نیم ساعت دیگر میرسم خانه
روزها از پی هم گذشت تا اینکه چهارشنبه ۴ آبان ۱۴۰۱ از راه رسید. از چند روز قبل بلیت سفر مشهد را گرفته بودند و قرار بود فردا با هم عازم حرم امام رضا(ع) شوند. دل پریسا شور میزد آن شب. شام روی گاز در حال آماده شدن بود. بچهها بهانه بابایشان را میگرفتند. پریسا میخواست خودش را مشغول تماشای تلویزیون کند، اما بچهها نمیگذاشتند مامانشان تلویزیون ببیند. تلفن را برداشت و شماره امیر را گرفت: امیر کجایی؟ برای شام نمیای؟
امیر جواب داد: پریسا مگه نمیدونی تهران شلوغ شده؟
پریسا گفت: نه! چرا شلوغ شده؟
امیر با تعجب پرسید: مگه تلویزیون نمیبینی؟ به حرم شاهچراغ حمله کردهن.
پریسا که شوکه شده بود، گفت: اِ ... بچهها نمیذارن تلویزیون ببینم. حالا نمیآی؟ بچهها بهونتو میگیرن.
امیر جواب داد: نه، شما شامتونو بخورید. من احتمالاً دیرتر میام. مامان هم بعد اذان بهم زنگ زد، گفت دلم خیلی شور میزنه. امشب نرو خیابون. بهش گفتم نمیتونم نرم ولی قول دادم نیم ساعت دیگه خونه باشم. خیالت راحت.
پریسا با صدای لرزان پرسید: یعنی تو هم میخوای بری خیابون؟
امیر گفت: آره، تهران شلوغ شده، منم باید برم.
پریسا مکثی کرد و گفت: باشه، پس من غذای بچهها رو میدم، ولی خودم شام نمیخورم، منتظر میمونم تو بیای.
🔗 http://fna.ir/3eq3ia
🔢 6
بابا بیاید، او را بغل کنم بعد بخوابم
ساعت ۱۱ شب شد و امیر نیامد. وقت خواب بچهها شده بود، اما نازنین زهرا نمیخوابید. چشمانش را باز نگه داشته بود و میگفت: «مامان! بابا نمیاد؟ من نمیتونم بخوابم.»
پریسا دخترش را نوازش کرد و گفت: «تو بخواب بابا هم میاد.»
اما دخترک قبول نمیکرد. میگفت: «بابا بیاد، بغلش کنم بعد بخوابم.»
تصویر : نازنینزهرا، دختر شهید کمندی
🔗 http://fna.ir/3eq3ia
🔢 7
وقتی یک غریبه تلفن امیر را جواب داد
پریسا که دلش شور میزد و دیگر از پس دلتنگیهای دخترش هم برنمیآمد، به طرف تلفن رفت و شماره امیر را گرفت. تا جواب داد سریع گفت: الو امیر کجایی؟
از آن طرف خط، صدایی که صدای امیر نبود، جواب داد: بله؟
دل پریسا هری ریخت پایین. در این ۶ ـ ۷ سالی که با امیر ازدواج کرده بود، هربار که به امیر زنگ میزد، غیرممکن بود کسی جز خودش جواب بدهد. با دلهره پرسید: «ببخشید، من شماره آقا امیرو گرفتم؟»
صدای غریبه جواب داد: یه ذره شلوغ شده، آقا امیر گوشیشونو تو ماشین جا گذاشتن؛ وقتی برگرده میگم با شما تماس بگیره.
پریسا تماس را قطع کرد، اما دلش طاقت نیاورد و دوباره شماره امیر را گرفت. دوباره همان غریبه گوشی را برداشت. پریسا گفت: من تو خونه تنهام. توروخدا اگه چیزی شده به من بگید. به قرآن قسمتون میدم هر اتفاقی برای امیر افتاده بگید.
غریبه که اوضاع پریسا را اینطور دید، گفت: حقیقتش آقا امیر یک تصادف جزیی با موتور کرده. پاش آسیب دیده. بردنش بیمارستان.
قلب پریسا یک لحظه از کار افتاد، اما خودش را آرام کرد و زیر لب گفت: عیب نداره. بالاخره یکی ـ دو روز تو بیمارستان بستری میشه، خوب میشه برمیگرده خونه. اصلاً خودم ازش مراقبت میکنم خوب بشه.
دوباره به غریبه گفت: «میشه گوشیو بدین امیر؟ میخوام باهاش صحبت کنم.»
غریبه گفت: «آخه پیشش نیستم. نمیدونم کدوم بیمارستان بردنش!»
🔗 http://fna.ir/3eq3ia
🔢 8
در خانه مادر امیر چه میگذشت؟
ساعت ۱۲ شب شده بود و هنوز امیر خبر برگشتنش را به مادرش نداده بود. دل مادر عجیب شور میزد و ناآرام بود. تلفن همسرش زنگ خورد. گوشهای مامان زهرا تیز شد که همسرش چه میگوید و چه میشنود. بلند میگفت: نه ... نمیدونم ... امیر چی شده؟
رنگش پریده بود. علی، برادر امیر، از صدای پدر از خواب بیدار شد. وقتی اضطراب پدر را دید، گوشی را از او گرفت و به خیابان رفت. بابای امیر رو به همسرش کرد و گفت: «میگن امیر مجروح شده تو بیمارستانه.»
داوود، پسر دیگرشان هم بیدار شد و دنبال آنها رفت. پدر هم کفشهایش را پا کرد و به خیابان رفت. مادر از خانه بیرون آمده بود و به راه پلهای که همسر و پسرانش در پیچ آن غیب شده بودند، نگاه میکرد. برگشت که لباس بپوشد و به بیمارستان برود، اما صدای خانوادهاش او را به کوچه کشاند.
قدم به خیابان که گذاشت، زانوهای علی خم شد و بر زمین افتاد. لبهایش را از هم باز کرد و رو به مادر گفت: اَ...اَمـ ... اَمیـ ... امیر ...
مادر از همین حرکات علی فهمید امیر شهید شده ... ناگهان انگار در کوچه آنها قیامت بر پا شد...
🔗 http://fna.ir/3eq3ia
🔢 9
تصویر : امیر کمندی؛ شهید مدافع حریم آل الله
🔗 http://fna.ir/3eq3ia
🔢 10
امیر فقط زخمی شده!
پریسا هنوز در خانه دلشوره داشت و زیر لب ذکر میگفت که پدرشوهرش با حال گرفته زنگ در خانه را زد. از او خواست لباس بپوشد، بچهها را بردارد و به خانه آنها بروند. میگفت: «حالا که امیر بیمارستانه و خونه نمیاد، بریم خونه ما.»
لباسهایش را پوشید و بچهها را برداشت و راهی خانه مادرشوهرش شد. وقتی رسید، دید برادرش و فامیلهای امیر آن جا هستند و گریه میکنند. تعجب کرد! مامان زهرا را گوشهای تنها گیر آورد و گفت: «مامان! چی شده مگه؟ امیر فقط زخمی شده! چرا اینجوری میکنید؟ چرا همه اومدند؟ زشته خب! کاش به همه نمیگفتید!»
اما گریه امان نمیداد که نفس مامان زهرا بالا بیاید و به پریسا بگوید چه بر سر امیر آمده. برادر پریسا که اوضاع را این طور دید، به او نزدیک شد، نفسی کشید و رو به خواهرش گفت: «آبجی! امیر شهید شده.»
چشمان پریسا گرد شد. نگاهی کرد و گفت: «نه بابا شهید چیه؟ امیر زخمی شده فقط. خوب میشه. همکارش به قرآن قسم خورد که چیزیش نشده.»
هرچه به او میگفتند امیر شهید شده، باور نمیکرد و دلش را به قسم همکار امیر قرص کرده بود. اما دلشوره امانش نمیداد و پشت سر هم زیر لب صلوات میفرستاد. هنوز در شوک زخمی شدن امیر بود. به بقیه میگفت: «بابا! امیر فقط زخمی شده، شهید نشده نگران نباشید. چرا این طوری میکنید؟»
🔗 http://fna.ir/3eq3ia
🔢 11
نارنجک دستساز یک آشوبگر که درست به هدف خورد
بعد از چند دقیقه برادرش آمد و گفت: همکارهای امیر زنگ زده و گفتهاند که دارند میآیند اینجا. پریسا این را که شنید، ذهنش رفت طرف روزی که امیر به او گفته بود: «اگه من به آرزوم برسم، همکارام میان بِهِت خبر میدن که امیر به شهادت رسیده.» نمیخواست آنچه را که میفهمید، باور کند.
همکارهای امیر که رسیدند و خبر شهادت همسرش را به او دادند، صدای گریهها در خانه اوج گرفت. شیرینزبانیهای نازنینزهرا و شوکه شدن پریسا نمک بر زخم همه میپاشید و از دردش فریاد میکشیدند.
یکی از همکارهای امیر تعریف میکند: امشب بعد از نماز مغرب و عشاء، خبر دادند منطقه ستارخان شلوغ شده. اغتشاشگرها شهر را بینظم کرده بودند و امنیت را از مردم گرفته بودند. امیر و بچهها رفتند سمت منطقه. چند تا از آشوبگرها روی پل رفته بودند و پایین نمیآمدند. پل را برای مردم، خطرناک و ناامن کرده بودند. یکی از آنها یک نارنجک دستساز در دست داشت. سر امیر را نشانه گرفت و مستقیم به سمت او پرت کرد. نارنجک مستقیم به هدف خورد.
🔗 http://fna.ir/3eq3ia
🔢 12
امیر که قول داده بود هیچ وقت تنهایم نگذارد
پریسا به آنها نگاه کرد و گفت: یعنی امیر شهید شد؟
مکثی کرد و ادامه داد: یعنی کلاً دیگه رفت از پیشم؟ اون که بهم قول داده بود هیچ وقت تنهام نذاره....
به دیگری نگاه کرد و نجوا کرد: شهید شد یعنی؟
گریههای مامانزهرای امیر در میان نالهها و فریادهای داوود و علی گم شد. پدر گوشهای آرام اشک میریخت.
🔗 http://fna.ir/3eq3ia
🔢 13
نازنینزهرایی که دیگر بابا ندارد
۲ روز بعد، شنبه ۷ آبان ۱۴۰۱، پیکر امیر را تشییع کردند. سر و ته جمعیت پیدا نبود. دوستان امیر که لباس سبز سپاه بر تنشان بود، نازنینزهرا را کنار تابوت بابایش که لحظهای در میان جمعیت آرام گرفته بود، نشاندند. گریه خود را فرو میخوردند و با لبخند با دخترک از امیر میگفتند و گلهای روی تابوت را به دستش میدادند. میخواستند بابای نازنین از داخل تابوت خندهها و شیرینزبانیهای دختر کوچولویش را بشنود و حواسش از پروانههایی که در قلب پریسا به آتش کشیده میشوند، پرت شود.
مرد دیگری که لباسش شبیه همصحبت نازنین بود، بر پرچم روی تابوت امیر تکیه داده و سعی میکرد نگذارد داغ از دست دادن دوستش و صدای بامزه دخترک او امانش را ببرد.
به مزار امیر در امامزاده حسن(ع) نسیمشهر که رسیدند، مردانی پوشیده با لباس سپاه، بسیج، نیروی انتظامی و ... اشک میریختند و با انگشتانشان همان خاکها را روی سنگ لحد امیر میریختند.
🔗 http://fna.ir/3eq3ia
🔢 14
حالا نازنین زهرا مانده و حسرت با پدر پارک رفتن
دیگر نگاه کردن به بچههای پریسا که قرار است از حالا بدون پدر، بزرگ شوند برای پدر و مادر امیر سخت است. تماشای بیخوابیهای نازنینزهرایی که بهانه پدرش را میگیرد، مانند تماشای دوباره مرگ فرزندشان آنها را آزار میدهد. پریسا به دخترکش میگوید: «بابا رفته پیش خدا، پیش امام حسین، همون جایی که دوست داشت. نگرانش نباش.»
اما دخترک این حرفها به گوشش نمیرود و بابا را میخواهد. دوست دارد بابا دوباره از سر کار برگردد و دنبال او بگردد. دوست دارد بابا از او بپرسد: «دخترم میای بریم پارک؟»
🔗 http://fna.ir/3eq3ia
🔢 15
حالا پدر امیر هر روز بالای سر مزار او به تصویر چهارشانه پسری نگاه میکند که الآن باید جلوی او میایستاد و از او میخواست زودتر به خانه برگردد چرا که مادرش بیمار است ... او به صورت هک شده روی سنگ مزار امیر نگاه میکند و میگوید: کاش حداقل یک بار اذیتم میکردی تا شاید تحمل داغت آنقدر برام سخت و سنگین نمیشد.
حالا پریسا مانده و هفت سال خاطره از امیری که بیگناه رفت و دیگر برنمیگردد.
تصویر : نفر دوم از سمت راست، پدر شهید مدافع امنیت امیر کمندی در مراسم تشییع پیکر پسرش
🔗 http://fna.ir/3eq3ia
🔢 16
📌
لعنت خدا و پیامبران الهی بر ذات پلید و کثیف دشمنان اقامه حجاب از جمله آنان ، برادران معنوی مهسا کومله ای ، قاتلان شهید امیر کمندی ، تا همیشه ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 اربعین، پایاندهندۀ اختلافات آخرالزمانی بین مؤمنین!
👈 برنامۀ تکیه | پخش زنده از شبکۀ افق
#تصویری #اربعین #اربعین_۱۴۰۲
@Panahian_ir
📌
نوشته های محمد مهدی فاطمی صدر در پیاده روی کامل از خانه تا عتبه در ایام اربعین
🔗 https://fatemisadr.e57.ir/163/arbaeen-walk-from-qom-to-karbala-x-network-posts/
بسم الله. در این صفحه از وبگاه استاد محمد مهدی فاطمی صدر ، کوتاه نوشته های ایشان که در هنگام پیاده روی کامل از خانه تا عتبه نوشتهاند را گرد آوری کردیم. حجت الاسلام فاطمی صدر ، تقریبا از روز 27 مرداد 1402 از درب خانه شخصی خود در قم پیاده روی کامل به سمت کاظمین و کربلا و نجف را آغاز کردند…
📚 کانال حجت الاسلام فاطمی صدر {غیر رسمی}
📲 @FatemiSadrNews 🔗 x.com/fatemisadr_ir
درباره محمد علی علمدار … ؛ ماجرای مسلمان شدن این زائر هندی را بخوانید
https://nojavania.com/2325/becoming-a-muslim-indian-kerman-alamdar-14020622/
یک هیئت خانگی در تبریز ؛ احیای فرهنگ عاشورا زیر سقف خانههای بندگی
https://nojavania.com/2326/revival-of-culture-mourning-imam-hossein-tabriz-14020622/
خانههای شهرضا و روضه خانگی، رسمی 500 ساله و کهن
https://nojavania.com/2327/the-houses-of-shahreza-and-rozeh-500-years-old-14020622/
نوجوانیا در ایتا و تلگرام و توییتر و گپ و بله و ویراستی میزبان شماست 💚
—
کانال نوجوانیا در ایتا »
https://eitaa.com/nojavania
نوجوانیا در تلگرام »
https://t.me/nojavania
در توییتر »
https://twitter.com/nojavania
در پیام رسان بله »
https://ble.ir/nojavania
در گپ »
https://gap.im/nojavania
در ویراستی »
http://virasty.com/nojavania
ورود به سایت نوجوانیا »
http://nojavania.com/
مهسا امینی؛ دروازه کاسبی اپوزیسیون از ایرانیان
به دنبال اغتشاش سال گذشته به بهانه فوت مهسا امینی، اپوزیسیون ایرانی در خارج و داخل کشور، به هر شکل و بهانه ای به دنبال کاسبی مالی خود از جیب ایرانیان به خصوص ایرانیان خارج از کشور هستند.
🔗 http://fna.ir/3epg3d
🔢 1
فارس پلاس؛ روایت روز - این روزها فوت «مهسا امینی» محل درآمد اپوزیسیون شده و سران اپوزیسیون با شیوههای مختلف برای خالی کردن جیب براندازان برنامهریزی میکنند، کار به جایی رسیده است که برای شنیدن سخنان سران اپوزیسیون هم براندازان باید پول پرداخت کنند.
لیدرهایی با شیوههای کاسبیشان مورد توجه قرار گرفتهاند:
فائقه آتشین ملقب به گوگوش
در روزهایی که براندازان با دیکتاتوری به صفحات مجازی چهرههای ورزشی و هنری ایران حمله میکردند که باید عزادار باشند و حق فعالیت ورزشی و هنری را ندارند، لیدرهای برانداز در آن روزها با برگزاری کنسرت مشغول درآمدزایی بودند. یکی از کسانی که در این یکسال دلارهای کلان از سادگی براندازان به جیب زد، فائقه آتشین معروف به «گوگوش» بود.
آش کاسبی گوگوش از مرگ مهسا امینی آنقدر شور شده بود که بالاخره براندازان به کنسرتهای او در روزهای اغتشاشات اعتراض کردند.
🔗 http://fna.ir/3epg3d
🔢 2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از اجرای کنسرت سیدنی، شیطان گوگوش با شعار«بیشرف» توسط براندازان بدرقه شد
🔗 http://fna.ir/3epg3d
🔢 3
کاسبی گوگوش در ایام اغتشاشات فقط به اجرای کنسرت ختم نمیشد، بلکه در کانادا عطرهایی فروخته میشد که عکس گوگوش و بوی «زن، زندگی، آزادی» در آن تبلیغ میشد! آن زمان این بیلبورد با موجی از انتقادات کاربران به همراه شده بود.
🔗 http://fna.ir/3epg3d
🔢 4
سروش لشکری معروف به هیچکس
افشاگری یک مجری شبکه BBC فارسی از «هیچکس» خواننده فراری برای جنگطلبی خود علیه ملت ایران، کاسبی این لیدر اغتشاشات بود. رعنا رحیمپور مجری اخراج شده BBC فارسی خطاب به هیچکس: «اینکه دوستداری به ایران حمله نظامی شود، آیا با ۴۰۰هزار دلاری که گرفتی ربطی دارد یا خیر؟»
🔗 http://fna.ir/3epg3d
🔢 5
پدر محسن شکاری
محسن شکاری که اخیرا به جرم مفسد فی الارض اعدام شده است. پدر وی در ماههای گذشته با تولید ماگ و تیشرت با عکس پسرش در حال کاسبی با خون فرزند خود بود.
🔗 http://fna.ir/3epg3d
🔢 6