شماره آخرتلفنتچنده؟
برایاونشهید۵تاصلواتبفرست
1 شهید حاج قاسم سلیمانی
2 شهیدمحسنحججی
3 شهیداحمدیوسفی
4 شهیدعباسدانشگر
5 شهیدابراهیمهادی
6 شهیدمحمودکاوه
7 شهیدانگمنام
8شهیدمحمدحسینفهمیده
9شهیدمحمدابراهیم همت
0 شهیدفیروزحمیدیزاده
کپی کن از ثوابش جا نمونی...
ثواب_یهویی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیادی کنجکاوی کرد😃😄
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
#قسمت_دوازده
از پشت شیشهٔ پنجرۀ سیسی یو بیمارستان در حال دعا برای شفای همه مریضها و مادربزرگم بودم دو سه روزی بود که ننه را به خاطر مشکل قلبی بستری کرده بودند خیلی نگرانش بودم در حال خودم نبودم که دیدم یکی سرش را چرخاند جلوی چشمهای من و سلام داد حمید بود هنوز جرئت نکرده بودم به چشمهایش نگاه کنم حتی تا آن روز نمیدانستم چشمهای حمید چه رنگی هستند گفت: نگران ،نباش حال ننه خوب میشه راستی دو روز بعد برای دکتر ژنتیک نوبت
گرفتم
نوبتمان که شد مادرم را هم همراه خودمان بردیم من و مادرم جلوتر میرفتیم و حمید پشت سر ما می.آمد وقتی به مطب دکتر رسیدیم مادرم جلو رفت و از منشی که یک آقای جوان بود پرسید: «دکتر هست (یا نه منشی جواب داد برای دکتر کاری پیش اومده .نمیاد نوبتهای امروز به سه شنبه موکول شده.
مادرم پیش ما که ،برگشت حمید :گفت زن دایی شما چرا رفتی جلو؟ خودم میرم برای هفته بعد هماهنگ میکنم شما همین جا بشینید حمید که جلو رفت مادرم خیلی آرام و با خنده گفت: «فرزانه این از بابای
تو هم بدتره
فقط لبخند زدم خجالتی تر از این بودم که به مادرم بگویم: «خوبه دیگه روی همسر ایندش حساسه از مطب که بیرون آمدیم، حمید خیلی اصرار کرد تا ما را یک جایی برساند ولی ما چون برای خرید وسایل مورد نیاز مادرم میخواستیم به بازار برویم همانجا از حمید جدا شدیم سه شنبه که رسید خودمان به مطب دکتر .رفتیم در اتاق انتظار روی صندلی نشسته بودیم. هنوز نوبت ما نشده .بود هوا نه تابستانی و گرم بود نه پاییزی و .سرد آفتاب نیمه جان اوایل مهر از پنجره مطب
می تابید.
حمید با اینکه سعی میکرد چهره شاد و بی تفاوتی داشته باشد، اما لرزش خفیف دستهایش گویای همه چیز بود. مدت انتظارمان خیلی طولانی شد. حوصله ام سر رفته بود این وسط شیطنت حمید گل کرده .بود گوشی را جوری تکان میداد که آفتاب از صفحه گوشی به سمت
و
چشمهای من بر میگشت از بچگی همین طور شیطنت داشت یکجا آرام نمی.گرفت با لحن ملایمی :گفتم «حمیدآقا میشه این کار رو نکنید؟ تا یک ماه بعد عقد همین طور رسمی با حمید صحبت
میکردم فعل ها را جمع میبستم و شما صدایش میکردم با شنیدن اسم آقای سیاهکالی بی معطلی به سمت اتاق خانم دکتر .رفتیم به در اتاق که رسیدیم حمید در را باز کرد و منتظر شد تا من اول وارد اتاق شوم و بعد خودش قدم به داخل اتاق گذاشت و در را به آرامی
بست
دکتر که خانم مسنی بود از نسبتهای فامیلی ما پرس وجو کرد. برای اینکه دقیقتر بررسی انجام بشود نیاز بود شجره نامه خانوادگی بنویسیم حمید خیلی پیگیر این موضوعات .نبود مثلاً نمیدانست
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
کسی باش
که برای صعود خود تلاش می کند
نه سقوط آدم ها ...
شبتون بخیر🌙✨
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
30.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در واپسین لحظات وداع با ماه رمضان ،
بعد از افتتاحیه ترم های جدید تربیت مشاور ، ساعاتی در کنار دوستان به خوشی سپری شد 😍🥰
این حجم از صفا و صمیمیت بین دوستان وصف نشدنیه
امروز یه افطاری و دورهمی در دفتر خاطرات #تربیت_مشاور ثبت شد🤩
#از_مجموعه_چه_خبر
#ماه_رمضان
https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
﴿﷽﴾
🌙⭐️فطـــــریه تـــــو،
زنـــــدگــــی مـــــن🌹
🍃با سلام ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما همراهان گرامی!🍃
🔰مکتب سلیمانی سیرجان امسال نیز همانند سال گذشته آماده ی دریافت فطریه ی شما همشهریان بزرگوار می باشد.
🔶درنظر داشته باشید که مبالغ فطریه جمع آوری شده ی شما عزیزان، صرف امور درمانی پر هزینه بیماران نیازمند می شود وگزارش آن ان شاالله در گروه های مکتب خدمتتان ارسال می شود
✅❣️ چنانچه تمایل به پرداخت فطریه یا صدقه دارید،لطفا حتما عام یا سادات بودن و مبلغ آن را پس از واریز به شماره کارت👇
💳6037991772811521
بنام سرکار خانم فاطمه معاذاللهی
به شماره
0993 872 7428
پیامک نمایید .🙏🏻🙏🏻
و یا به آیدی زیر در پیامرسان ایتا اطلاع دهید 💐
@beroshanaei1
🔅خدای مهربان در دنیا و آخرت ،خیر و برکت فراوان شامل حال شما عزیزان نماید.🤲
#فطریه
💠مکتب سلیمانی سیرجان💠
https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan
سلام خانم خانما
ببخشید دیگه روز عید بود
ازصبی بیرون بودیم😎
تازه فرصت کردم براتون مطلب بزارم☺️
الکی
مثلا منم امروز گردش بودم😢😜
دکترا میگن اگه نیمرو رو دوباره گرم کنی بخوری سرطان زاست ...
.
.
.
.
سوال من اینه که ...
کسیو كه دوباره نیمرو رو گرم میکنه
میخوره رو از سرطان میترسونی؟
اون دیگه هیچی واسه
از دست دادن نداره برو از خدا بتــــــــــرس😂😂😂
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
به حیف نون میگن یه موجود نام ببر
میگه: ماست 😳
میگن: ماست که موجود نیس
میگه:من خودم دیدم روی درِ یه مغازه نوشته بود ماست موجود است😅😂😂🤣
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
امروز با سر و صدای مامان بابام از خواب پریدم
رفتم بیرون میپرسم چی شده !
بابام میگه من دیشب خواب دیدم یه زن دیگه گرفتم
واسه مامانت تعریف کردم
اونم گیر داده باید همین الان بخوابی و طلاقش بدی😂😂😂😂😂😂
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
مامانم سوزنو گذاشته رو دسته مبل افتاده گم شده و همه جمع شدیم داریم دنبالش می گردیم ، اومده صحنه رو بازسازی میکنه یه سوزن دیگه میزاره میندازه ببینه کجا میفته !
هیچی دیگه الان همه داریم دنبال دوتا سوزن میگردیم
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
يه بارم گوشيم ﺍز دستم افتاد رﻭ لبتاپم LCD هرﺩو شكستن
براي اولين باﺭ تو زندگيم با يه تير دو نشون زده بودم☹️😂😂
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﯾﯽ " ﺍﻟﮕﻮ " ﺷﺪﻡ ...
ﮐﻼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺑﺎ ﺧﺎﮎ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺷﺪ ...
ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻫﻤﻮﻥ " ﺩﺭﺱ ﻋﺒﺮﺕ " ﺑﻤﻮﻧﻢ! 😐😂
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
پسره نه درس خونده ؛
نه شغلی داره ؛
نه ماشینی!
خلاصه در حدِ جُلبک ...
ازش میپرسی ازدواج کردی ؟
با اعتماد به نفس میگه هنوز دم به
تله ندادم
آخه لامصب تو خودت تله ای ... !! 😂
✨✨✨✨✨✨✨✨
اعتراف میکنم که وقتی یکی به موبایلم زنگ میزنه و بهم میگه: صدات قطع و وصل میشه ...
بدون اینکه هیچ تکونی به خودم بدم میگم الان خوب شد؟
99% میگن آره آره الان خوبه!😂😂😂😂
#طنز
#جوک
#لبخند
#شوخی
═✧❁🌸❁✧═
مکتب سلیمانی سیرجان 👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
#قسمت_دوازده
از پشت شیشهٔ پنجرۀ سیسی یو بیمارستان در حال دعا برای شفای همه مریضها و مادربزرگم بودم دو سه روزی بود که ننه را به خاطر مشکل قلبی بستری کرده بودند خیلی نگرانش بودم در حال خودم نبودم که دیدم یکی سرش را چرخاند جلوی چشمهای من و سلام داد حمید بود هنوز جرئت نکرده بودم به چشمهایش نگاه کنم حتی تا آن روز نمیدانستم چشمهای حمید چه رنگی هستند گفت: نگران ،نباش حال ننه خوب میشه راستی دو روز بعد برای دکتر ژنتیک نوبت
گرفتم
نوبتمان که شد مادرم را هم همراه خودمان بردیم من و مادرم جلوتر میرفتیم و حمید پشت سر ما می.آمد وقتی به مطب دکتر رسیدیم مادرم جلو رفت و از منشی که یک آقای جوان بود پرسید: «دکتر هست (یا نه منشی جواب داد برای دکتر کاری پیش اومده .نمیاد نوبتهای امروز به سه شنبه موکول شده.
مادرم پیش ما که ،برگشت حمید :گفت زن دایی شما چرا رفتی جلو؟ خودم میرم برای هفته بعد هماهنگ میکنم شما همین جا بشینید حمید که جلو رفت مادرم خیلی آرام و با خنده گفت: «فرزانه این از بابای
تو هم بدتره
فقط لبخند زدم خجالتی تر از این بودم که به مادرم بگویم: «خوبه دیگه روی همسر ایندش حساسه از مطب که بیرون آمدیم، حمید خیلی اصرار کرد تا ما را یک جایی برساند ولی ما چون برای خرید وسایل مورد نیاز مادرم میخواستیم به بازار برویم همانجا از حمید جدا شدیم سه شنبه که رسید خودمان به مطب دکتر .رفتیم در اتاق انتظار روی صندلی نشسته بودیم. هنوز نوبت ما نشده .بود هوا نه تابستانی و گرم بود نه پاییزی و .سرد آفتاب نیمه جان اوایل مهر از پنجره مطب
می تابید.
حمید با اینکه سعی میکرد چهره شاد و بی تفاوتی داشته باشد، اما لرزش خفیف دستهایش گویای همه چیز بود. مدت انتظارمان خیلی طولانی شد. حوصله ام سر رفته بود این وسط شیطنت حمید گل کرده .بود گوشی را جوری تکان میداد که آفتاب از صفحه گوشی به سمت
و
چشمهای من بر میگشت از بچگی همین طور شیطنت داشت یکجا آرام نمی.گرفت با لحن ملایمی :گفتم «حمیدآقا میشه این کار رو نکنید؟ تا یک ماه بعد عقد همین طور رسمی با حمید صحبت
میکردم فعل ها را جمع میبستم و شما صدایش میکردم با شنیدن اسم آقای سیاهکالی بی معطلی به سمت اتاق خانم دکتر .رفتیم به در اتاق که رسیدیم حمید در را باز کرد و منتظر شد تا من اول وارد اتاق شوم و بعد خودش قدم به داخل اتاق گذاشت و در را به آرامی
بست
دکتر که خانم مسنی بود از نسبتهای فامیلی ما پرس وجو کرد. برای اینکه دقیقتر بررسی انجام بشود نیاز بود شجره نامه خانوادگی بنویسیم حمید خیلی پیگیر این موضوعات .نبود مثلاً نمیدانست
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
اجازه نده غم گذشته و ترس آینده
شادی_کنونی رو ازت بگیره...
شب بخیر🌙✨
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
ماهم سیزدهمون رو با 10 روز تاخیر در باغ سنگی سیرجان به در کردیم😃
شما تا حالا باغ سنگی رفتین؟
بِھترینجا وآسهـ اومدن . .
پسبھدوستآت همبفرست🤍(:`
╭┈┈┈⋆┈┈─────
⊰نو+جوان مکتب سلیمانی⊱
╰┈➤❤️ https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابتدا کلیپ رو ببین و بعد فکر کن چه کاری هست که اگه انجام بدی، تمام خوبیهات رو از بین میبره😢
#اندکی_تفکر
🌷
https://eitaa.com/joinchat/699400529Cccd494ca91