eitaa logo
سرزمین نور چشمی ها
298 دنبال‌کننده
1هزار عکس
429 ویدیو
5 فایل
اینجا کاشان است. #سرزمین_نور_چشمی_ها 💜اولین مهدکودک و پیش دبستانی تخصصی و استعدادیابی کودکان💜 با کادری💪 #حرفه_ای_متفاوت_متخصص ♦️کاشان.ناجی آبادفازیک.میلاد۱۰غربی♦️ ارتباط با مدیریت: @Z_rajaee313
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت کاربا کتاب📚📚
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوچولوهای دوتا سه سال هم اینجا مشغولن هم بازی فکری🤨🧐 هم بازی های حرکتی😃 🌷اینجا سرزمین نور چشمی ها🌷 https://eitaa.com/joinchat/368771495Cda3bc7a9ef (کاشان ،فازیک، میلاد ۱۰ غربی)
سلام سلام امیدوارم حال دلتون خوب باشه 😍 میدونید ثبت نام فصل پاییز 🍂🍂نورچشمی ها شروع شده؟؟؟ مامانای کارمند زود ثبت نام کنید که جا نمونید🙋‍♀ گروه سنی ۲ تا ۵سال😘 🌼ما اینجا کلی برنامه های متنوع داریم🌼 🌹آموزش همراه با بازی🌹 🌷اینجا سرزمین نورچشمی ها🌷
خدايا آرامش را سرليست ِتمام اتفاقات زندگی مان قراربده آرامش را تنها از تو ميخواهیم الهی🙏🏻 به دوستانم فردایی پر ازخیر و برکت عطا کن
شروع کارگاه خلاقیت
کارگاه خلاقیت، قشرخاکستری مغزکودکان رو فعال میکنه🙃🙂 وباعث رشد ذهنی عزیزانمون میشه🥰
اینم آثار خلاقیت امروز نورچشمی ها👩‍🎓🧑‍🎓
☘🌸 🌷 🌸امام علی علیه‌السلام: وقتی به کودک وعده ای دادید،وفا کنید زیرا کودکان،شما را رازق خود می دانند 📖 https://eitaa.com/joinchat/368771495Cda3bc7a9ef
🔹: ‍ 🦊🍇 روباه تشنه و انگورهای شیرین 🍇🦊 در جنگلی نزدیک به روستایی، روباهی زندگی می کرد. او در شکار حیوانات و تهیه غذا بسیار باهوش و ماهر بود. یک روز تابستان روباه که بسیار تشنه بودو به دنبال آب به هر طرف می رفت به مزرعه ۰ای رسید. مرغ ها و جوجه ها هیاهو کنان دانه بر می چیدند اما روباه تشنه تر از آن بود که به شکار آن ها برود. او ناگهان خوشه انگور آب دار و رسیده ای را بالای یک درخت مو دید چند بار بالا پرید تا توانست خوشه انگور را از شاخه بچیند. روباه دانه های انگور را از خوشه جدا کرد و می خورد که گنجشکی پرواز کنان از دور به او نزدیک شد. روباه همان طور که خوشه های انگور را می خورد و آب از دهانش و گوشه لب هایش جاری بود گفت: عجب شانسی، اگر امروز هوا گرم نبود شاید هیچ وقت انگور نمی خوردم و نمی فهمیدم که چه میوه خوشمزه ای هست. گنجشک بر شاخه درختی نشست. از ان بالا نگاهی به روباه انداخت و گفت: من می توانم جای انگور های بیش تر، شیرین و آب دار تری را به تو نشان بدهم. آن و قت می توانی هر قدر که دلت بخواهد به آن جا بروی و هر قدر که دلت می خواهد بخوری. روباه با خوش حالی گفت: عجب شانسی! امروز روز خوش شانسی من است. نمی دانی چه قدر تشنه هستم. بهتر است زودتر راه بیفتیم. گنجشک پرواز کنان جلو رفت و روباه به دنبال او حرکت کرد. کمی بعد، آن ها به یک تاکستان رسیدند. روباه از دیدن آن همه انگور روی درختان مو خوش حال شد، اما انگورها خیلی بالاتر از آن بودند که او بتواند آن ها را بچیند. گنجشک گفت: این هم انگورهایی که قولش را داده بودم. روباه نگاهی به انگور ها کرد و کمی بالا پرید تا خوشه ای بچیند. اما نتوانست. دوباره پرید. اما باز هم نتوانست. او مدت ها تلاش کرد. گنجشک گفت: چه قدر حیف، مثل این که انگور ها خیلی بالا هستند. روباه که تشنه بود و حالا هم خسته شده بود روی زمین دراز کشید و گفت: تو می توانی کمکم کنی، پس یکی از آن انگورهای شیرین و آب دار را بچین و پایین بینداز. گنجشک گفت: نه من هیچ کاری نمی توانم بکنم. روباه گفت: تو که هیچ تلاشی نکردی، حالا کمی سعی کن. گنجشک گفت: متاسفم، کاری از دست من بر نمی آید. روباه که متوجه شد گنجشک کمکی نخواهد کرد، با بی تفاوتی گفت: نمی دانی چه شانسی آورده ای که دستم به آن انگورها نمی رسد چون خیلی ترش هستند و اگر بخورم گلوم درد می گیرد. گنجشک به یکی از آن دانه ها نوک زد و گفت: نه! خیلی هم شیرین است. از رنگشان معلوم است. روباه گفت: اوه پس اصلا نمی توانم آن ها را بخورم. چون شیرینی زیاد هم برایم خوب نیست. گنجشک گفت: حیف حیف! و پرواز کنان دور شد. روباه بعد از مدتی استراحت دوباره به راه افتاد تا چشمه آبی پیدا کرد. اینجا سرزمین نورچشمی ها 🌹