغول اجرای دو رویداد #برترین_امید و #چلچراغ_امید بود.
🔺و به همین خاطر ما پیام های روزمره کانال رو متوقف کردیم.
🔻اما اگه همراه نوگلان هستید ، میدونید که ما یه #داستان_دنباله_دار خیلی جذاب رو شروع کردیم و انشالله دوباره ادامه داستان را داخل کانال قرار میدهیم.
🔸اگه داستان رو یادتون رفته
🔹یا اصلا مطالعه نکردید
👈میتونید با کمک این هشتگ از ابتدای داستان همراه ما باشید #داستان_دنباله_دار
📕کتاب داستان نقشه جاسوس
🔷قسمت پنجم - بخش ۱
بابک که از شدت خجالت، حسابی سرخ شده بود، سرش را پایین انداخت... مهندس نصیری
ادامه داد:
- البته همونطور که میدونید، ما فقط به یه نیروی کار نیاز داریم...
- بله در جریان هستیم... شما شرایط کاری و انتظارات خودتون رو بفرمایید، امیدواریم که یکی از ما به درد کارخونه ی شما بخوره...
بابک که تا اینجای کار حسابی ساکت بود، به صدا درآمد و گفت:
- بله! امیدواریم که بالاخره یکی از ما اینجا استخدام بشه. بنده شخصا خیلی روی مسائل شرعی حساسیت دارم. مثلا اگه دستم نجس بشه، عوض پنج بار، پنجاه بار
میگیرم زیر شیر و آب کشی میکنم!!
آقای نصیری آبروهایش را بالا انداخت و پرسید:
- عوض پنج بار؟! مگه برای پاک شدن چیز نجس، زیر شیر آب، باید پنج بار اون رو آب کشی کرد؟
بابک پاسخ داد:
- پس چند بار؟
- یه بار!
- چرا یه بار؟
- پس چند بار؟
- پنج بار!!
نصیری اخم کرد ...
- ببینم! نکنه شوخیتون گرفته؟!
امیر که دل مهربانی داشت و میدید که اگر بابک بخواهد با همین فرمان پیش برود، باید استخدام را توی خواب ببیند، خندید و گفت:
- آقای مهندس، بهتره شرایط استخدام رو دقیقتر بفرمایید تا ما هم بیشتر از این مزاحم اوقات شریف شما نشیم...
#داستان_ادامه_دار
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
📕کتاب داستان نقشه جاسوس
🔷قسمت پنجم - بخش ۲
مهندس نصیری دستی به ریشهای جوگندمی اش کشید و شروع به صحبت کرد... او حدود
نیم ساعت از بابک و امیر سؤالات مختلفی در زمینه ی رشته ی تحصیلیشان پرسید و سپس
گفت:
- بسیار خوب... ببینید! افراد زیادی به اینجا اومدن و برای ما فرم پرکردن. خیلیا در همون مرحله ی اول رد شدن؛ اما با توجه به تجربیاتی که در استخدام نیرو دارم و با مطالعه ی فرمهای شما و گفت وگویی که کردیم، فکر میکنم بشه فرصتی
به شما جوانها داد... هر دوی شما در مورد رشتهی کاری ما، اطلاعات خوب و جامعی دارید. معلومه درساتون رو هم خوب میخونید؛ اما همونطور که
گفتم، رعایت مسائل شرعی و آشنایی با احکام، برای من بسیار مهمه و از مهمترین
شرایط استخدامه؛ بنابراین، سه ماه به شما فرصت میدم تا در محیط کاری ما، تلاش و فعالیت کنید. در کنار تست دانش فنی، میتونیم از نزدیک، عملکرد رفتاری و اخلاقی
شما رو هم ببینیم. البته برای استخدام نهایی، به این بسنده نمی کنیم و امتحان کوچکی هم در مورد احکام شرعی میگیریم. بعد از اون، هرکدوم از شما که با شرایط ما هماهنگی بیشتری داشت، ان شاء الله، استخدام میشه. فردا ساعت هشت صبح،
خودتون رو به مدیر داخلی کارخونه معرفی کنید...
امیر و بابک نفس راحتی کشیدند... بالأخره توانسته بودند از مرحلهی اول استخدام سربلند بیرون بیایند.
#داستان_ادامه_دار
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
رفقای عزیز🏴
در این شب مهم🔖
برای فرج
امام زمان علیه السلام
دعا 🤲
یادتون نره
▪️▫️▪️▫️
📕کتاب داستان نقشه جاسوس
🔷قسمت ششم - بخش ۱
بابک پشت میز کارخانه نشسته بود و ریاست می!کرد کفشهایش را هم داده بود
امیر واکس بزند برای ناهار باقالی پلو با گوشت سفارش داده بود. پیرمرد آبدارچی،
وظیفه داشت رأس ساعت یک بعد از ظهر ناهارش را بیاورد و قاشق قاشق بگذارد دهانش
یکی از کارمندها را مأمور کرده بود تا درست بعد از تمام کردن ناهار، وارد شود و دندانهایش
را خلال کند بعد هم یکی دیگر از راه میرسید و شانههایش را ماساژ میداد. در این هنگام
آقای نصیری وارد اتاق شد و دست به سینه روبه روی او ایستاد و گفت: «سرورم! از غذای امروز راضی بودید؟! بابک میخواست اظهار رضایت کند؛ اما یادش آمد که رئیس بزرگ کارخانه شده است و اگر از غذا تعریف کند ممکن است نصیری پُررو بشود! آخر نصیری را کرده بود آشپز کارخانه!! بادی توی دماغش انداخت و دهانش را باز کرد تا حال او را بگیرد؛ اما درست در لحظه ی حال ،گیری از خواب پرید... عجب خواب خوبی دیده بود زیر لب گفت:
ای بابا! کاشکی بیدار نمیشدم هنوز گیج بود بالا و پایین اتاق را نگاه کرد و با چشمهایش به دنبال امیر گشت... این وقت صبح کجا رفته بود؟ کلاسهای امروز دانشگاه که همه بعد از ظهر تشکیل میشد... نگاهش چرخید و چرخید و روی ساعت دیواری اتاق ثابت ماند ساعت هشت و سی و دو دقیقه را نشان میداد... با خودش فکر کرد بهتر است بروم و یک املت درست و حسابی برای خودم
درست کنم؛ چون بعد از دیدن خوابهای خوب املت خیلی میچسبد
#داستان_ادامه_دار
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾
📕کتاب داستان نقشه جاسوس
🔷قسمت ششم - بخش ۲
...هنوز کلمه ی املت را درست و حسابی زمزمه نکرده بود که همه چیز یادش آمد. قرار بود که آن روز رأس
ساعت هشت کارشان را با امیر توی کارخانه شروع کنند
شا تاراق!!! این صدای کوبیده شدن کف دست بابک بر پیشانیاش بود!! عرق سردی همهی
وجودش را در بر گرفت دیگر نفهمید چه کار میکند...... دوید، وضو گرفت، نماز
صبحش را خواند و بعد لباسهایش را پوشید و به سرعت از خوابگاه بیرون زد...
وسط حیاط تازه یادش آمد که یک لنگه جورابش را فراموش کرده است اما دیگر خیلی دیر
شده بود و امکان برگشت وجود نداشت. همین طور که میدوید، زیر لب به امیر بد و بیراه
میگفت و لعنتش میکرد تو چقدر نامردی !امیر تنها تنها رفیق هم رفیقای قدیم... من بیدار نکردی که خودت
زودتر برسی؟ من بیدار نکردی تا پیش نصیری خوار و خفیف بشم؟
«نصیری» را که ،گفت دوباره به یاد خوابش افتاد... حس شیرینِ مُرورِ یک رؤیا دوید زیر
پوستش... اولی نه؛ اما دومین تاکسی برایش نگه داشت... خودش را انداخت توی ماشین
و بالأخره رأس ساعتِ نُه به کارخانه رسید... هنوز درست و حسابی وارد ساختمان نشده بود که منشی او را دید
سلام آقای جورابچی جناب نصیری با شما کار دارن.
#داستان_ادامه_دار
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
📕کتاب داستان نقشه جاسوس
🔷قسمت ششم - بخش ۳
بابک دوباره با کف دست زد توی پیشانی اش...
مهندس
نشسته بود پشت میز و سرش توی حساب و کتاب بود... بابک وارد شد و سلام
کرد... او بلافاصله سرش را بالا آورد و جواب سلام بابک را داد... دیدن چهره ی نصیری، باز
هم بابک را به یاد خوابی که دیده بود، انداخت...
به به جناب !جورابچی شما که قرار بود ساعت هشت اینجا باشید
بله درسته یعنی چیزه... میدونید آقای مهندس... راستش... راستش وقتی نمازم
رو خوندم حال دعایی دست داد و خلاصه رفتم توی حال خودم و نفهمیدم ساعت
گذشته و دیر شده
- عجب... یعنی شما از ساعت شیش صبح تا ،الآن مشغول عبادت بودید؟
نخیر جناب نصیری از ساعت هفت که نمازم رو خوندم تا هشت و نیم مشغول عبادت بودم!!
ساعت هفت نماز خوندید؟ ساعت هفت که نماز قضاست
نماز چی چیه؟!
مهندس ابروهایش را بالا انداخت.
نکنه دوباره بنده رو دست انداختی، آقا بابک؟
- نخیر نخیر! بنده غلط بکنم همچین جسارتی بکنم جناب نصیری! فقط منظورتون رو درست متوجه نشدم آخه میفرمایید نماز غذاست نماز که غذا نمیشه!! جسارتاً باید عرض کنم که نماز یه عمل عبادیه و غذا رو معمولاً برای صبحونه یا ناهار و شام میل میکنن!!
آقای نصیری بی اختیار خنده اش گرفت.
- بابک جان، شما خیلی شوخ طبعی جوری صحبت میکنی که آدم فکر میکنه
داری جدی حرف میزنی!
#داستان_ادامه_دار
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
📕کتاب داستان نقشه جاسوس
🔷قسمت ششم - بخش ۴
قلب بابک تند تند میزد اصلا متوجه منظور او نمیشد مهندس نصیری ادامه داد
جالبه که شما ساعت هفت صبح نماز قضا میخونی و بعدش هم عبادت و تعقیبات داری
بابک که تازه متوجه شده بود منظور آقای نصیری چیست پرسید
- نماز قضا بوده؟!
آقای نصیری به بخاری که از لیوان چایش به هوا میرفت خیره شد و گفت
- میتونم بپرسم مرجع تقلید شما کی هستن؟!
بابک در جا هنگ کرد
- مرجع تقلید؟!!
- منظورم اینه که شما توی مسائل دینی از کدوم مجتهد تقلید میکنید؟
بابک آمد بگوید: «تقلید ؟!!» اما میدانست که اگر کمی بیشتر توی اتاق نصیری بماند، دستش رو میشود و رئیس کارخانه میفهمد که او اطلاعات اندکی در مورد احکام دینی دارد. شانس
با او یار بود که در همان ،وقت زنگ تلفن به صدا درآمد... آقای نصیری گوشی را برداشت و
چند کلمه ای صحبت کرد. معلوم بود شخص مهمی آن طرف خط است... او دستش را روی
دهانه ی گوشی گذاشت و رو به بابک گفت
- عذر میخوام من تلفن مهمی دارم.... میتونید تشریف ببرید؛ اما از فردا حتماً سر وقت
حاضر بشید.
بابک از خدا خواسته نفس راحتی کشید و فلنگ را بست و در رفت! بیرون اتاق، دستمالش
را درآورد و عرقش را خشک کرد عملاً داشت سکته می کرد مجتهد؟ مرجع تقلید؟ این
حرفها چی بود دیگر؟... کلید کمدی را که به او داده ،بودند از کیفش درآورد و به سمت
رختکن حرکت کرد. لباس نوي کار را برداشت و پوشید و سریع به سمت سالن کارخانه رفت...
#داستان_ادامه_دار
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
📕کتاب داستان نقشه جاسوس
🔷قسمت هفتم - بخش ۱
بابک تا وقت نماز و ،ناهار نتوانست امیر را ببیند؛ اما زنگ استراحت کارخانه را که زدند او را در راه وضوخانه گیر آورد و با دلخوری سلامی کرد و خسته نباشید گفت...
باز صبح خواب موندی بابک جان؟ هرچی صدات زدم، بیدار نشدی.
- واقعاً صدام زدی؟ من فکر کردم نامردی کردی و گذاشتی خواب بمونم! ساعت نه
رسیدم و صاف رفتم دفتر آقای نصیری کلی سؤال پیچم کرد شانس آوردم از دستش
خلاص شدم.
تقصیر خودته هر چی بهت میگم شبا زود بخواب و این قدر وقتت رو پای اینترنت و
تلویزیون تلف نکن گوش نمیدی که نمیدی
باشه از امشب زودتر میخوابم... حالا بگو ببینم تو میدونی این قصه ی مجتهد و تقلید
و این حرفا چیه؟
چطور مگه؟
آخه صبح که اومدم آقای نصیری همچین چیزایی از من پرسید...
الآن که وقت نمازه بذار بعد از نماز برات توضیح میدم.
باشه.... البته خودم بلدمها!!! میخوام ببینم اطلاعات تو چقدره
امیر آهی کشید و گفت:
بله میدونم تو همیشه همه چی رو بلدی!!
بعد از نماز امیر مشغول پوشیدن جورابهایش بود که بابک از راه رسید...
- خُب امیر آقا نگفتی این مجتهد و تقلید و اینا چیه؟ بگو ببینم بلدی یا نه؟!
- میگم به شرطی که تو هم وقتی چیزی رو بلد نیستی، صاف بگی: بلد نیستم و میخوام
یاد بگیرم یادگرفتن که عیب نیست منم اولش درست و حسابی احکام دینی رو بلد نبودم؛
#داستان_ادامه_دار
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
📕کتاب داستان نقشه جاسوس
🔷قسمت هفتم - بخش ۲
اما کم کم تلاش ،کردم جلسه ی دینی ،رفتم خوندم پرسیدم و یاد گرفتم.
باشه بابا باشه حالا توضیحاتتون را میفرمایید یا نه؟!
- ببین برادر من! «تقلید» یعنی مراجعه و گرفتن حکم از متخصص و عالم دین و انجام
اعمال دینی بر اساس اون مثلاً ،تو به متخصص و عالم دین مراجعه میکنی و حکم
وضوی صحیح رو از ایشون میپرسی یا در کتابی که به همین منظور نوشته شده و
اسمش «رسالهی عملیه هست میخونی
- آهان متوجه شدم لابد اسم این متخصص و عالم دین هم میشه «مجتهد»، درسته؟
- بله به عالم یا مجتهدی که برای یادگیری مسائل شرعی به او مراجعه میشه، به
اصطلاح مرجع تقلید میگن
-
اوووه، پس لابد شما که الآن داری به من این مطالب رو یاد میدی، مرجع تقلیدی
بله؟ جناب مرجع تقلید حضرت آیت الله حاج امیر صیامی
امیر خندید
- نخیر! بنده مرجع تقلید نیستم من فقط دارم چیزی رو که توي رساله ها نوشته، برات
توضیح میدم لازمه که مرجع تقلید خصوصیاتی داشته باشه و هرکسی نمیتونه
مرجع تقلید باشه.
یعنی چه خصوصیاتی مثلاً؟
- مرجع تقلید باید مرد شیعه دوازده امامی زنده، عادل و اعلم باشه.
- همه رو فهمیدم به جز عادل و اعلم!
- ببين! أعلم یعنی کسی که در فهمیدن حکم خدا از تمام مجتهدان زمان خودش تواناتر
و به احکام شرعی آگاه تر باشه عادل هم یعنی کسی که به احکام دین پای بنده واجبات
الهی رو انجام میده و از گناهان دوری میکنه
- خُب من از کجا باید بفهمم که کی اعلم تر از همس؟!
#داستان_ادامه_دار
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
📕کتاب داستان نقشه جاسوس
🔷قسمت هفتم - بخش ۳
امیر نگاهی به ساعتش انداخت و گفت
- مگه نمیخوای ناهار بخوری؟ دیر میشهها بلند شو بریم، باقیش توی راه ناهارخوری
برات میگم...
بابک که با شنیدن اسم ناهار بیتاب شده بود، زود بلند شد و همراه امیر راه افتاد... در بین
راه امیر پاسخ سؤال بابک را داد
-
راه تشخیص این که چه کسی عالم تر یا همون اَعلَمه، اینه که دو نفر آدم عادل و عالم
به علوم دین - که شما به اونا اطمینان داری به اعلم بودن اون شخص گواهی بدن. راه
دیگش هم اینه که عده ای از اهل علوم دینی که میتونن اعلم بودن کسی رو تشخیص
بدن و میشه به حرف اونا اطمینان کرد در مورد اعلم بودن اون شخص نظر بدن و اون
رو تأیید کنن.
بابک پیشانی اش را خاراند.
- خب پس پیدا کردن اعلم خیلی هم سخت نیست. البته اینا رو خودم میدونستم ها!
فقط میخواستم مطمئن بشم!!
امیر چیزی نگفت و فقط لبخند زد حالا دیگر به ناهارخوری کارخانه رسیده بودند.
- این یارو نصیری گفت که آخر سر میخواد آزمون امتحان کتبی احکام بگیره. به نظرت
راست میگفت امیر جون؟
- حب حتماً راسته. دروغش چیه بندهی خدا؟ ضمناً «یارو» حرف قشنگ و محترمانه ای
نیست. بگو: «آقای نصیری
- ای بابا! با این حساب، فاتحه ی من خوندس ...
چرا؟ شما که میگفتی همه چی رو بلدی و نیازی به یادگیری نداری
- الآنم میگم!! اما یه جاهایی رو فراموش کردم... نمیدونم چیکار کنم
امیر که میدانست غرور بابک اجازه نمیدهد که بگوید آشنایی اندکی با احکام دینی
دارد، گفت:
- من وقتی نوجوان بودم، به جلسه ی مذهبی میرفتم... یادگیری احکام رو هم از
همونجا شروع کردم
#داستان_ادامه_دار
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
📕کتاب داستان نقشه جاسوس
🔷قسمت هفتم - بخش ۴
- خُب منظور؟ نکنه میخوای بگی بپرم توی ماشین زمان و برگردم به دوران نوجوانی و با
جناب عالی توی اون کلاس شرکت کنم؟!
- نخیر! ... یادمه توی اون کلاس جزوه ای به ما دادن به نام «آداب بندگی» که احکام
رو به زبون خیلی ساده و روشن توضیح میداد انصافاً هم جزوه ی خوبی بود. اما
متأسفانه توی اثاث کشی منزل گم شد و بعداً فقط قسمتیش رو پیدا کردم.
- خب چه فایده؟ الآن که بهش دسترسی نداری
- اتفاقاً چون گاهی بهش مراجعه میکنم با خودم آوردمش خوابگاه... اگه دلت
بخواد، میتونم قسمتایی رو که پیدا کردم بهت بدم... در مورد بقیه ی احکام هم تا
جایی که بلد باشم در خدمتت .هستم نیازی نیست نگران باشی...
- عالیه! یعنی مثلاً همین بحث تقلید و این حرفا، توی اون جزوه هست؟
بله! وقتی رسیدیم خوابگاه بهت میدم
#داستان_ادامه_دار
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
📕کتاب داستان نقشه جاسوس
🔷قسمت هفتم - بخش ۵
بابا ای ول داش !امیر خیلی آقایی... ولی کلا این یارو... منظورم آقای نصیریه، خیلی
آدم گیریه ها!
گیره؟! منظورت چیه؟!
یعنی بیخودی همهی کارا رو سخت میکنه مثلاً برای استخدام، کلّی قانون گذاشته
و شرط قبولی توی امتحان احکام از صبح هم که وارد کارخونش شدم هر جا رو نگاه
میکنم روی در و دیوار و پنجره تذكّر و قانون حکاکی کرده
چه اشکالی داره بابک جان؟! با توجه به تجربه ای که توی کارش داره این قوانین رو
وضع کرده تا کارخونش بهترین عملکرد رو داشته باشه.
همش الکیه امیر !جون باور نکن
یعنی تو بعد از یه روز اومدن به اینجا از خود آقای مهندس کارخونش رو بهتر و بیشتر
میشناسی؟
بابک آهی از سر بی حوصلگی کشید و جواب داد
- راستش امیر جون من از جاهایی که هی توش قانون و قاعده درست میکنن، خوشم
نمیاد من میگم آدم باید راحت و بیخیال باشه اینطوری بیشتر خوش میگذره
حیف که مجبورم به خاطر درآمدش استخدام بشم؛ وگرنه هیچ قاعده و قانونی حالیم
نبود!!
امیر سری تکان داد و زیر لب گفت
اگه این طوره که میگی فکر کنم توی یادگیری احکام به مشکل بخوری...
#داستان_ادامه_دار
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝