اجازه نده غم گذشته و ترس آینده
شادی_کنونی رو ازت بگیره...
شب بخیر🌙✨
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
ماهم سیزدهمون رو با 10 روز تاخیر در باغ سنگی سیرجان به در کردیم😃
شما تا حالا باغ سنگی رفتین؟
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابتدا کلیپ رو ببین و بعد فکر کن چه کاری هست که اگه انجام بدی، تمام خوبیهات رو از بین میبره😢
#اندکی_تفکر
🌷
https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی با خانواده میرم رستوران😐🤣
#شوخی
#لبخند
#به_وقت_خنده
https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
سلاااااااااام رفقا چطورین چه خبراااا؟
صبح من و ظهر شما بخیر😂
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودکشی یک عدد تلفن همراه😵
یه انیمیشن خیلی جالب
که پیشنهاد میکنم حتما ببینین👆😓
ایده جالبی بود و واقعیت ساده👌
خرید سیاهی وجودمان در رنگینکای مسموم فضای مجازی😞
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ دردناک دختر بچه فلسطینی که ایستادن زیر باران را دوست دارد 😢
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
#دخترونھ🥺
داشتن ناخن های بلند و محکم🤏🏼
───── • ◆ • ─────
"¹قاشق غذا خوری لیمو«🍋» و ³قاشق
غذا خوری روغن زیتون🍾 باهم ترکیب
کنید، یکمـ گرمشون🔥 کنید بعد ناخن💅🏿
هارو به مدت ¹0دقیقع🕑 در ان فرو کنید"
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
#قسمت_سیزده
دایی ناتنی پدرم با عمه خودش ازدواج کرده ،است ولی من همه اینها را به لطف تعریفهای ننه دقیق میدانستم و از زیر و بم ازدواج های فامیلی و نسبتهای سببی و نسبی باخبر بودم، برای همین کسی را از
قلم نینداختم.
از آنجا که در اقوام ما ازدواج های فامیلی زیاد داشتیم چندین بار خانم دکتر در ترسیم شجره نامه اشتباه کرد مدام خط میزد و اصلاح میکرد خنده اش گرفته بود و میگفت: «باید از اول شروع کنیم شما خیلی پیچ پیچی هستید» آخر سر هم معرفی نامه داد برای آزمایش خون و
ادامه کار.
روز آزمایش فاطمه هم همراه من و حمید .آمد آزمایش خونِ سخت و دردآوری بود اشکم درآمده بود و رنگ به چهره نداشتم حمید نگران و دلواپس بالای سر من ایستاده بود دل این را نداشت که من را در آن وضعیت .ببیند با مهربانی از در و دیوار صحبت میکرد که حواسم پرت .بشود میگفت: «تا سه بشماری تمومه
آزمایش را که دادیم چند دقیق نشستم. به خاطر خون زیادی که گرفته بودند ضعف کرده بودم موقع بیرون آمدن حمید برگه آزمایشگاه را به من داد و گفت: شرمنده فرزانه خانم من که فردا میرم مأموریت بی زحمت دو روز بعد خودت جواب آزمایش رو بگیر هر وقت گرفتی حتماً به من خبر بده برگشتیم با هم میبریم مطب به دکتر
نشون بدیم.
این دو روز خبری از هم نداشتیم. حتی شماره موبایل نگرفته بودیم که با هم در تماس باشیم گاهی مثل مرغ سرگنده دور خودم میچرخیدم و خیره به برگه آزمایشگاه تا چند سال آینده را مثل پازل در ذهنم میچیدم با خودم میگفتم اگر نتیجه آزمایش خوب بود که من و
حمید با هم عروسی میکنیم سالهای سال پیش هم با خوشی زندگی
میکنیم و به زندگی خوب میسازیم
به جواب منفی زیاد فکر نمیکردم چون چیزی هم نبود که بخواهم در ذهنم .بسازم گاهی هم که به آن فکر میکردم با خودم میگفتم شاید هم جواب آزمایش منفی باشه اون موقع چی؟ خب معلومه دیگه همه چی طبق قراری که گذاشتیم همونجا تموم میشه و هر کدوم میریم سراغ زندگی خودمون به هیچکس هم حرفی نمیزنیم ما که نمیتونیم نتیجه منفی آزمایش به این مهمی رو ندیده بگیریم به اینجا که میرسیدم رشتۀ چیزهایی که در خیالم بافته بودم پاره میشد. دوست
داشتم از افکار حمید هم باخبر میشدم
این دو روز خیلی کند و سخت .گذشت به ساعت نگاه کردم دوست داشتم به گردن عقربههای ساعت طناب بیندازم و این ساعتها زودتر بگذرد و از این بلاتکلیفی در بیاییم به سراغ کیفم رفتم و برگه آزمایشگاه را نگاه کردم میخواستم ببینم باید چه ساعتی برای گرفتن جواب آزمایش بروم.
داشتم برنامه ریزی میکردم که عمه زنگ زد بعد از یک احوال پرسی گرم خبر داد حمید از مأموریت برگشته است و میخواهد که با هم برای
اصلاً
گرفتن آزمایش برویم هر بار دونفریمیخواستیم جایی برویم ام راحت نبودم و خجالت میکشیدم نمیدانستم چطور باید سر صحبت
را باز کنم
حمید به دنبالم آمد و رفتیم آزمایشگاه تا نتیجه را بگیریم استرس نتیجه را از هم پنهان میکردیم ولی ته چشمهای هر دوی ما اضطراب خاصی موج میزد نتیجه را که گرفت به من نشان داد گفتم بعداً باید به ناهار مهمون کنین تا من براتون نتیجه آزمایش رو بگم حمید
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الهی در ایـن
✨شب زیبـای بـهاری
🌸سلامتی را
✨نصیب خانواده هایمان
🌸دلخوشی را
✨نصیب خانہ هایمان
🌸و آرامش را
✨نصیب دلهایمان بگردان
🌸شـب بـهاریتون زیبـا
سلام رفقااااا چطورین❤️
خسته نباشین
مدرسه چطور بود؟😁
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
••|🍀😂|••
#طنز_جـبهه😂
یـکے از عمیلیات ها بود که
فرمانده دستور داده بود
شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳
وقت نماز صبح شد
آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم
که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرفتر تکان میخورد😥
ترسیدم😫
نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بودم وبدون اسلحه ویک متر جلوترم یک بعثی که اگه برمیگشت و منو میدید شهادتم حتمی بود😂
شروع کردم به دعا گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن
یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌
😂لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ،حَرِّڪ...😂😂😂
بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن ، نزن...
اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد😂😂
وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😂😟
تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتون و پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمن و نابود کرد😂😂
اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری علیه السلام
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
نگران فردایت نباش
خدای دیروز و امروز، خدای فردا هم هست💖
ما اولین بار است بندگی می کنیم
ولی او بی زمانی است که خدایی می کند
اعتماد کن به خدایی اش💕
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
📝وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید:
سردار حاج حسین کاجی می گوید:
بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که به طرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم.
از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود.
🌷در وصیتنامه نوشته بود:
من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم...
پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند...
من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم و جنازهام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه میماند.
بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست.
این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم. به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم. بگویید که ما را فراموش نکنند.
و...
🌷بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم.
دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است.
📚برگرفته از کتاب:
خاطرات ماندگار؛ ص۱۹۲ تا ۱۹۵
#یادشهداباصلواتبرمحمدوآلمحمد🌿
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91