فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر جان
فراموش ڪردنت
هنر میخواهد
و من بے هنر ترین انسان عالمم🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
پروفایل
💖💖💖💖💖💖❣ ⓟⓔⓓⓐⓡ&ⓜⓐⓓⓐⓡ 💓
ʝѳiɳ❣☞ @madarpedar ↜❣
گفت: خدایا
اگه این یکی هم دختر بشه
دستاشو قطع میکنم
خدا به ان ها پسری داد که دست نداشت
⊰⸙ @Nolove3019⃟𖠄⊱
سالها اشک غم از چشم پراز ناله چکید
قامتی راست ز سنگینی این غصه خمید.
#مادر_شهید
⊰⸙ @Nolove3019⃟𖠄⊱
#تلنگر
✍عجیب است گاهی ما به کسی که در پُست و مقام یا ثروت از ما پیشی گرفته حسادت میورزیم اما هنگامی که کسی: در صف اول نماز یا در حفظ قرآن ازما پیشی گرفته، غبطه نمیخوریم و علت آن بسیار واضح است و آن عشق به دنیا و فراموش نمودن آخرت است.
•{ بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ
الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى }•
🔺بلکه شما زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح
میدهید، در حالی که آخرت بهتر و پایندتر است.
【﷽】
#رساله_تمام_مراجع✍👇
❣ @Resule10 ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودت را رها کن در طبیعت
برای آرامش خودت تلاش کن
زیبایی های زندگی ات را ببین !!
زیبایی هایی که انسان نمیتواند
آنها را خراب کند .
زندگی هنوز هم جذاب است
زندگی هنوز هم حس آرامش دارد.
فقط باید چشمانت را باز کنی
نوع نگاه و زاویه دید ما مهم است.
گاهی رفتن به طبیعت برای رهایی
از مشکلات واجب است .
#پیمان_چینی_ساز
⛑ #پـ♡ـزشڬ_ایـ♡ـرانے
••••●❥JOiN👇🏾
░҉⃟🧚🏼♀↬ @Dooctor ↶⃝⃡🧚♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زادروز تولدت را صمیمانه تبریک میگم
و عمری پر از سعادت و موفقیت و خوشبختی
در کنار خانواده برایت آرزو دارم❤
چهارده فروردین ماهی جان تولدت مبارک💝
🎉
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ▹♥◃
▹•🎈•◃
〖▹❣◃ @Axe_Porofil ▹❣◃〗
•════⊰💓⊱════•❦
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچکی نمیفهمه منو❤️
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ▹♥◃
▹•🎈•◃
〖▹❣◃ @Axe_Porofil ▹❣◃〗
•════⊰💓⊱════•❦
#تیکه
زخمو نباید نشون کسی داد
جاشو یاد میگیرن :)
❤️💚₯↬♛ @Nolove3019 ✘ℒℴνℯ
┄┅═┅♚ ℒℴνℯ ♚┅═┅┄
■□■□■□■□■□■□■
█████████▉▊▋▌▍▎
■□■□■□■□■□■□■□■
یکی از سختترین کارها در زندگی اینه که اونی که باهاته، نه بتونی عوضش کنی، نه بتونی ترکش کنی
❤️💚₯↬♛ @Nolove3019 ✘ℒℴνℯ
┄┅═┅♚ ℒℴνℯ ♚┅═┅┄
■□■□■□■□■□■□■
█████████▉▊▋▌▍▎
■□■□■□■□■□■□■□■
🌸📚 داستان
🌙 پدر و مادری پیر و ازکار افتاده و خانواده ای متشکل ازچندین برادر و خواهر که اکثرا بیرون از استان زندگی میکردند...و حال من و مسئولیت این بار سنگین به لحاظ کوچکترین عضو خانواده...
🌙 در محل کارم فکرم همیشه درگیر این بود که نکند پدرم نیاز به یک لیوان آب دارد و یا گلویش میخارد و یا نیاز به بلند شدن از سر جایش را دارد...
🌙 هرگاه به خانه پدرم میرفتم نگاهی معصوم در چشمانشان میدیدم که گویا جگرم را پاره پاره میکنند...گاهی در ذهن خود مروری داشتم که چرا فقط من؟ آیا فقط من فرزندشانم؟...
🌙 اما این فقط حرفی بود که در خودم زمزمه میشد و هیچگاه بروزش نمیدادم...
حرفهای سرد هم از آنان میشنیدم ولی به روی خود نمی آوردم...
🌙 رسیدگی به آنان گاها خیلی از مهمانی ها و قرارهایم را کنسل و به تاخیر می انداخت ولی همسرم یار و همدمم بود و همیشه مرا تشویق میکرد...
🌙 یک روز به حدی برمن فشار وارد شد که جواب لبخند پدرم را ندادم و به خانه برگشتم.همسرم چای برایم آورد، نتوانستم بنوشم و انگاری وجدانم مرا سوهان میکشید...
🌙 گم بودم و درهم...آسمان گویا مرا لعنت میکرد و زمین میخواست مرا ببلعد...یاد صحنه لبخند پدرم که نشسته بر آن صندلی همیشگی بود افتادم...اشکهایم سرازیر شد...
🌙 از جا برخواستم و به خانه پدرم رفتم و تا میتوانستم آنان را بوسیدم...حتی آن شب را هم کنارشان خوابیدم...خوابی دیدم که همیشه به ذهنم خواهد ماند: شخصی به حضورم آمد، با انبوهی از کتاب، دنیایی از مجلات و ...
🌙 رو بمن کرد و گفت: اینان همه افتخاراتیست که کسب کردم، ولی هیچ افتخاری به اندازه خدمت به پدر و مادر نیست و حال حاضرم همه را بدهم و فقط چند دقیقه نزد پدر و مادرم بنشینم و یک بار دیگر نگاهشان در چشمان من باشد...تا این بزرگترین نعمت ها هستند کنارشان باشیم...
【﷽】
#عطر–ناب–خدا✍👇
❣ @Atre_Naab_khoda ❣