▪️ ▪️
#بسیارزیباست
🌟قرآن یک آیه دارد که سخت آدم را درگیر خودش می کند
؛ آیهای که ساعتها میشود با آن رویای شیرین ساخت و زندگی کرد؛ خدا به پیامبرش میگوید
«من تو را برای خودم پرورش دادم» یعنی همین قدر شیرین و خواستنی که خدا به بندهاش بگوید" تـو مالِ مَنی! مالِ خودِ خودم"
مُحرم که میشود انگار همه آدمها با ظرفهای وجودشان انتخاب میشوند برای چشیدن عشق حسین(ع)؛ امام حسین هم نه به اندازه ظرف و گنجایش آدمها که خیلی بیشتر از آن عشقاش را میبخشد آنقدر که از این عشق لبریز و سرریز میشوی...
انتخابشان میکند برای پوشیدن لباس عزا و حسینی شدن و حسینی ماندن؛ یکی را میبَرد آن وسط هیات تا میاندار سینهزنها باشد، یکی قرار است تمام مدت در آشپزخانه خادم باشد، یکی دلش پَر میکشد برای عباسِ حسین؛ انتخابش میکند برای علمداری، برای سقایی عزاداران؛ آن یکی خوب گریه میکند میبردتش یک گوشه هیات تااشک بریزد برای خودش برای غماش برای کربلایش...
یکی از این آدمها من و توایم رفیق! که قرار است با ظرفِ دلمان با حالِ بیقرارمان با عشقِ مادرش زهرا(س) کاری کنیم که حسینیتر شویم در این بزم عشق و حسینیتر بمانیم.
این روزهای ماتم و آشوب هر چه در ظرفِ دلت ریخته میشود قدر بدان؛ قدر بدان که دستانت، قلم ات، هنرت، فکرت و هر آنچه که در وجودت است میتواند کاری کند برای وصل شدن خودت و عزادارانش به عشقِ دُردانه فاطمه...
اگر خوشامد گوی عزادارنش هستی، اگر چای میریزی برای مهمانانش، گریه میکنی برایش، طرح و نقش میزنی بر در و دیوارِ مجلسِ ماتماش؛ تو انتخاب شدهای اینگونه بیایی در این قرار عاشقی ...
قدرِ ثانیه به ثانیهی شبها و روزهایت بدان؛ نفسهای عمیق بِکِش در این شبهای پر آشوب و پر اضطراب و ریههات را پُر کن از این عشق بی مصداق...
هر جا اقامه عزایش بجای میآوری این انتخاب و لیاقت را سنجاق کن به سینهات؛ شاید یکی از همین شبها یکجایی با خطی خوانا بنویسند "تو را برای برپا داشتن غمِ حسین پرورش دادیم تو مالِ عزای مایی مالِ خودِ خودمان"
۱. وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي/ و من تو را براى خودم پرورش دادم»(طه/۴۱)
@nooralzahra5
💠💠💠
√ با کاروان حسینی تا اربعین/ یازدهم محرم
حسین سالار است؛ چه سالار قافله، چه سالار شهیدان.
سالار شهیدان بی سر، بر خاک خُفته بود. ذوالجناح رفت و سر به خون او آغُشت، آنقدر سر بر زمین کوبید، تا جان باخت و پرنده از ریسمان خیمۀ نیم سوخته برخاست، پرواز کرد و خود را به گُودی مقتل رساند.
قدری درنگ کرد، و سپس نالۀ فراق سر داد. پَر کشید و بال به خون سالار شهیدان آغُشت، و خونین بال پرواز کرد به آسمان.
آسمان کبود بود و ساکت، و زمین شرمگین و نالان و فُرات و علقمه مویه کنان، اشک ریز و روان و نخل های قد کشیده به آسمان، ناله کنان.
پرنده به طواف مقتول کربلا، چرخید و چرخید و چرخید و سپس راهی مدینه شد.
پرندۀ خونین بال، از دروازۀ سَحر عبور کرد و صبحگاهان، به مدینه رسید.
بر فراز خانه و حرم رسول الله چرخی زد و حزن آلود خواند، حرم، ناله سر داد و آه کشید و نالید.
پرنده بر لب بام گِلین خانۀ ام المومنین نشست، فغان کرد و درد آلود، بنی هاشم را خبر کرد.
ام سلمه چشم به پرندۀ خونین بال داشت، که ملتهب از جا جَست.
خاک به ودیعه گرفته از پیامبر را برداشت. الله اکبر، خاک به تلاطم آمده بود.
خاک خون شده بود و در خروش می نالید و مدینه آرام بود و در سکوت و مردمان، غافل از زخم سال های دور!
اندکی بعد، ترک برداشت سکوت مدینه به ناله و اشک و فغان ام البنین.
محمد بن حنفیه، وقتی خبر شد، بر خود گریست و سپس دیده از اشک زدود و نامه را گشود. صدای سالار شهیدان، طنین انداز شد.
گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. این وصیتنامۀ حسین بن علی بن ابیطالب است، به برادرش محمد، معروف به ابن حنفیه.
حسین شهادت می دهد که معبودی جز خدا نیست، خدایی که یگانه است و شریکی ندارد.
شهادت می دهد که محمد بنده و رسول اوست، که از جانب خداوند صاحب حق، تبیین حق را آورده است.
شهادت می دهد که بهشت و دوزخ حق است، و بی تردید دوران ساعت خواهد آمد و خداوند اهل قبور را برمی انگیزد.
و شهادت می دهم که خروج من بر یزید برای ایجاد فتنه و فساد و خودخواهی، و یا برای خودنمایی و ستمگری نیست.
خروج من تنها و تنها، برای طلب اصلاح اُمت جدم رسول خداست، و اراده کردهام که زمینۀ شناخت معروف و ریشه کنی منکر را فراهم سازم. و به سیرۀ جدم و پدرم علی بن ابیطالب رفتار کنم. پس هر که این سخن را در جایگاه حقّ آن، از من بپذیرد، مشمول ولایت خدا شده است که خداوند اولی به حق است، و هر که این سخن را رد كند، صبر می کنم تا خدا در میان من و قوم اش قضاوت نماید، كه او بهترین حكم کنندگان است.
برادرم! این وصیت من به تو است و توفیقی برایم نیست مگر به دست خدا؛ بر او توكل مىكنم و به سوى او باز میگردم.
💠💠💠
@nooralzahra5
▪️ ▪️
⚫️بعد از کربلا چه گذشت..(قسمت2)
🔷 در این روز دفن شهدای کربلا توسط قبیله بنی اسد و با راهنمایی و نظارت امام سجاد (علیه السلام) که به صورت معجزه به کربلا برگشته بود تا اجساد را شناسایی و دفن کنند، در کربلا صورت گرفت.
🔵چون اسرا را وارد کوفه کردند ابن زیاد دستور داد تمام مردم شهر در قصر اجتماع کنند
🌸سر حسین ابن علی علیه السلام در داخل سپر کنار ابن زیاد قرار داشت،با چوب بر لب و دندان ابی عبدالله می زد و میخندید...
🌹 زید ابن ارقم که از صحابه رسول خدا بود وقتی مشاهده کرد ابن زیاد ضربات خود را مانند باران بر لب و دندان ابی عبدالله وارد میکند... صدا زد:
📛 ابن زیاد!! چوب را از لبان حسین بردار که بخدا قسم مکرر در مکرر دیدم که رسول این لبها را میبوسید...
☘سپس شروع به گریستن کرد...
♨️ابن زیاد گفت: خدا همواره چشمانت را بگریاند که برای پیروزی خدا گریه میکنی! اگر نبود که پیر و خرفت شده و عقلت را از دست داده ای، میدادم همین الان سرت را از بدنت جدا کنند!
🌹زید گفت: پسر زیاد با امانت رسول خدا چه کردی...؟! سپس از مجلس خارج شد و گفت: شما مردم عرب از امروز همگی برده خواهید بود که پسر پیغمبر خدا را کشتید و پسر مرجانه را امیر خود قرار دادید تا نزدیکان شما را بکشد !
🌷حضرت زینب سلام الله علیها در حالیکه پست ترین لباسها را بر تن داشت در گوشه ای از مجلس ابن زیاد نشست . زنان و کنیزان اطرافش را گرفتند.
💠 ابن زیاد سه بار پرسید: این زن که اینچنین گوشه نشینی اختیار کرده کیست؟ کسی جواب او را نداد تا اینکه یکی از زنان گفت: این زینب دختر فاطمه دختر رسول خداست.
♨️این بار ابن زیاد با شماتت گفت: خدا را سپاس که شما را کشت و حرکتتان را باطل گردانید.
🌹زینب کبری فرمود: خدا را حمد میکنم که به وسیله پیامبرش مارا گرامی داشت و از پلیدیها پاک ساخت،همانا فاسق رسوا میشود و فاجر دروغ میگوید و او غیر از ماست پسر مرجانه!
♨️ابن زیاد: دیدی خدا با برادرت چه کرد؟
🌷حضرت زینب: من جز زیبایی و خوبی چیزی ندیدم،اینها جماعتی بودند که خدا شهادت را بر ایشان مقدر کرده بود و به قتلگاه آمدند.و روزی خدا میان تو و ایشان را جمع میکند و با تو مخامصه میکنند آنگاه خواهی دید که پیروز کیست،مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه.
♨️ابن زیاد از نحوه ی پاسخگویی حضرت زینب به خشم آمد و خواست او را بکشد.عمروبن حریث گفت: این زن از مصیبت نزدیکانش ناراحت است و نباید اورا مواخذه کرد.
♨️ابن زیاد : خدا قلب مرا شفا داد و راحت نمود از طرف برادر سرکش تو و پیروانش!
🌷حضرت زینب: بجانم قسم بزرگان مرا کشتی و خاندان مرا نابود ساختی و ریشه های مرا بریدی ،اگر اینها شفای توست..،پس شفا یافتی!
♨️ابن زیاد با مغالطه گری گفت: این زن شاعر و سخنور است مانند پدرش!
♨️سپس ابن زیاد نگاهی به اسرا انداخت و امام زین العابدین را دید و پرسید: کیست این؟
گفتند: علی ابن الحسین.
♨️ابن زیاد: مگر خدا علی ابن الحسین را در کربلا نکشت؟
🌺امام سجاد: برادر دیگری داشتم به اسم علی که شما او را کشتید .
♨️ ابن زیاد با وقاحت فریاد کشید: نه خدا او را کشت!
🌸 امام سجاد فرمود: آری خدا جان هرکس را هنگام مرگ میگیرد و هیچکس نمیمیرد مگر به اذن او.
🔥 جسارت و حاضرجوابی امام خشم ابن زیاد را برانگیخت و فریاد زد: تورا چنین جراتی است که جواب مرا میدهی!!جلاد نفسش را بگیر!
🌹حضرت زینب با شنیدن این سخن از جا پرید و امام سجاد را در بغل گرفت و گفت: پسر مرجانه! خونهایی که از ما ریختی کافی نیست برایت ؟ غیر از این جوان چه کسی را برای ما باقی گذاشتی؟ اگر میخواهی اورا بکشی اول مرا بکش!
🔥 ابن زیاد نانجیب شرمنده شد و با تعجب گفت: چه خویشاوندی عمیقی! براستی حاضر است با او کشته شود...
✍ ادامه دارد...
@nooralzahra5
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
📘ارشاد ص228،
📘طبری 371/7
📘 نفس المهموم ص 404
📘 کامل 81/4
▪️ ▪️
⚫️بعد از کربلا چه گذشت...(قسمت 3)
✳️بعد از سخنان شجاعانه حضرت زینب که باعث بیداری مردم در آن مجلس شد،
ابن زیاد به منظور پیاده کردن قدرت خود و پیشگیری از حرکت احتمالی مردمی که از جنگ با ابی عبدالله پشیمان شده بودند و صدای گریه و شیونشان بلند بود،
♨️دستور داد سر حسین علیه السلام و سایر شهدا را در کوچه های کوفه بگردانند تا مردم بدانند قدرت از آن کیست!
⚡️ منادی هم صدا میزد: قَتَّلَ کَذاب اِبنِ کذّاب..
🍀زید ابن ارقم میگوید: در غرفه خود نشسته بودم دیدم سر حسین را بالای نیزه در کوچه ها میگردانند،
🌹شنیدم که آیه ای از سوره کهف میخواند:
" آیا گمان میکنی که داستان اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ماست"
🌿 از شنیدن این آیه از سربریده اباعبدالله مو بر تنم راست شد و بی اختیار صدا زدم:
یابن رسول الله! 🌸حرف زدن سرِ تو از داستان زنده شدن اصحاب کهف هم عجیبتر است!
🔴 پس از آنکه اسرای کربلا وارد کوفه شدند از سوی مردم کوفه که فضائل اهل بیت را زیاد شنیده بودند و از عدالت علی علیه السلام پنج سال برخوردار بودند،
از هر طرف صدای لعن بر کشندگان فرزند پیغمبر بلند شد و به گوش دشمنانشان میرسید.
💥دشمنان ابی عبدالله بدتر از سگان از کرده خود پشیمان شدند ،
⚫️چنانکه عمر سعد بعد از برگشتن از کربلا آنچنان پشیمان بود که به یکی از بستگانش که از او احوالپرسی میکرد گفت:
هیچ کس نزد خانواده اش برنگشته که بدتر باشد از وضعی که من برگشته ام،از مرد فاسقی چون ابن زیاد اطاعت کردم و خدای حکیم را معصیت بزرگی مرتکب شدم و رحم و خویشاوندی را قطع نمودم...
🌷بعد از شهادت امام حسین علیه السلام سیل انتقادات بر کشندگان پسر پیغمبر وارد شد حتی از سوی نزدیکترین بستگان :
⚡️ عثمان ابن زیاد به برادرش عبیدالله گفت: بخدا قسم دوست داشتم بر بینی تمام فرزندان زیاد تا قیامت علامت بردگی میزدند ولی حسین کشته نمیشد و این لکه ننگ بر خاندان زیاد نمینشست.
⚡️مرجانه مادر عبیدالله ابن زیاد بر فرزند خبیثش خشم گرفت و گفت: ای پست فطرت پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله را کشتی ،بخدا قسم هرگز خدا را با روی خوش ملاقات نخواهی کرد.
⚡️معقل ابن یسار به شدت از عبیدالله انتقاد میکرد و از او کناره گرفت.
⚡️مردم هرگاه عمربن سعد را میدیدند اورا لعنت میکردند و هرگاه وارد مسجد میشد از مسجد خارج میشدند.
✨حصین ابن عبدالرحمن میگوید: چون خبر قتل حسین به ما رسید سه روز به حالت بهت باقی ماندیم گویی بر سر ما خاکستر پاشیده شده است.
🍃خواجه ربیع بیست سال سکوت اختیار کرده بود وقتی خبر قتل حسین به او رسید رنگش متغیر شد و گفت: براستی حسین را به شهادت رساندند؟ سپس فرمود : بخدا جوانمردانی را کشتند که رسول خدا انها رابسیار دوست میداشت و با دست خود لقمه بر دهانشان مینهاد..سپس به سکوت برگشت تا از دنیا رفت.
✨حسن بصری وقتی خبر شهادت امام حسین را شنید آنقدر گریه کرد تا پهلوهایش ورم کرد و گفت: آه چه ذلت و خواری است برای ملتی که فرزند زنا زاده فرزند پیغمبرش را بکشد،بخدا قسم جد و پدر حسین از پسر مرجانه انتقام میگیرند.
♻️حتی عده ای شهر را ترک کردند و گفتند: در شهری که پسر پیغمبر در ان شهید میشود سکنی نمیگزینیم....
✍ادامه دارد...
📘 حیات الحسین ج3 ص119
📗ارشاد مفید ص 229
📕 بحار ج 45 ص18
📔 طبری ج 7 ص385
@nooralzahra5
▪️ ▪️
🔲🔲🔲
√ با کاروان حسینی تا اربعین/ سیزدهم محرم-۱
کاروان به کوفه رسید، اما چه کوفه ای؟
کوفۀ مردمان غدّار و حیله گر.
کوفۀ غرق در نشاط و شادی و رقص و خنده ها.
دروازههای شهر، با برگ های نخل زینت شده بود و مردمان،
به انتظار، چشم دوخته بودند به راه، سرهای بر نی افراشته از دور، در دست سواران نمایان شد،
مردمان هلهله کردند و بر دَف کوبیدند، بازماندگان کاروان، در حصار سپاه، به کوفه رسیدند.
سیدالساجدین، در غُل و زنجیر، و زنان و کودکان دست بسته پا برهنه، به پای پیاده. پیراهن خونین سالار شهیدان،
دست به دست چرخید و رقصندگان با شمشیر، به لودگی جان گرفتند. سیدالساجدین خُروشید و سوز دل را بیرون داد.
گفت: ای اُمت بدکردار، بر خانه هاتان باران نبارد که حُرمت جدّ ما را دربارۀ ما مراعات نکردید.
از مصیبت ما آگاهید، ولی دف می زنید و به شادی هلهله سر می دهید.
کسانی را در شهر می گردانید، که پایه و اساس دین را در میان شما محکم کردند.
مگر جدّ ما نبود که شما را از گمراهی نجات داد و به راه راست هدایت کرد؟
در قیامت چه پاسخی برای رسول خدا دارید؟
و دیگر سکوت کرد.
اولین کسی که سنگ پَراند، ندانستم کیست، اما گوییا شیطان بود! که دیگر اهریمنان، یاری اش کردند و کلام سالار شهیدان به وقوع پیوست.
که گفته بود، بنی اسراییل از طلوع فجر تا ظهور شمس هفتاد پیامبر را کشتند و چنان در بازارهایشان سرگرم داد و ستد شدند که گویی هیچ نکرده اند.
سنگباران اهریمنان، بر تن و جان اسیران نشست. زینب پَر کشید و سیدالساجدین را در بر گرفت و بر آنان شورید.
گفت: به عزای چه کس عید کرده اید؟
وامحمدا! این سر حسین توست که به نی کرده از این سو به آن سو می برند.
این پیراهن دُردانه توست که از پیکرش به غارت برده اند.
اینان دختران تو هستند که به اسیری گرفته اند.
یا رسول الله به تو شکایت می کنم.
به تو شکایت می کنم.
در و دیوار خاموش و خَمود شهر، محزون شد و شرمگین و اهریمنان، دف کوبیدند به شادی هلهله سر دادند و سر سالار شهیدان، از فراز نی همچو خورشید درخشید.
سیمای پُر فروغ اش جلوه کرد و باد، موی و محاسن خونین را بازی داد و سالار شهیدان، بر سر نیزه سخن گفت.
گفت: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَبًا. (۱)
آیا پنداشتيد که اصحاب كهف و رقيم از آيات شگفت ما بوده است؟
دست ها ناتوان شد.
دف زنان واماندند و نگاه ها مات ماندند و مردمان در بُهت و حیرت ساکت شدند.
زید بن ارقم به خود لرزید و فریاد کرد.
گفت: یابن رسول الله! بخدا قسم لب گشودن تو بر سر نی آیه ای عجیب تر است!
و ناله سر داد.
و مردمان حیله و نیرنگ، یک به یک گریستند و به آه و سوز، نوحه کردند.
زینب گفت: ای کوفیان! ناله هاتان آرام نگیرد و چشمانتان تا ابد پُر از اشک باد!
جز زور بازو و ثروت های آلوده و گناهان انباشته چه فضیلتی دارید؟
نه پیمان تان را بهایی است و نه سوگندتان را اعتباری.
جز لاف، جز خودستایی، جز دشمنی و دروغ،
جز در عیان مانند کنیزکان تملق گویی و در نهان با دشمنان ساختن چه دارید؟
آنقدر گفت، تا همه گریه سر دادند و فغان کردند.
زینب ادامه داد: گریه کنید که سزاوار گریستنید. بیش بگریید و کم بخندید.
با چنین ننگی که برای خود خریدید چرا نگریید؟
کدامین ننگ، ننگین تر از کشتن فرزند پیامبر و سید جوانان بهشت؟
کسی را کُشتید که چراغ راهتان بود و یاور روزهای تیره تان.
کسی که در جنگ پناهتان بود و در صلح مایۀ آرامش و التیامتان.
سر خجلت فرو افکنید که گذشته خود را بر باد دادید و آینده تان را تباه کردید.
تعجب نکنید اگر از آسمان خون ببارد.
شما مردمان پارۀ تن رسول الله را به دم هزاران تیغ دادید،
جنایتی مرتکب شدید که نزدیک است آسمان بر زمین افتد و زمین بشکافد و کوه ها درهم بریزند.
کار ناپسندی مرتکب شدید که زشتی آن سراسر دنیا را پُر می کند.
ایمن نباشید از کیفر این گناه، پروردگار ما در کیفر گناهان شتاب نمی کند،
اما خون مظلومان را بی کیفر نمی گذارد.
دامنهای پُر از سنگ از دستان رها شد، و تنها ندامت مانده بود و سرافکندگی و گریه و اشک و ماتم.
🔲🔲🔲
@nooralzahra5
▪️ ▪️
🔲🔲🔲
√ با کاروان حسینی تا اربعین/ سیزدهم محرم-۲
زنی گفت: حکمرانانمان اینچنین میخواستند، نه ما!
فاطمه! دُخت حسین او را نهیب زد.
گفت: سکوت و همراهی شما، حاکمانتان را به گستاخی در این جنایت کشاند، و این ننگ از دامانتان پاک نمیشود.
مگر نه آنکه مردانتان فخر می کنند که ما علی مرتضی و پسرانش را کشتیم و زنانشان را درهم شکستیم؟
در اثر کینه های سالهای دور و شکمهای انباشته از حرام، کشتن ما را حلال شمردید و اموال ما را به یغما بردید.
خداوند ما اهل بیت را به وسیله شما امتحان کرد و شما به وسیله ما امتحان شدید.
امتحان ما نیک بود و نام نیک بر جای می گذارد، اما امتحان شما، ای وای بر شما.
ای اهالی نیرنگ و بی وفایی و خودخواهی، با کدامین دست بر ما ستم کردید؟
با کدامین هیات به ریختن خون ما راضی شدید؟
با کدامین پا به ستیز با ما برخاستید؟
جز آنکه شیطان، این فرمانروای دروغ و حیله و نیرنگ،
حکمرانتان بود و آنچه او می خواست همان کردید؟
زشتیهای تان را برای تان جلوه داد و شما را به آرزوهای پوچ و بی اساس امید داد،
ما را دروغ گو خواندید و در باره ما ناسپاسی کردید.
ای آنانی که دریای وجودتان خشکیده است و در کف آن قطره آبی برای زندگی کِرمی باقی نمانده،
دل هاتان چون سنگ خارا سخت و جگرهاتان پُر از خشم و آلودگی است.
به همین سبب جاهلانه فخر میفروشید که ما بودیم حسین بن علی را کشتیم و این تازگی ندارد، دیروز علی مرتضی را کُشتید، و امروز پدرم را.
کجاست عمویم عباس؟ علی اکبر کجاست؟ عبدالله کجایی؟
فاطمه، اختیار از کف داد،
دانه های بلورین اشک، یک به یک فرو غلتیدند و به شدت گریست.
زنی فریاد کرد: بس کن ای دختر پاکان. دلهامان را پاره پاره کردی. بس کن!
زینب سوی او پَرکشید و فاطمه در آغوش زینب، آرام گرفت.
.........
۱ – سوره کهف . آیه ۹
🔲🔲🔲
@nooralzahra5