eitaa logo
هیئت نورالزهرا(س)
5.8هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
اطلاع رسانی زمان و مکان مراسم هیئت نورالزهرا(س) @Adnooralzahra
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5895488117279817975.mp3
3.9M
🔰تلاوت روزانه 🔰جزءچهاردهم 🔰کانال 🌙نورالزهرا(س) @nooralzahra5 ✨✨✨✨✨✨✨✨
🌷 🌷 قسمت آخر بازی چند شب بعد ... حال بی بی خیلی خراب شد ... هنوز نشسته ... دوباره زیر بغلش رو می گرفتم و می بردمش دستشویی ... دستشویی و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم ... دوباره چند دقیقه بعد ... چند بار به خودم گفتم ... - ول کن مهران ... نمی خواد اینقدر پشت سر هم بشوری و خشک کنی ... باز ده دقیقه نشده باید برگردید ... اما بعد از فکری که توی ذهنم می اومد شرمنده می شدم... - اگه مادربزرگ ببینه درست تمییز نشده و اذیت بشه چی؟ ... یا اینکه حس کنه سربارت شده ... و برات سخته ... و خجالت بکشه چی؟ ... و بعد سریع تمییزشون می کردم ... و با لبخند از دستشویی می اومدم بیرون ... حس می کردم پشت و کمرم داشت از شدت خستگی می شکست ... و اونقدر دست هام رو مجبور شده بودم ... بعد از هر آبکشی بشورم ... که پوستم خشک شده بود و می سوخت ... حس می کردم هر لحظه است که ترک بخوره ... نیم ساعتی به اذان ... درد بی بی قطع و مسکن ها خوابش کرد ... منم همون وسط ولو شدم ... اونقدر خسته بودم ... که حتی حس اینکه برم توی آشپزخونه ... و ببینم چیزی واسه خوردن هست یا نه ... رو نداشتم ... نیم ساعت برای سحری خوردن ... نماز شبم رو هم نخونده بودم ... شاید نماز مستحبی رو می شد توی خیلی از شرایط اقامه کرد ... اما بین راه دستشویی و حال ... پشتم از شدت خستگی می سوخت ... دوباره به ساعت نگاه کردم ... حالا کمتر از بیست دقیقه تا اذان مونده بود ... سحری یا نماز شب؟ ... بین دو مستحب گیر کرده بودم ... دلم پای نماز شب بود ... از طرفی هم، اولین روزه های عمرم رو می گرفتم ... اون حس و یارهمیشگی هم ... بین این 2 تا ... اختیار رو به خودم داده بود ... چشم هام رو بستم ... - بیخیال مهران ... و بلند شدم رفتم سمت دستشویی ... سحری خوردن ... یک - صفر ... بازی رو واگذار کرد ... ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸
🌷 🌷 قسمت فامیل خدا خاله اومد ... مادربزرگ رو تحویل دادم و رفتم مدرسه ... توی مدرسه ... مغزم خواب بود ... چشم هام بیدار ... زنگ تفریح... برای چند لحظه سرم رو گذاشتم روی میز ... و با صدای اذان ظهر ... چشم هام رو باز کردم ... باورم نمی شد ... کل ساعت ریاضی رو خواب بودم ... سرم رو بلند کردم ... دستم از کتف خواب رفته بود و صورتم قرمز شده بود ... بچه ها همه زدن زیر خنده و متلک ها شروع شد ... - ساعت خواب ... - چی زده بودی که هر چی صدات کردیم تکان هم نمی خوردی؟ ... همیشه خمار بودی ... این دفعه کلا چسبیدی به سقف ... و خنده ها بلندتر شد ... یکی هم از ته کلاس صداش رو بلند کرد ... - با اکبری فامیلی یا کسی سفارشت رو کرده؟ ... دو بار که بچه ها صدات کردن ... دید بیدار نشدی گفت ولش کنید بخوابه ... حالا اگه ما بودیم که همین وسط آتیش مون زده بود ... - راست میگه ... با هر کی فامیلی سفارش ما رو هم بکن... هنوز سرم گیج بود ... باور نمی کردم که اینطوری بی هوش شده باشم ... آقای اکبری با اون صدای محکم و رساش درس داده بود ... و بچه ها تمرین حل کرده بودن ... اما برای من ... فقط در حد یک پلک بر هم زدن گذشته بود ... قانون عجیب زمان ... برای اونها یک ساعت و نیم ... برای من، کمتر از دقیقه ... رفتم برای نماز وضو بگیرم ... توی راهرو ... تا چشم مدیر بهم افتاد صدام کرد ... - فضلی ... برگشتم سمتش و سلام کردم ... چند لحظه ایستاد و فقط بهم نگاه کرد ... حرفش رو خورد ... - هیچی ... برو از جماعت عقب نمونی ... ظهر که رسیدم خونه ... هنوز بدجور خسته بودم ... دیگه رمق نداشتم ... خستگی دیشب ... مدرسه و رفت و آمدش... دهن روزه و بی سحری ... چند دقیقه همون طوری پشت در نشستم ... تمرکز کردم روی صورتم ... که خستگی چهره ام رو مخفی کنم ... رفتم تو ... خاله خونه بود ... هنوز سلام نکرده ... سریع چادرش رو سرش کرد ... - چه به موقع اومدی ... باید برم شیفتم ... برای مامان یکم سوپ آورده بودم ... یه کاسه هم برای تو گذاشتم توی یخچال ... افطار گرم کن ... می خواستم افطاری هم درست کنم ... جز تخم مرغ هیچی تو یخچال نبود ... می سپارم جلال واست افطاری بیاره ... و ... قدرت اینکه برم خرید رو نداشتم ... خاله که رفت ... منم لباسم رو عوض کردم ... هنوز نشسته بودم ... که مادربزرگ با شوک درد از خواب پرید ... ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸
🌷 🌷 قسمت مهمان خدا چقدر به اذان مونده بود ... نمی دونم ... اما با خوابیدن مادربزرگ ... منم همون پای تخت از حال رفتم ... غش کرده بودم ... دیگه بدنم رمق نداشت که حتی انگشت هام رو تکان بدم ... خستگی ... گرسنگی ... تشنگی ... صدای اذان بلند شد ... لای چشمم رو باز کردم ... اما اصلا قدرتی برای حرکت کردن نداشتم ... چشمم پر از اشک شد... - خدایا شرمندتم ... ولی واقعا جون ندارم ... و توی همون حالت دوباره خوابم برد ... ضعف به شدت بهم غلبه کرده بود ... باغ سرسبز و بی نهایت زیبایی بود ... با خستگی تمام راه می رفتم که صدای آب ... من رو به سمت خودش کشید ... چشمه زلال و شفاف ... که سنگ های رنگی کف آب دیده می شد ... با اولین جرعه ای که ازش خوردم ... تمام تشنگی و خستگی از تنم خارج شد ... دراز کشیدم و پام رو تا زانو ... گذاشتم توی آب ... خنکای مطبوعش ... تمام وجودم رو فرا گرفت ... حس داغی و سوختگی جگرم ... آرام شد ... توی حال خودم بودم و غرق آرامش ... که دیدم جوانی بالای سرم ایستاده ... با سینی پر از غذا ... تقریبا دو ساعتی از اذان گذشته بود که با تکان های آقا جلال از خواب بیدار شدم ... چهره اش پر از شرمندگی ... که به کل یادش رفته بود برام غذا بیاره ... آخر افطار کردن ... با تماس مجدد خاله ... یهو یادش اومده بود ... اونم برای عذرخواهی واسم جوجه کباب گرفته بود ... هنوز عطر و بوی اون غذا ... و طعمش توی نظرم بود ... یکم به جوجه ها نگاه کردم ... و گذاشتمش توی یخچال ... اونقدر سیر بودم ... که حتی سحر نتونستم چیزی بخورم ... توهم بود یا واقعیت؟ ... اما فردا ... حتی برای لحظه ای گرسنگی و تشنگی رو حس نکردم ... خستگی سخت اون مدت ... از وجودم رفته بود ... و افتخار خورده شدن ... افطار فردا ... نصیب جوجه های داخل یخچال شد ... هر چند سر قولم موندم ... و به خاله نگفتم ... آقا جلال کلا من رو فراموش کرده بود ... ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸
📌 سفرهٔ کرامتی به وسعت جهان 🌙 نسیم دلنواز عطر رمضان وقتی به میانه می‌رسد، عطر دل‌انگیز میلاد فرزندی در خانهٔ مولاعلی و حضرت فاطمه، دردانۀ رسول مهربانی‌ها، مشام جان روزه‌داران را می‌نوازد. 🔆 امام حسن، سید جوانان اهل بهشت، نور دیدگان حیدر کرار آمد تا سفرهٔ کرامتی به وسعت جهان بگشاید؛ تا در میان خاندان جود و کَرَم، وجود نازنینش را «کریم اهل بیت» بخوانند. 🌺 صولَت حیدری‌ات، عجیب دیدن داشت. دشمنانت تاب دیدن حریمت را نداشتند. چشمانم را می‌بندم... روزی را می‌بینم که با ظهور مولایم در آستان مقدسی که برایت خواهیم ساخت، سفرهٔ کرامت پَهن است و با تمام دلدادگانت، نیمهٔ رمضان را جشن گرفته و در کنارت افطار می‌کنیم؛ روزی که خیلی هم دور نیست... 🌸 ولادت مجتبی مبارک باد
📌 پیام‌های - قسمت هفتم 📝 فراز ۱۳ ➖ اینکه بدی‌های ما برای دیگران آشکار نشده، لطفی از جانب خداوند ستار العیوب (پوشانندهٔ عیب‌ها) است. «وَ یَسْتُرُ عَلَیَّ کلَّ عَوْرَهٍ» ➖ از خدا بیاموزیم که عیب‌پوشی ما فقط نسبت به کسانی که رابطهٔ خوبی با ما دارند، نباشد. «یَسْتُرُ عَلَیَّ کلَّ عَوْرَهٍ وَ أَنَا أَعْصِیهِ» ➖ در شادی‌ها خدای مهربان را از یاد نبریم. یادمان باشد که همهٔ خوشی‌ها و شادی‌ها از جانب او به ما رسیده است. «وَ بَهْجَهٍ مُونِقَهٍ قَدْ أَرَانِی» 📝 فراز ۱۴ ➖ گمان نکنیم که اگر ما دستورات خدا را انجام ندهیم و او را نافرمانی کنیم، نسبت به او بی‌احترامی کرده‌ایم. (ضرری به خدا رسانده‌ایم) اما اگر خداوند بین خود و یکی از بندگانش (در اثر گناهان) حجابی قرار دهد، هیچ‌کس نمی‌تواند این حجاب را بشکافد یا آن را از بین ببَرد. زیرا چیزی را که خداوند قرار بدهد، هیچ آفریده‌ای نمی‌تواند آن را بردارد. «و لَا یُهْتَک حِجَابُهُ» 🔺 ای مگس! عرصهٔ سیمرغ نه جولانگه توست / عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری 🌙 ویژهٔ ماه مبارک
4_5783087878250695437.mp3
24.08M
بسیار بسیار شنیدنی و زیبای کریم اهل بیت آقا جان (ع) ♥️ قربون کبوترای حرمت امام حسن😔 قربون این همه لطف و کرمت امام حسن💚 شنیدم سجیَتُکم الکرم امام حسن💔😭 تو منو رها کنی کجا برم امام حسن؟؟🤲 بانوای گرم 🎤
🌹🍃🌹 🍃 🌹 . . ✍🏼 به سندهاى معتبر از حضرت امام‌رضا عليه‌السّلام روايت است ڪه اسماءبنت‌عميس گفت: 🔰 چون امام حسن متولّد شد و من قابله او بودم، 🔰حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله آمد و گفت: اى اسماء بياور فرزند مرا. 🔰پس آن حضرت را در جامه زردى پيچيدم و به خدمت حضرت بردم. 🔰رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من نهى نكردم شما را كه فرزندى كه متولّد مى شود در جامه زرد مپيچيد؟ 🔰پس او را در جامه سفيدى پيچيدم و به خدمت آن حضرت بردم، پس در گوش راستش اذان گفت و در گوش چپش اقامه گفت، سپس نام گذاری نمود. 👈🏼 چون روز هفتم شد، حضرت رسالت پناه صلّى اللّه عليه و آله دو گوسفند ابلق «دورنگ» از براى عقيقه او كشت. به اسماء كه قابله بود يك ران با يك اشرفى داد. 🔰سرش را تراشيد و هم وزن با موى سرش نقره كشيد و تصدّق كرد. 🔰سرش را به خلوق كه بوى خوش بود آغشته كرد و فرمود: اى اسماء خون عقيقه را بر سر فرزندان ماليدن از فعل جاهليّت است. 📜 جلاء العیون،علامه مجلسے ره، ص۳۸۰ . . ‌ (ع)برامام‌زمان(عج)وهمه‌ی‌مومنین‌تهنیت‌باد💚 🆔 @nooralzahra5
🏴 پوستر | باب القاسم شیعه می‌سازد حرم روزی برایت یا حسن، بعد از آن چشم ملائک سوی باب القاسم است. 💐میلاد با سعادت امام حسن مجتبی (ع) مبارک باد 🌹👇 @ nooralzahra5
⚜ 🌷صلوات خاصه امام حسن مجتبی علیه السلام🌷 ✨اَللَّهُمَّ صَلَّ عَلَی الْحَسَنِ بْنِ سَیَّدَ النَّبِیَینَ وَوَصِیَّ اَمیرِالْمؤمِنینَ السَّلام ُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ سَیَّدِ الْوَصَیّینَ اَشْهَدُ اَنَّکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمْؤمِنینَ اَمینُ اللّهِ وَابْنُ اَمیِنِه عِشْتَ مَظْلُوماً وَ مَضَیْتَ شَهیداً واَشْهَدُ اَنَّکَ الْْأِمامُ الزَّکِیُّ الْهادِی الْمهْدِیَّ اَللّهُمَّ صَلَّ عَلَیْهِ وَبَلَّغْ رُوحَهُ وَجَسَدَهُ عَنّی فی هذهِ السّاعَةِ اَفْضَلََ الْتَّحِیَّة والسلام. یا حســــــــن (ع) ای بنده ی رب عظیم ای که باشــــــــی برهمه عالم،رحــــیم امشبی دستم بگـــیر از روی جـــــــــود یاکریم ابن کریم ابن کریم میلادامام حسن مجتبی مبارک @nooralzahra5
💚﷽💚 امشبـــ دُعاى مُجیرهم بِه شوق تـو فریٰـاد مـيزنــد : تَعاليْت یـا كريم ... ...🍃 💟 @nooralzahra5
🌐💠⚜⚜💠🌐 🔻در جستجوی خیر🔻 ✍ از بچگی، هر وقت هر کاری خوبی میکردیم، بهمون میگفتن: ببینی. 👈 ببینی پسرم... 👈 ببینی دخترم... 👈 ببینی جوون... وقتی صبح از خواب بیدار میشیم، به همدیگه میگیم: 👈 صبح به . در طول روز به همدیگه میگیم: 👈 روز به . شاید در طول روز، این کلمه رو چند بار تکرار کنیم، و برای همدیگه طلب کنیم. ⁉️ ولی واقعاً این "خیر"ی که همه در جستجوی اون هستند، و از خدا میخوان، چیه؟؟!🤔 ☝️ قران کریم می‌فرماید: همه انسان‌ها شدیداً در پی هستند... همه در جستجوی بهترین‌ها هستند... 🕋 إنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيد. (عادیات/۸) 💢 انسان بسیار دوستدار است. ولی هر کس این را در چیزی می‌بیند: یکی در خانه‌ی 🏡 خوب...! یکی در ماشین 🚘 خوب...! یکی در شغل💺 خوب...! یکی در همسر و فرزندان 👪خوب...! و... ⁉️ ولی واقعاً این راستین چیست؟! ☝️ قرآن کریم می‌فرماید حضرت موسی وقتی خائف و ترسان از بین فرعونیان می‌گریخت، این جمله رو زمزمه می‌کرد: 🕋 ربِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیر. (قصص/۲۴) 💢 پروردگارا! من به آنچه از بر من نازل کنی محتاجم! 🍃 یعنی خدایا من نمیدونم خیرم در چیست... ولی اون بهترین رو که من در آن است، بر من نازل کن... 👈 خیلی از ماها، این آیه رو در قنوت نمازها میخونیم، و مدام از خدا طلب می‌کنیم. 😔 خیری که حتّی نمیدونیم چی هست. فقط همین قدر میدونیم که اون چیزی که مردم فکر می‌کنند، نیست! 👇👇 خُب 😍 حالا میخوای بدونی واقعی چیه؟! ☝️ یه آیه‌ در قرآن هست که بارها و بارها دیدیم و شنیدیم، ولی به راحتی از کنارش عبور کردیم. خدا به صراحت این رو در قرآنش به همگان معرفی کرده: 🕋 بقِيَّةُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ. 💢 بقية الله، همان شماست، اگر از اهل ایمان باشید! ♥️این که همه دنبالش هستند، چیزی نیست جز . جز پدر مهربانم!👈 ‼️ اون خیری که همه رهاش کردند، و به بهای اندکی فروختند!😔 👈 واقعی یعنی . در خطاب به میگوئیم: ⚡️ انْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ اوَّلَهُ، وَ اصْلَهُ وَ فَرْعَهُ، وَ مَعْدِنَهُ وَ مَاْویهُ وَمُنْتَهاهُ. 💢 هر جا صحبت از باشد، شما اوّل و آخر و اصل و فرع و معدن و جایگاه آن هستید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@nooralzahra5 🌐💠⚜⚜💠🌐