به بهانه سالروز شهادت صیاد عزیز
بریدهای از کتاب #تاکسی_دایموند_53 درباره او:
«صبح روز بیستوششم آبان سال 1360. ساعت 8 صبح داشتم در میدان مقابل محوطۀ پادگان قدم میزدم و به سرعتِ اتفاقات این دو روز فکر میکردم. نگاهم به دشتهای اطراف پادگان بود. هر ماشینی که میخواست وارد پادگان بشود، باید از این میدان میگذشت. خودرویی نظامی وارد میدان شد. سرهنگ جوانی، کیفسامسونتبهدست، از ماشین پیاده شد. کمی میلنگید. در یک لحظه شناختمش. جناب سرهنگ صیاد شیرازی بود. از شوق دیدنش و به رسم نظامیها فرمان بهجای خود و احترام دادم. سرهنگ لحظهای ایستاد. آزادباش داد و آمد طرفم. دستش را بهطرفم دراز کرد و لبخندی مهربانانه زد و احوالم را پرسید. این دیدار برایم هم جالب بود، هم افتخارآمیز. با خودم گفتم امروز حتماً روز خوبی خواهد بود...»
#بریده_کتاب
#تاکسی_دایموند_53
#صیاد_دلها
#ارتش_بسیجی