هدایت شده از خیآلِخوش.
خاک، لای پلکهایم لانه کرده.
دختری میگوید: «مادر، چشمهایم کور شده.»
مَردی سرفه میکند، انگار ریهاش پر از خاک است.
شیر آب را باز میکنم؛ گِل فرو میریزد.
بوی ماهی مرده هم میدهد.
برق نیست، صدا نیست، نور نیست.
فقط خوزستان غبارآلود است که نفس نمیکشد،
و هیچکس، حتی سرفههایش را نمیشنود!