13.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به افق هشتم
🔹پناهگاه امن؛ سید حسین مومنی
🔹چهارشنبههای امام رضایی
🔰هدیه بهترینها به امام زمان
🎙آیت الله #مصباح یزدی رحمةاللهعلیه:
🎁هدیهاى که تقدیم امام زمانمان ارواحناه فداه مىکنیم، باید بهترین سرمایهها و دارایىهاى ما باشد.
💎براى خدمت به امام زمان علیه السلام باید بهترین اوقات و سرمایههایمان را هزینه، و جوانى خویش را در این راه فدا کنیم و لحظهاى از خدمتگزارى و جلب رضایت حضرت غافل نشویم.
♦️ اگر در همین لحظه، به شما جواز شرفیابى به محضر امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف را عطا کنند، آیا براى هدیه به حضرت تکه نانى خشکیده یا لباسى وصلهدار مىبرید یا بهترین دارایى خویش را به محضر مقدّسش هدیه مىکنید؟
32.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم کامل سلام فرمانده این بار در کراچی هندوستان
#سلام_فرمانده
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام فرمانده این بار در بحرین
#سلام_فرمانده
✅ شیخ حسنعلی #نخودکی:
اگر شخص مرتكب غـيبتی شد
یك گـــــناه بيشتر در نامه اعمال
او نمى نويسند؛ اما اگـر
عــاق پــدر و يا مــادر شد تا
حــلاليت حاصـــل نشده است
هـــــرروز گـناهــڪار اســت!
#گناه
#عاق_والدین
🛑 نتیجه اعتماد و اعتقاد به خدا
.
آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند:
ما با کاروان و کجاوه به «گناباد» میرفتیم. وقت نماز شد. مادرم کارواندار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگهدار میخواهم اول وقت نماز بخوانم.
کارواندار گفت: بیبی! دو ساعت دیگر به فلان روستا میرسیم. آنجا نگه میدارم تا نماز بخوانیم.
مادرم گفت: نه! میخواهم اول وقت نماز بخوانم.
کارواندار گفت: نه مادر. الان نگه نمیدارم.
مادرم گفت: نگهدار.
کارواندار گفت: اگر پیاده شوید، شما را میگذارم و میروم.
مادرم گفت: بگذار و برو.
من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟
من هستم و مادرم.دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا میرسد و ممکن است حیوانات حمله کنند.
ولی مادرم با خیال راحت با کوزه آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند.
لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر میشد.
در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان میآید.
کنار جاده ایستاد و گفت: بیبی کجا میروی؟
مادرم گفت: گناباد.
او گفت: ما هم به گناباد میرویم. بیا سوار شو. یک نفس راحتی کشیدم. گفتم خدایا شکر.
مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم.
سورچی گفت: خانم! فرماندار گناباد است. بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.
مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم!
در دلم میگفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است. ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح میگفت!
آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا. اینجا دیگر کسی ننشسته است.
مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم.
در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم.
.
.
🌹 جهت سلامتی و تعجیل در فرج مولانا حضرت بقیةاللهالاعظم (روحیوارواحالعالمینلترابمقدمهالفداء) صلواتی قرائت بفرمایید 🌹
.
📷 حضرات آیات بهلول و سیبویه
.
#علامه_بهلول
#آیت_الله_سیبویه
#نماز_اول_وقت
#سوخته_حق