نمیتونم کاری کنم که درک کنی .نمیتونم به هیچکس بفهمونم که چه اتفاقی داره درونم میفته حتی خودمم نمیدونم داره چی به سرم میاد
-کافکا
شب های روشن
تو این مدت تایم امتحان ها چقدر زشت شدم صورتم از ریخت قیافه افتاده زیر چشمام سیاه شده اصلا نابود
الا هم باز از ریخت قیافه افتادم
هدایت شده از رد پای گمشدهٔ باد در کویر
من تا حدی با وحشت تنهایی آشنایم؛ نه تنهایی در خلوت ، بلکه تنهایی در میان مردمان
_"فرانتس کافکا"