🇮🇷
📝 چت اعضای گروهک تروریستی لو رفت
🍃🌹🍃
🔹تصاویری که مشاهده میکنید گوشه ای از چت یکی از اعضای گروهک تروریستی ارتش مردمی با مسئول این گروهک تروریستی میباشد.
🔸«بمبها رو تو ساعت شلوغی بنداز تو یه فروشگاه یا مرکز خرید، مرگ مردم اصلا مهم نیست، سلامتی خودتون مهمه»
https://eitaa.com/nooralzahraa
سلام و عرض ادب با قسمت پنجم داستان حقوقی غرقه با ما همراه باشید
https://eitaa.com/nooralzahraa
غرقه(۵)
مراسمات سعید را که در مسجد محل برگزار شد شرکت کردم و هربار به رضا که گویی ده سال پیرتر و شکسته تر شده بود، تسلیت گفتم. تقریبا ده روزی از مرگ پسر رضا گذشته بود که با من تماس گرفت:"امروز دفتر هستی؟کار مهمی دارم. می خوام با زنم یک سر بیایم اون جا ".می دانستم برای چه می اید و آمد؛با همسرش. نرگس را می شناختم و او هم مرا. بارها در منزلشان از من پذیرایی کرده بود. رضا آمد با پیراهن مشکی و صورتی اصلاح نشده. اوهمیشه ته ریشی داشت. از همان موقع که رفت پشت پيش خوان حجره پدرش، ما پیشوند حاج آقا را به اسمش اضافه کردیم؛اول برای شوخی و مطایبه و بعد که رضا به حج رفت، جدی جدی یک حاج اقای تمام و کمال شد. نرگس هم چادر سیاه بر سر کرده بود و اثار غم و ماتم چند روزه در صورتش هویدا بود.پشت میز ننشستم تا خودمانی باشم .او برای من همان رضای سی سال پیش بود،نه یک ارباب رجوع. تسلیتی دیگر گفتم و آرزوی غفران برای سعید وصبر برای مادر داغدیده و پدر دلشکسته.چه باید می گفتم؛فلک ،تاج سنگی بر سر فرزندشان نهاده بود و چه کلماتی می توانست آب سردی بر دل تفتیده آن هاباشد. زدم به غلبه قضا و قدر و ناتوانی ما در مقابله با مکروغدرزمانه . حرف هایی تکراری که رسم است و گریزی از آن برای دو طرف گوینده و شنونده نیست. .رضا با تانی و شمرده شروع کرد:"ببین!شاید شنیده باشی که یک نفر متهم به قتل پسر من شده...من چند روزیه که شکایت کردم. مطمئنم که بچه من را از بین بردند و الا سعید آدمی نبود که این جور راحت غرق بشه".دوست داشتم بدانم چه بر سر آن غرفه اّب آمده و چگونه مایه حیات، حیات از او ستانده است. رضا که از بیاد آوردن ماجرا اندوهگین بود مکثی کرد و ادامه داد:"روز جمعه بود.خونه بودم. دیدم رضا حوله ورداشته و ساک تا بیرون بره. پرسیدم کجا شال و کلاه می کنی؟گفت با احسان و یوسف می ریم شنا. نگفت کجا می رند. احسان را می شناختم. خانه اشان دو تا خیابون بالاتر از ماست. باباش را می شناسی. حموم داشتند و بعد خراب کردند و حالاجاش پاساژ الماس راساختند.".سرم را به علامت تصدیق پایین اوردم.رضا با تلخی و صدایی گرفته ادامه داد:":"اما اون پسره یوسف، جعلقی است. بابا نداره. برادرش تعمیرکاریک موبایل فروشی است تو پاساژ علاالدین. پیش داداشه کار می کنه؛شاگرده. بیشتر با احسان رفیق بود وبعدابا سعید آشنا شد .یکی از این موتور بزرگا را داره. از تیپ و کارش خوشم نمی اومد. گفتم بابا!دور این پسره را خط بکش. این به ما وزندگی ما نمی آد.گوش نداد. فکر کرد برا موتورش می گم. آخه هر روزمی اومد وبا احسان می رفتند بیرون.گاهی هم سعید را می بُردند ،اون هم سه تَرکه .اون روز دلم شور افتاده بود. گفتم بابا!بیا امروز همه بریم لواسون؛ باغ دایی ات.خندید و گفت:باغ دایی آدم حال نمی کنه. یک مشت پیر و پاتال جمع می شید و حرف از صد سال قبل میزنید.خلاصه رفت. اون روز رفتم یه سر به خواهرم زدم و برگشتم. عصر شد. نرگس گفت که بچه نیومد. زنگش زدیم. جواب نداد. دو سه بار تماس گرفتم، بار آخری موبایلش خاموش بود. پیش خودم گفتم اگر سعید اومد یه پس گردنی محکم بهش می زنم. هیچ وقت خدا نزده بودمش ولی اون روز بدجوری دلواپس شده بودم. غروب نرگس گفت که یه خبری شده والا باید سعید تا حالا می اومد.تلفن احسان را نداشتم. رفتم در خونشون. باباش اومد دم در. تا من رو دید مثل این که عزرائیل را دیده باشه رنگش مثل گچ سفید شد. شصتم خبر دار شد خبری شده.پته پته حرف می زد. گفت که موتور یوسف خراب شده.گفتم الان کجاند؟گفت که هول نکنید بیمارستانند.چیزی نشده.دست و بالشون یه خورده زخم و زیلی شده. دیگه حال خودم را نفهمیدم. نشستم رو زمین.چشمام سیاهی رفت. فکر می کردم که تصادف کرده اند.کامیون به اون ها زده .سعید را با سر و صورت خون الود تصور می کردم .فکرم همه جا رفت غیر از این که بچم غرق شده باشه. باباهه گفت بریم بیمارستان میلاد. سوار ماشين اون شدیم. دستام می لرزید. نمی تونستم پشت رول بشینم. منو آورد به سمت اتوبان کرج. نرگس مرتب زنگ می زد که خبر بگیره. گفتم موتورشون خراب شده می ریم که موتور و بچه ها را بیاریم. وقتی بابای احسان پیچید تو اتوبان کرج .گفتم منو داری کجا می بری؟لامصب چی شده؟چه بلایی سر سعیدم اومده. باباهه زد به گریه که تسلیت می گم پسرتون غرق شده و مُرده .نمی دونم چرا اون موقع من هم قبض پایان کارم رو به عزرائیل ندادم. نمی دونم چرا اینقدر جون سخت بودم؟.دیگه نفهمیدم چی شد.داد می زدم ولی خودم صدام را نمی شنیدم .فکر می کردم همه این ها خوابه و من صبح پا می شم می بینم سعید هنوز تو جاش خوابه .مثل این بود که همه داره تو خواب اتفاق می افته.....چه خواب بدی!...چه خوابی که بیداری نداشت......
ادامه دارد
May 11
22.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انتقاد میثم مطیعی به برخی نوآوریها در هیأتهای عزاداری به بهانه جذب مخاطب
🔰 حاج میثم مطیعی در برنامه حسینیه معلی:
🔺 جذب به چه قیمتی؟ با چه عمق و ماندگاری؟
🔺 خلاقیت و نوآوری خیلی خوب است اما باید تا جایی باشد که ماهیت هیات تغییر نکند و هیأت، هیأت بماند.
🔺 ما به عنوان مداح غیر از خواندن، باید در پیشگاه سیدالشهداء(ع) باید پاسخگو باشیم که آیا پاسدار مرزهای ستایشگری بودیم یا نه؟
🍃[ #زمانه: پویشی برای همه مردم ایران ]✨
➖➖➖➖➖➖➖➖
https://eitaa.com/nooralzahraa
سلام امام زمانم🍃🥀🖤
با گریه و اضطراب اگر خواهیمت
قطعا بدهی جواب اگر خواهیمت
گفتی که ظهور می نمایی، حتی
اندازه جرعه آب اگر خواهیمت
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله
#صبحتون_مهدوی💚☀️
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
https://eitaa.com/nooralzahraa
#حدیث_روز 🍃🥀
#پیامبر_اکرم_ص
و هى اطهر بقاع الارض واعظمها حرمة و إنها لمن بطحاء الجنة .
کربلا پاک ترین بقعه روى زمین و از نظر احترام بزرگترین بقعه ها است و الحق که کربلا از بساط هاى بهشت است.
https://eitaa.com/nooralzahraa
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#هفدهم_مرداد
#روز_خبرنگار
و یاد و خاطره
#شهدای_خبرنگار
گرامی باد .
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
https://eitaa.com/nooralzahraa
♦️اصلاحیه بودجه ۱۴۰۲؛
📍شرایط واگذاری زمین و خانه رایگان برای فرزندآوری تغییر کرد (البته قانون جوانی جمعیت پابرجاست و این موضوع فقط ۴فرزندی های زیر ۲۰سال را شامل می شود)
🔹️بر اساس بند (ح) تبصره (۱۱) قانون بودجه ۱۴۰۲ کل کشور، وزارت راه و شهرسازی در راستای حمایت از خانواده و تحقق جوانی جمعیت مکلف شده در سال ۱۴۰۲ یک قطعه زمین یا واحد مسکونی بهصورت رایگان در قالب شرایط مندرج در قانون خانواده و جوانی جمعیت به خانوادههای دارای چهار فرزند و بیشتر زیر ۲۰ سال اختصاص دهد و هر سه ماه یک بار به کمیسیونهای عمران، اجتماعی و فرهنگی مجلس گزارش عملکرد ارائه کند.
🔹️دولت در ماده ۱۰ لایحه اصلاحی دوفوریتی قانون بودجه درخواست کرده عبارت «دارای چهار فرزند و بیشتر زیر ۲۰ سال» به عبارت «صاحب فرزندان چهارقلو و بیشتر متولد سال ۱۴۰۰ به بعد» اصلاح شود.
#جوانی_جمعیت
https://eitaa.com/nooralzahraa