eitaa logo
نو+جوان
33.4هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2هزار ویدیو
184 فایل
🌐 رسانه اختصاصی نوجوانان و دانش آموزان سایت Khamenei.ir 📭 ارتباط با نو+جوان @Alo_Nojavan ✅ سایت👇 🔗 Nojavan.Khamenei.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😎 😉 برگرفته از بیانات در ارتباط تصویری با مردم قم 📆 ۱۴۰۰/۱۰/۱۹ 👌 نسخه مناسب برای اشتراک در شبکه‌های اجتماعی 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | *برکت اخلاص* ✊ ویژگی مهم حاج قاسم سلیمانی که به سادگی نباید از کنارش گذشت... 😉 راستی تو راه خوشبختی‌ات رو انتخاب کردی؟ ➕ قسمتی از سخنرانی این شهید عزیز با همرزمانش 🌹 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
نو+جوان
| از چیزی نمی‌ترسیدم 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی 3️⃣ خودساخته 🌙 شب، در خانه عبدالله، تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی‌توانم این کار را ادامه بدهم. باید به دنبال کار دیگری باشم. یک بار پول هایم را شمردم. تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادرم افتادم و خواهران و برادرانم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم. در حالت گریه به خواب رفتم. 📿 صدای اذان بلند شد. از دوران کودکی نماز می خواندم؛ اگرچه خیلی از قواعد آن را درست نمی‌دانستم. صدای نماز پدرم یادم است، همراه با دعای پس از سجده که پیوسته زمزمه می کرد: الهی به عزتت و جلالت، خوارم مکن به جرم گُنَـه شرمسارم مکن مرا شرمساری به روی تو هست مکن شرمسارم مرا پیشِ کس 🤲 نماز خواندم. به ياد زیارت «سید خوشنام، پیر خوشنام» دهمان افتادم. از او طلب کردم و نذر کردم: اگر کار خوبی گیرم آمد، یک کله قند داخل زیارت بگذارم. ☀️ صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر در بازی می‌رسیدیم سرک می کشیدیم: «آقا، کارگر نمی‌خوای؟» همه یک نگاهی به ما دو تا می‌کردند: مثل دو تا کره شیرنخورده، ضعیف و بدون ریخت! می‌گفتند: «نه!» یک کبابی گفت: «یک نفرتان را می‌خواهم، با روزی چهار تومان.» تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود، هر دویمان مثل طفلان مسلم به هم نگاه کردیم. گریه‌ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید. راه افتادم. تا آخر خیابان به عقب سرم نگاه می‌کردم. نمی‌خواستم آدرس او را گم کنم. تاجعلی گریه می‌کرد. صدا زد: «قاسم، رفيق...» ادامه حرفش را نشنیدم. ❓ مجدد، پرس و جو شروع شد. حالا سه روز بود از صبح تا شب به هر در بازی سر می‌زدم. بعضی درها که یادم می‌رفت، چند بار سؤال می‌کردم. 🛎️ رسیدم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. یکی یکی سؤال کردم. اول قبول می‌کردند. بعد از یک ساعت رد می‌کردند! به آخر خیابان رسیدم. از پله‌های یک ساختمان بالا رفتم. صدای همهمه زیادی می‌آمد. بوی غذا آن‌چنان پیچیده بود که عن‌قريب(نزدیک) بود بیفتم. سینی‌های غذا روی دست یک مرد میان‌سال، تندتند جابه‌جا می‌شد، مرد چاقی پشت میز نشسته بود و پول می‌شمرد: یک دسته پول! محو تماشای پول‌ها بودم و شامه‌ام مست از بوی غذا. 🔺 مرد چاق نگاهی کرد. با قدری تندی سؤال کرد: «چه کار داری؟» با صدای زار گفتم: «آقا، کارگر نمی‌خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه‌ام گرفت. چهره مرد عوض شد. گفت: «بیا بالا.» از چند پله کوتاه آن بالا رفتم. با مهربانی نگاهم کرد. گفت: «اسمت چیه؟» گفتم: «قاسم.» - فامیلی‌ت؟ - سلیمانی - مگه درس نمی‌خونی؟ - چرا آقا؛ ولی می‌خوام کار هم بکنم. 🔊 مرد صدا زد: «محمد، محمد، آمحمد.» مرد میان‌سالی آمد. گفت: بله، حاجی.» گفت: «یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آورد. اولین بار بود می‌دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلو خورشت سبزی می‌گویند. گفت: «بگذار جلوی این بچه.» 🍽️ طبع عشایری‌ام و مناعت‌طبع(عزت نفس) پدر و مادرم اجازه نمی‌داد این جوری غذا بخورم. گفتم: «نه، ببخشید. من سیرم.» درحالی که از گرسنگی و خستگی، نای حرکت نداشتم. حاجی که بعداً فهمیدم حاج محمد است، با محبت خاصی گفت: «پسرم، بخور.» ظرف غذا را که تا ته خوردم و یک نوشابه پِپسی که در شهر دیده بودم راسر کشیدم. 🌺 حاج محمد گفت: «می‌تونی کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا بخوری. روزی پنج تومان به تو می‌دهم. اگر خوب کار کردی، حقوقت را اضافه می‌کنم.» برق از چشمانم پرید. از زیارت «سید خوشنام، پیر خوشنام» تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. ❤️ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🏆 پیروزی نهایی ⬅️ حیات طیبه ملت ایران ✅ ✂️ بخشی از سخنان آقا در ارتباط تصویری با مردم قم | ۱۴۰۰/۱۰/۱۹ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
⚗ علم و معنویت 🔬 عنصری که از ترکیب علم و معنویت به وجود می‌آید... 🏅 مثالش شهیدی که دو نشان بزرگ افتخار بر سینه داشت 🌷 به مناسبت سالروز شهادت شهید احمدی روشن 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
| از چیزی نمی‌ترسیدم 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی 4️⃣ جهان‌پهلوان 🏃 پس از بازگشت، شروع به ورزش کردم؛ اول به گودِ زورخانه عطایی رفتم. بعد هم به زورخانه جهان. خدا رحمت کند آقای عطایی را. خودش هر عصر بود. به‌رغم اینکه هیکل ورزشکاری داشت، اما به دلیل پادرد ورزش نمی‌کرد. همه از من بزرگتر بودند. 💪 در باشگاه جهان، ورزشکاری قوی هیکل بود که بعداً پس از انقلاب از دوستانم شد، به نام عباس زنگی آبادی، بیش از پنجاه تا سنگ می‌زد و صد تا شنا می‌رفت. رفیق دیگری داشتم به‌نام عطا راننده تاکسی بود. اگر مچ دستت را می‌گرفت، نمی‌توانستی خودت را از دست او رها کنی. اولین کلاس کاراته در کرمان، برای اولین بار، توسط مرحوم وزیری تأسیس شد. من جزو جوان‌هایی بودم که وارد شدم. سرجمع سی نفر بودیم. کمربند سبز را پشت سر گذاشتم. در بین این دو ورزش، هفته‌ای دو روز هم وزنه‌برداری و زیبایی‌اندام کار می‌کردم. 🏠 کم‌کم به فکر اجاره خانه افتادم. به اتفاق احمد و علی محمدی که حالا در هتل به من پیوسته بودند، یک اتاق از یک پیرزنی به نام آسیه در خیابان ناصريه آن روز (شهید باهنر امروز) ماهی ده تومان اجاره کردیم. 🎖️ ورزش و اعتقاد به ودیعه (امانت الهی) گذاشته دینی از پدر و مادرم، باعث شد به‌رغم شدت فساد در جامعه، اما به سمت فساد نروم. 🏆 ... اساساً تأثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهم‌ترین عواملی که مانع مهمی در کشیده نشدم به مفاسد اخلاقی بود، به‌رغم جوان بودن، ورزش بود؛ خصوصاً ورزش باستانی که پایه و اصول اخلاقی دینی دارد. ❤️ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan
🏆 | *همیشه قهرمان* 🤔 چرا شهید سلیمانی هم قهرمان ملت ایران و هم قهرمان امت اسلامی شد؟ ✌️ ایرانی‌ها به خودشون افتخار می‌کنند 💌 این جزوه را برای دوستانتان هم بفرستید 😊 ❤️ 💫 نسخه باکیفیت چاپ را برای نصب و انتشار در مدارس، مساجد، هیئات و... به آسانی از سایت یا نو جوان دریافت کنید.👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?graphic&ctyu=21562
🕯️ مرکز هدایت ♥️ به نظر شما قلب فرهنگی هر شهر کجاست؟ 💞 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
📿 «من برای رفتن به نماز جمعه، شاید به طور متوسط سه ساعت مطالعه میکنم و همیشه هم ناراضیم؛ به خاطر این‌که واقعاً سه ساعت وقت کمی است. به دلیل اشتغالات زیادی که همیشه داشتم، قبل از روز جمعه‌ای که می‌خواهم به نماز بروم، فرصت نمیکنم مطالعه کنم. روز جمعه از ساعت هشت صبح تا وقتی که به نماز میروم، مینشینم مطالعه میکنم؛ درعین‌حال احساس میکنم وقتِ بسیار کمی است. واقعاً جا دارد که یک خطبه‌ روز جمعه، هفت، هشت ساعت مطالعه پشت سر خودش داشته باشد.» ۱۳۶۸/۰۴/۱۲ ➕ «امروز جوان‌های ما درباره‌ی مسائل [مختلف] سؤالاتی دارند؛ چه سؤالات سیاسی، چه سؤالات دینی، چه سؤالات شخصی نسبت به ماها؛ باید بتوانیم این سؤالات را پاسخ بگوییم. بهترین جا هم نمازجمعه است.» ۱۳۹۸/۰۴/۲۵ 🌺 به مناسبت ۲۴ دی ۱۳۵۸ سالروز انتصاب آیت‌الله خامنه‌ای به امامت جمعه تهران 💫 رسانه اختصاصی نوجوانان سایت Khamenei.ir👇 🌱 @Nojavan_Khamenei
| از چیزی نمی‌ترسیدم 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی 5️⃣ جوانِ شجاع 🏴 روز عاشورا بود که معمولاً هر سال در این وقت به امامزاده سیدحسین در چوپار می‌رفتیم. آن روز مانده بودم. برای سرزدن به دوستم فتحعلی، به هتل کسریٰ آمده بودم. هوا گرم بود و هر دوی ما از پنجره ساختمان، پایین را نگاه می‌کردیم. 🛎️ آن طرف خیابان، در مقابل ما، شهرداری و شهربانی کرمان بودند. دختر جوانی با سرِ برهنه و موهای کاملاً بلند در پیاده‌رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. در پیاده‌رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشتِ او در روز عاشورا برای برآشفته کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به برخورد با گرفتم. 👮‍♂️ پاسبان شهربانی به‌سمت دوستش رفت پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه جنبِ شهربانی مستقر بود. به‌سرعت با دوستم از پله‌های هتل پایین آمدم. آن‌قدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفت‌وگو با هم شدند. برق‌آسا به آنها رسیدم. با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی‌هایش فوران زد! 🚨 پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود، دو پاسبان به‌سمت من دویدند. با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تخت‌ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به وجود آوردند. ⏰ قریب دو ساعت همه جا را گشتند؛ اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد، از هتل خارج شدم و به‌سمت خانه‌مان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود. حالا دیگر از چیزی نمی‌ترسیدم. ❤️ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
امتحان داریم.pdf
708.1K
📱 نسخه مطالعه موبایلی مأموریت «امتحان داریم» 👌 مناسب برای اشتراک در شبکه‌های اجتماعی 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
نو+جوان
🤗 | امتحان داریم! 🍃 مأموریتی برای روزهای دل‌انگیز دی‌ماه 👹 غول امتحان در روزهای امتحانات جوری در ذهن آدم رژه می‌رود که هرچی نظم و ترتیب و این‌جور چيزهاست از وسایل اطرافمان پرمی‌کشد و تا آسمان هفتم ناپدید می‌شود. رژه‌های این غول کاری می‌کنند که وسایل اتاق هیچ‌کدام سرِجای خودشان آرام‌وقرار ندارند. 😎 خوب که نگاه می‌کنی، لنگ جورابت زیر پایه تخت گیر افتاده، کتاب ریاضی و ادبیات سر از میز غذاخوری درآورده‌اند و خودکار قرمز و آبی هم توی جیبِ پشت کاپشن آبجی کوچیکه جاخوش کرده است. همه این‌ها به این دلیل اتفاق می‌افتد که حواسمان به سربازهای نظم در ایام امتحانات نیست. از آنجا که بی‌نظمی و هرج‌ومرج و شلوغی، دشمنِ قسم‌خورده موفقیت و پیشرفت است، باید دست‌به‌کار شویم و خودمان را تجهیز کنیم تا بتوانیم از پس غول تُپُل‌مُپُل امتحانات بر بیاییم و این روزها را سرکیف و سرحال پشت‌سر بگذاریم. 💡 با یک ترفند ساده می‌توانیم شرایط بهتری برای روزهای امتحان بسازیم و نتیجه دل‌چسب‌تری از این روزها داشته باشیم. پس در این مأموریت با ما و دوستانت همراه شو: 🔺 یک کاغذ بردار و رویش برنامه مطالعاتی زمان امتحانات را بنویس. فقط یادت باشد تو آدم فضایی نیستی. پس، یک تقسیم‌بندی منطقی و واقعی برای زمان و روزهایت داشته باش. 🔺 بالای برنامه‌ات یک جمله مثبت و حال خوب کن برای خودت بنویس و خودت را تحویل بگیر؛ مثلاً، «تو بااستعدادترین دانش‌آموزی هستی که تو عمرم دیدم!» 🔺 برگه را جلوی میزت، پشت در اتاقت یا کنار آئینه‌ات بچسبان تا همیشه ببینی‌اش. 🔺 عکس جدول برنامه‌ریزی یا محل مطالعه‌ات را با ما به اشتراک بگذار. ⁉️ چطوری مأموریت را بارگذاری کنم؟ 📱 مأموریت را که انجام دادی، فیلم یا متنت را بردار و بیا به صفحه «خودم» در نو+جوان. حالا یک ➕ کوچک کنار صفحه سمت راست می‌بینی، روی آن کلیک کن. در قسمت موضوع، مأموریت را انتخاب کن و در قسمت بارگذاری، ویدیو یا متنت را بارگذاری کن. 🧲 راستی! دوستانت را به مأموریت دعوت کن 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
شکوه جماعت.mp3
8.9M
🎧 | شکوه جماعت 📿 نماز جمعه محل اجتماع مردم و کمک به یکدیگر است 💞 📻 💫 رسانه اختصاصی نوجوانان سایت Khamenei.ir 👇 🌱 @Nojavan_khamenei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌 قرارگاه نمازجمعه 💥 یک جنگ بر ما تحمیل شده است 🔶 در این قرارگاه، خود را با ایمان، تقوا، بصیرت و اخلاق مجهز کنید 💞 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
☀️ نماز جمعه، نماز جامع 🤔 چرا به نماز جمعه می‌گیم نماز عبادی‌سیاسی؟ 💞 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
نو+جوان
| از چیزی نمی‌ترسیدم 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی 5️⃣ انقلابیِ دوآتیشه ❓ سیدجواد، جوان مشهدی، از من سؤال کرد: «بچه کجایی؟» گفتم: «بچه کرمان.» اسمم را سؤال کرد. به او گفتم. گفت: «چند روز مشهد هستی؟» گفتم: «یک هفته.» اصرار کرد در این یک هفته، هر عصر به باشگاه آنان بروم. ☀️ حرم امام رضا عليه‌السلام جاذبه عجیبی داشت. شب‌ها تا دیروقت در حرم بودم. روز بعد، ساعت چهار بعدازظهر به باشگاه رفتم. این بار همراه سیدجواد جوان دیگری که او را حسن صدا می‌زدند، آمده بود. بعد از گود زورخانه، سیدجواد و دوستش حسن مرا به گوشه‌ای بردند. تصور این بود که می‌خواهند کسی دیگر را بزنند که طرح دوستی با من ریخته‌اند. 🏃‍♂️ بدن آن‌ها حالت ورزشکاری نداشت؛ اما خوب میل می‌زدند و شنا می‌رفتند. معلوم بود حسن تازه پایش به زورخانه باز شده بود؛ چون بیست تا شنا که می‌رفت، دیگر روی تخته می‌خوابید. 🔰 سه‌تایی روی یکی از میزهای ورزشی نشستیم. سیدجواد سؤال کرد:«تا حالا نام دکتر علی شریعتی رو شنیده‌ای؟» گفتم: «نه، کیه مگه؟» سید برخلاف حاج محمد، بدون واهمه خاصی توضح داد: «شریعتی معلمه و چند کتاب نوشته. او ضدشاهه.» دیگر کلمه «ضدشاه» برایم چیز تعجب‌آوری نبود. ظاهراً احساس انعطاف در من کرد. 🍃 این بار دوستش حسن به سخن آمد. سؤال کرد: «آیت الله خمینی رو می‌شناسی؟» گفتم: «نه.» گفت: «تو مُقَلِّد* کی هستی؟» گفتم: «مقلد چیه؟» و هر دو به هم نگاه کردند. از پیگیری سؤال خود صرف نظر کردند. دوباره سؤال کردند: «تا حالا اصلاً نام خمینی رو شنیده‌ای؟» گفتم: «نه.» سید و دوستش توضیح مفصلی پیرامون مردی دادند که او را به نام آیت‌الله خمینی معرفی می‌کردند. 💡 بعد، نگاه عمیقی به اطراف کرد و از زیر پیراهنش عکسی را درآورد. عکس را برابر چشمانم قرار داد: عکس یک مرد روحانیِ میان‌سال که عینک‌برچشم، مشغول مطالعه بود و زیر آن نوشته بود «آیت‌الله‌العظمی سیدروح‌الله خمینی». از من سؤال کرد: میخوای این عکس رو به تو بدم؟» به سرعت جواب دادم: «بله، میخوام.» حسن، دوست سیدجواد، گفت: «نباید این عکس رو کسی ببینه؛ وگرنه ساواک (که حالا دیگر برایم کاملا اسم آشنایی بود) تو رو دستگیر می‌کنه.» 🌷 عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آنها جدا شدم. «شریعتی» و «خمینی» دو نام جدیدی بود که می‌شنیدم. برایم سؤال بود که چطور آن دو جوان تهرانی سرامیک‌کار در طول آن شش ماه که با آنها کار می‌کردم و دوست صمیمی بودیم و این همه برضد شاه با من حرف زدند، اسمی از این دو نفر نبردند! 🏚️ وارد مسافرخانه شدم. عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم. ساعت‌ها در او نگریستم. دیگر باشگاه نرفتم. روز چهارم، رفتم ترمینال مسافربری و بليت کرمان گرفتم؛ درحالی که عکس سیاه‌وسفیدی که حالا به شدت به او علاقه‌مند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم. احساس می‌کردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم. 🖼️ به محض ورود به کرمان، به علی یزدان پناه نشان دادم. گفت: «این عکس آقای خمینی است.» با تعجب سؤال کرد: «از کجا آوردی؟! اگر تو رو با این عکس بگیرند، پدرت رو درمیارند یا میکُشندِت.» جرئت و شجاعت عجیبی در وجودم احساس می‌کردم. ساواک را حریف کاراته خودم فرض می‌کردم که به سرعت او را نقش زمین می‌کنم! آن قدر وجودم مملو از نشاط جوانی بود که ترسی از چیزی نداشتم. حالا من یک «انقلابیِ دوآتیشه» شدیدتر از علی یزدان پناه بودم و بدون ترس از آحدی بی‌محابا حرف می‌زدم. *مُقَلِّد: شیعه‌ای که به سن تکلیف می‌رسد، مرجع تقلید جامع‌الشرایطی پیدا می‌کند و احکام فقهی دین را از او تقلید می‌کند. ❤️ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
🦋 مثل افسانه 🌹 مادرانی که قوی‌تر و محکم‌تر از پدران هستند... 🥀 *به مناسبت رحلت حضرت ام‌البنین‌(س) و روز تکریم مادران و همسران شهدا* 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @nojavan_khamenei
👀 شاه دزد ☠️ رئیس دزدها خود شخص شاه بود! 🤔 به نظر شما این ثروت و جواهرات را از کجا آورده‌اند؟ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | شاه دزد 💰 دزدی ۳۵میلیارد دلاری که معادل درآمد حاصل دو سال فروش نفت کشور در سال۵۶ بود تازه با آن میزان بالای فروش در آن سال‌ها... 🤑 و حالا شاهزاده با این پول‌ها برای ما قیافه می‌گیرد! 🏃‍♂️ *انتشار به مناسبت ۲۶ دی‌ماه سالروز فرار محمدرضا پهلوی* 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دوره‌های آموزشی | *قهرمان من* 🎓 مرکز آموزش مجازی معارف انقلاب اسلامی در نظر دارد تا شما نوجوانان عزیز را با روشی نو در بستر آموزش مجازی، با ابعاد مسئله مهم پیشرفت بر اساس اندیشه آقا آشنا کند. ❓ چطوری در دوره شرکت کنم؟ 📦 بسته آموزش مجازی «قهرمان من»، شامل دوره‌های ویژه نوجوانان دختر و پسر است که کوشش شده در آن‌ها آینده‌سازان کشور با ابعاد مسئله پیشرفت کشور، راز پیشرفت و چگونگی گام‌برداشتن در این مسیر آشنا شوند. پاسخ‌گویی به پرسش‌های پرتکراری که در فضای فکری نوجوانان امروز پیرامون این موضوع مهم وجود دارد، بر اساس بیان آقا ویژگی ممتاز این بسته آموزشی است. 🔺 عناوین دوره‌هایی که در این بسته آموزشی به آن‌ها پرداخته شده، به شرح زیر است: 1️⃣ در جست‌وجوی آینده دوست داری کشورت پیشرفته باشه؟ آﯾﺎ ﮐﺸﻮرمون ﮐﺸﻮر پیشرفته‌ایه یا می‌تونه باشه؟ اصلاً معنای پیشرفت چیه؟ 2️⃣ چشمه‌های استعداد چرا برخی از نخبه‌های ایرانی دنبال مهاجرت به کشورهای خارجی هستن؟ باید مبارزه کرد یا میدون رو برای همیشه ترک کرد؟ 3️⃣ آینده‌سازان من به‌عنوان یه نوجوون برای پیشرفت کشورم چه وظیفه‌ای دارم؟ این مسیر رو چگونه باید طی کنم؟ 💡 شروع دوره: ۱۲ بهمن ۱۴۰۰ ⏳ مدت زمان برگزاری دوره: ۴۵ روز 🔺 ویژه نوجوانان دبیرستانی (متوسطه اول و دوم) 💌 علاقه‌مندان می‌توانند از طریق آدرس Sabtenam.khamenei.link درخواست ‌ثبت‌نام خود را ارسال نمایند. 🔻 برای کسب اطلاعات بیشتر به سایت یا نو جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=21605
نو+جوان
| از چیزی نمی‌ترسیدم 💌 برش‌هایی از زندگی‌نامه خودنوشت حاج‌قاسم سلیمانی 7️⃣ مرد مبارز 🪧 کم‌کم تظاهرات‌ها در شهر شکل گرفت. دیگر نام امام و شناخت او منحصر به چند نفر نبود. یک عالمه انسان او را می‌شناختند و خواهان او بودند. حجم انقلابی‌های کرمان آن‌قدر بود که می‌توان گفت کرمان محوریت اساسی در انقلاب داشت. هاشمی رفسنجانی که البته آن‌وقت شناختی از او نداشتم، باهنر، حجتی، فهیم کرمانی، مشارزاده‌ها، موحدی‌ها، ساوه، جعفری، عمده علمای کرمان، به جز چند نفر، یکپارچه ضدشاه بودند. 🕌 حالا مسجدجامع و مسجد مَلِک محل اصلی تجمع انقلابی‌ها بود. قبل از آن، مسجد قائم به دلیل وجود آیت‌الله حقیقی چنین بود؛ اما اکنون مسجدجامع به دلیل پیش‌نمازی و محوریت آیت‌الله صالحی، محور عمده تحرکات بود؛ پیرمرد نورانی کوتاه قدی که در حال کهولت سن بود، اما به‌شدت مورد احترام و توجه عمده مردم کرمان. بعدازظهرها همه جمع می‌شدند. اخبار به‌طور غیرسازمانی ردوبدل می‌شد. از تهران تا قم و شیراز، همه، از اطراف خبر داشتند و اخبار را به هم منتقل می‌کردند. ✊ اولین تظاهرات کرمان که روحانیت در صف اولش قرار داشت، شروع شد. آیت‌الله نجفی که در مسجد امام زمان عجل‌الله‌فرجه پیش‌نماز بود، جلودار بود؛ مابقی روحانیت همراه او، و مردم پشت سر روحانیت. شعارها ابتدائاً حول زندانیان سیاسی و آزادی آنان بود. کم‌کم رنگ‌وبوی ضدشاه گرفت. اما همانند یک شعله کوچک آتش که تبدیل به زبانه‌های سنگین می‌شود، فریاد «مرگ بر شاه» در سطح شهر پیچاند. 🪖 ارتش که آن وقت مرکز آموزش ۰۵ را داشت و در زمان سربازي برادرم چندبار به آنجا رفته بودم، دژبان، شهربانی، آگاهی، ساواک همگی فعال بودند؛ اما موج، بسیار بزرگتر از توان آن‌ها بود. گرفتن یکی دو نفر و چند و حتی هزارنفر، اثری بر این موج نمی‌گذارد اصلا این اعداد چیزی نبود که بخواهد بر این موج سهمگین و عمیق توفنده اثر بگذارد. 🚩 من و دوستانم که حالا علی‌جان و عبدالله هم به آن اضافه شده بودند، بی‌محابا حرف میزدیم. صبح، اعلام تجمع در مسجد جامع شهر شد. این اعلام دهان به دهان، بیشتر از فضای مجازی امروز، تمام شهر را پر کرد! جوان‌های انقلابی و تعدادی از علما، از جمله آیت‌الله صالحی، در شبستان جمع بودند. شهربانی، با جمع کردن کولی* که در همان حوالی شهر سُکنی داشتند، از دو طرف به مسجد حمله کرد. مسجدجامع دارای سه در ورودی بسیار بزرگ و مشابه هم بود. 🏍️ تازه موتورسیکلت زردرنگ سوزوکی ۱۲۵ خریداری کرده بودم. من از در قدمگاه که بازار کرمان بود، وارد شدم و موتورم را داخل یکی از کوچه‌های فرعی که از بازار منشعب می‌شد، پارک کردم. داخل مسجد جنب‌وجوش بود. پس از ساعاتی کُولی‌ها از دو در شمالی و غربی مسجد، با حمایت نیروهای شهربانی و پاسبان‌ها، حمله خود را شروع کردند. اول تمام موتور و چرخ‌های پارک‌شده جلوی در مسجد را آتش زدند. فریاد جوان‌ها بلند شد که: «درها رو ببندید!» 🔺 به اتفاق واعظی و احمد به پشت بام شبستان مسجد رفتم. کولی‌ها و پاسبان‌ها با وحشیگری مشغول سوزاندن وسایل مردم بودند. بعد هم چند موتور را آوردند پشت در مسجد و در را آتش زدند. از دو طرف، شلیک گاز اشک‌آور به داخل مسجد شروع شد. حالا در باز شده بود و حمله به داخل شبستان آغاز شد. 🪟 آیت‌الله صالحی را از پنجره شبستان به بیرون منتقل کردیم. به دلیل استنشاق گاز و کهولت سن، از حال رفته بود. روحانی سرخودی که بعداً با او رفيق شدم، به نام اسدی، با حرارت جوان‌ها را تشویق به مقابله می‌کرد. مردم هم از در غربی مسجد در حال فرار بودند و هرکسی از در می‌خواست خارج شود، زیر چوب‌وچماق کُولی‌ها سرودستش می‌شکست. 🔥 در وسط معرکه، کودکی را دیدم که وحشت زده گریه می‌کرد. ناخودآگاه داد زدم و رو کردم به پلیسی که به او حمله‌ور شده بود. گفتم: «ولش کن!» آن قدر که با تندی و شدت این کلام را ادا کردم، احساس کردم لحظه‌ای مردّد شد و ترسید. 🍃 بچه را بغل کردم و از در غربی خارج شدم. به سمت قدمگاه پیچیدم. موتور سالم بود. با احمد سوار موتور شدیم. یک گله پاسبان از جلوی ما درآمدند. تا خواستیم از کنار آن‌ها بگذریم، ده تا پانزده باطوم به سروصورتمان خورد. * کُولی‌ها (Roma، شربتی، گورونی) نژادی اسرارآمیزند که قرن‌ها پیش از هند به ایران و سرزمین های دیگر کوچ کردند. عجیب و بی‌خانمان و منزوی زندگی می‌کنند و به گدایی و فال‌گیری و رقاصی و سیاه بازی و... مشغول‌اند. ❤️ 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_Khamenei