eitaa logo
نوجوانیا :: NOJAVANIA :: نوجوانان طرفدار دکتر سعید جلیلی در انتخابات ایران 1403
1.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
266 فایل
حق را وارونه جلوه ندهید و حقیقت را آگاهانه کتمان نکنید. البقره ۴۲ همه ثواب فعالیت کانال به پیشگاه مقدس امام علی بن محمد(ع) هدیه میشود 💚 مسئول: @alo_hi کانال‌ها nojavania.com/feeds حمایت: bonyana.com/s/sn صد کانال برتر: @sadbartar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب، صبح امروز: با همین اراده و استحکامی که در راهپیمایی عظیم اربعین حاضر شدید، در راه حاکمیت توحید نیز حرکت خواهید کرد رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در جمع هیئت‌های عزاداری دانشجویی: 🔹 ان‌شاالله با همین اراده‌ای که شما جوانان در این راهپیمایی‌های عظیم اربعین با استحکام و جوانانه راه رفتید، در همه‌ی کارها خواهید توانست راه معنویت و حقیقت و حاکمیت توحید را انشاالله با همین استحکام حرکت کنید. 🔹 این امیدی است که به شما جوانهای امروز هست. به شما جوانهای دنیای اسلام هست به خصوص به شما جوانهای ایرانی عزیزمان هست. 🔹 استقامت بورزید در این راه، همیشه حسینی زندگی کنید و حسینی بمانید. 📡 نوجوانیا :: nojavania.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 ظهور امام زمان(عج) معجزه‌آسا نیست! 🔻مقدمات لجستیکی و لشکرسازی برای ظهور در حال آماده شدن است 🔻اربعین ما را با فرهنگ زندگی پس از ظهور آشنا می‌کند 👈 برنامۀ تکیه | پخش زنده از شبکۀ افق @Panahian_ir
📢 سخنرانی علیرضا پناهیان در دهه آخر صفر 🗓 سه‌شنبه تا پنجشنبه | ۲۱-۲۳ شهریور ⏰ حوالی ساعت ۲۱ 🕌 حرم امام رضا(ع)، رواق امام خمینی(ره) 👈 پخش زندۀ تصویری(احتمالی) @Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 چرا آموزش‌های دینی در مدرسه و دانشگاه باعث دین‌گریزی می‌شود؟ 🔻دو اشکال اساسی ما در شیوۀ آموزش دین 🔻روش صحیح آموزش دین چیست؟ 👈 کیفیت بهتر + متن ⏳۱۰ روز مانده تا @Panahian_ir
نارنجکی که روز حمله به شاهچراغ، مدافع امنیت مردم را هدف گرفت پدر شهید مدافع امنیت امیر کمندی، هر روز بالای سر مزار او به تصویر چهارشانه پسرش نگاه می‌کند می‌گوید: کاش حداقل یک بار اذیتم می‌کردی تا شاید تحمل داغت آنقدر برایم سخت و سنگین نمی‌شد. 🔗 http://fna.ir/3eq3ia 🔢 1
به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، چند سالی از روزی که پریسا قبول کرد با امیر کمندی ازدواج کند، می‌گذشت. برادر پریسا دوست صمیمی امیر بود و دورادور همدیگر را می‌شناختند. وقتی مهرش به دل امیر افتاد، خانواده امیر به دیدار خانواده مرادی رفتند و وقتی دیدند هر دو خانواده، ساده و آرام هستند، وصلت او با امیر سر گرفت. روزهای سخت و آسان را با شوهرش پشت سر می‌گذاشت و روزگار می‌گذراند. حالا بیش از ۳ سال بود که نازنین زهرا به دنیا آمده بود و یک سال هم بود که محمدحسین پا به زندگی آن‌ها گذاشته بود. 🔗 http://fna.ir/3eq3ia 🔢 2
تا کارم را تمام نکنم، نمی‌توانم بیایم خانه امیر، برق خوانده بود و بعد از اینکه لیسانسش را گرفت به استخدام سپاه در آمد. سخت در خانه پیدایش می‌شد. اضافه کار می‌ایستاد و پول اضافه‌کارش را خرج نیازمندان می‌کرد. شب‌ها ۹ یا ۱۰ شب می‌رسید خانه. نبودنش و دیر آمدنش برای اهل خانه آسان نبود. پریسا دلش برای همسرش تنگ می‌شد و نازنین‌زهرا هم بهانه بابایش را می‌گرفت. پریسا که گله می‌کرد چرا انقدر دیر می‌آید خانه، می‌گفت: «تا کارم رو تموم نکنم نمی‌تونم بیام.» 🔗 http://fna.ir/3eq3ia 🔢 3
اگه در دیگ غذای هیأت رو باز کنم، می‌بینم امیر در آن نشسته! آخر هفته‌ها هم اگر می‌فهمید دوستی، آشنایی، کسی برق خانه‌اش دچار مشکل شده و از پس هزینه‌های تعمیر آن برنمی‌آید، در خانه نمی‌ماند و تا مشکل او را حل نمی‌کرد، آرام نمی‌گرفت. محرم‌ها هم که ستاره سهیل می‌شد. اصلاً انگار نافش را با استکان‌های هیأت امام حسین(ع) بریده بودند. زهرا فرجی، مادر امیر برای عروسش تعریف می‌کند: «امیر از ۶ سالگی، محرم به محرم می‌رفت آشپزخانه هیأت و می‌ایستاد به استکان شستن و کفش جفت کردن. آن موقع محرم افتاده بود در زمستان و هوا سرد بود. دلم شور دست‌های کوچکش را می‌زد و می‌گفتم: «خب نکن مادر! تو کوچیکی، چرا این همه لیوان رو تنهایی می‌شوری؟ خب دستات یخ می‌زنه!» اما مرغ امیر یک پا داشت و مثل آدم بزرگ‌ها جواب مادرش را می‌داد: «مامان من دوست دارم به هیأت امام حسین خدمت کنم.» حالا هم که بزرگ شده و یَلی شده برای خودش و ما و شما، دست از همان هیأت بچگی نکشیده. چون چپ‌دست است نمی‌تواند در دسته‌ها زنجیر بزند، اما برای کارهای دیگر کم نمی‌گذارد.» حالا پریسا می‌دانست شوهرش آچار فرانسه هیأت است. آنقدر همه کارهای هیأت را دست گرفته بود و نمی‌گذاشت کار هیأت اباعبدالله(ع) به دیگران برسد که یکی از دوستانش می‌گفت: «اگه دَرِ دیگ غذای هیأت رو باز کنیم، می‌بینم امیر اون تو نشسته! دخترش را چنان دوست داشت که به مادرش می‌گفت: «اگه یه وقت من نبودم، حواست به دخترم باشه. یه وقت نذاری سختی بکشه.» 🔗 http://fna.ir/3eq3ia 🔢 4
تا صبح برایم حرف بزن بعضی وقت‌ها پریسا از دوری و دیر آمدن‌های امیر بی‌تاب می‌شد. امیر که به خانه می‌رسید، می‌نشست روبروی همسرش و می‌گفت: «حالا دیگه تا صبح برای توام. حرف بزن باهام. هرچی دوست داری بگو.» گاهی ۱۲ یا یک شب با همدیگر می‌رفتند بیرون و قدم می‌زدند و در گوش هم نجواهای عاشقانه می‌کردند. انگار نه انگار که امیر قرار است صبح برود سر کار. امیر در گوش همسرش قول می‌داد حالا حالاها تنهایش نگذارد؛ اما پریسا می‌دانست امیر دلش شهادت می‌خواهد. صحبت از رویای شهادت امیر که می‌شد، به پریسا می‌گفت: «اگه من به آرزوم برسم، همکارام میان بِهِت خبر می‌دند که امیر به شهادت رسیده.» وقتی امیر این را می‌گفت دل پریسا می‌ریخت پایین. اما چه می‌توانست بکند؟ امیرش را همین طور که هست پسندیده بود و عاشقش شده بود. او حتی تحمل شب دیر آمدن همسرش را نداشت، چه برسد به غیبت‌ همیشگی امیر از عاشقانه‌های شبانه‌شان. تصویر :‌ زهرا فرجی، مادر شهید امیر کمندی در کنار پیکر پسرش 🔗 http://fna.ir/3eq3ia 🔢 5
نیم ساعت دیگر می‌رسم خانه روزها از پی هم گذشت تا اینکه چهارشنبه ۴ آبان ۱۴۰۱ از راه رسید. از چند روز قبل بلیت سفر مشهد را گرفته بودند و قرار بود فردا با هم عازم حرم امام رضا(ع) شوند. دل پریسا شور می‌زد آن شب. شام روی گاز در حال آماده شدن بود. بچه‌ها بهانه بابایشان را می‌گرفتند. پریسا می‌خواست خودش را مشغول تماشای تلویزیون کند، اما بچه‌ها نمی‌گذاشتند مامانشان تلویزیون ببیند. تلفن را برداشت و شماره امیر را گرفت: امیر کجایی؟ برای شام نمیای؟ امیر جواب داد: پریسا مگه نمی‌دونی تهران شلوغ شده؟ پریسا گفت: نه! چرا شلوغ شده؟ امیر با تعجب پرسید: مگه تلویزیون نمی‌بینی؟ به حرم شاهچراغ حمله کرده‌ن. پریسا که شوکه شده بود، گفت: اِ ... بچه‌ها نمی‌ذارن تلویزیون ببینم. حالا نمی‌آی؟ بچه‌ها بهونتو می‌گیرن. امیر جواب داد: نه، شما شامتونو بخورید. من احتمالاً دیرتر میام. مامان هم بعد اذان بهم زنگ زد، گفت دلم خیلی شور می‌زنه. امشب نرو خیابون. بهش گفتم نمی‌تونم نرم ولی قول دادم نیم ساعت دیگه خونه باشم. خیالت راحت. پریسا با صدای لرزان پرسید: یعنی تو هم می‌خوای بری خیابون؟ امیر گفت: آره، تهران شلوغ شده، منم باید برم. پریسا مکثی کرد و گفت: باشه، پس من غذای بچه‌ها رو می‌دم، ولی خودم شام نمی‌خورم، منتظر می‌مونم تو بیای. 🔗 http://fna.ir/3eq3ia 🔢 6
بابا بیاید، او را بغل کنم بعد بخوابم ساعت ۱۱ شب شد و امیر نیامد. وقت خواب بچه‌ها شده بود، اما نازنین زهرا نمی‌خوابید. چشمانش را باز نگه داشته بود و می‌گفت: «مامان! بابا نمیاد؟ من نمی‌تونم بخوابم.» پریسا دخترش را نوازش کرد و گفت: «تو بخواب بابا هم میاد.» اما دخترک قبول نمی‌کرد. می‌گفت: «بابا بیاد، بغلش کنم بعد بخوابم.» تصویر :‌ نازنین‌زهرا، دختر شهید کمندی 🔗 http://fna.ir/3eq3ia 🔢 7