🌸🍃🍃🍃
🍃
جمعه ها دارد دلم حال و هوای دیگری
می پرد برق از نگاهم با صدای هر دری
شوق دیدار تو دارم خسته ام از بی کسی
خوشبحال هر که دارد، در کنارش دلبری
🍃🌸🍃
سلام روز جمعه تون بخیر!
ان شاءالله امروز که نسیم صبحگاهی این جمعه زیبا همه سختیهای هفته گذشته را از ذهنتون پاک و شما را از انرژی فراوان برای شروع یک هفته پر تلاش سرشار کند.
🍃🌸🍃
رسول خدا صلي الله عليه واله می فرمایند :
روز جمعه بر من بسيار صلوات بفرستيد، زيرا روز جمعه روزي است که اعمال آدمي در آن چند برابر ميشود
🌹اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
🍃
🌸🍃🍃🍃🍃🍃
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با نوای دلنشین قرآن آرامش را به خانه ها هدیه دهیم
سوره مطففین با قرائت زیبای مشاری العفاسی
به نیت سلامتی و فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#تفسیر
#احادیث_شان_نزول
#ترجمه_تصویری_قران_کریم
https://eitaa.com/noore1
🍃سرگذشت پیامبران 🍃
حضرت موسی علیهالسلام
قسمت دوم
مادر موسی برای شیر دادن به موسی به کاخ فرعون آمد
موسی از شیره جان مادر، جان تازهای پیدا كرد، برق خوشحالی از چشمها جستن كرد، مخصوصاً مأموران خسته و كوفته كه به مقصود خود رسیده بودند، از همه خوشحالتر بودند. همسر فرعون نیز نمیتوانست خوشحالی خود را از این امر كتمان كند. به این ترتیب خداوند به وعدهاش وفا كرد كه به مادر موسی(علیهالسلام) فرموده بود: «ما او را به تو برمیگردانیم».
پس از آن، كودك را به وی سپردند، تا به خانهاش ببرد و به او شیر داده و پرستاری و نگهداری كند.] و در خلال این كار، گاه و بیگاه، كودك را به كاخ فرعون میآورد، تا همسر فرعون دیداری از او تازه بنماید.
مادر موسی(علیهالسلام) بعد از دوران شیرخوارگی او را به خانه فرعون آورد و كودك را به آنها سپرد، وی در دامن فرعون و همسرش پرورش یافت.
آنگاه كه موسی(علیهالسلام) به حد رشد و بلوغ رسید و از قدرت جسمانی فوق العادهای برخوردار شد، در یكی از روزها كاخ فرعون را ترك كرده و بیآنكه كسی بداند، به طور ناگهانی وارد شهر شد و در بین مردم عبور میكرد. دید دو نفر گلاویز شدهاند و با یكدیگر مشاجره و كشمكش دارند، یكی از آنها از بنی اسرائیل (قبیله وی و سبطیان) و دیگری از قبطیان (طرفداران فرعون) بود، فرد اسرائیلی از موسی(علیهالسلام) درخواست كمك كرد، از آنجا كه موسی(علیهالسلام) میدانست فرعونیان از طبقه اشرافی هستند و همواره به بنی اسرائیل ستم میكنند به یاری وی شتافت و چنان سیلی بر دشمن او نواخت، كه به زندگی او پایان داد.
موسی(علیهالسلام) از كرده خود پشیمان شد و آن را كاری شیطانی شمرد و از گناهی كه مرتكب شده بود، از خدای خود طلب بخشش كرد و نزدش تضرع و زاری نمود تا توبهاش را بپذیرد و او را یاور تبهكاران قرار ندهد و خداوند او را بخشید و توبهاش را پذیرفت.
زور دوم كه فرا رسید، موسی(علیهالسلام) در حالی كه بیم داشت راز او فاش گردد، به سمت شهر روانه گردید، باز دید یكی از فرعونیان با همان مرد دیروز گلاویز شده و درگیر است، آن مرد مظلوم از موسی(علیهالسلام) استمداد نمود،موسی(علیهالسلام) به طرف او رفت تا از ا و دفاع كرده و از ظلم ظالم جلوگیری كند.
ظالم به وی گفت: «آیا همانگونه كه دیروز شخصی را كشتی، میخواهی مرا هم بكشی، از قرار معلوم تو میخواهی، فقط جباری در روی زمین باشی و نمیخواهی از مصلحان باشی.»
موسی(علیهالسلام) متوجه شد كه ماجرای دیروز افشا شده است و برای اینكه مشكلات بیشتری پیدا نكند كوتاه آمد، ماجرا به فرعون و اطرافیان او رسید و تكرار این عمل را تهدیدی بر وضع خود گرفتند. جلسه مشورتی تشكیل داده و حكم قتل موسی(علیهالسلام) صادر شد.
مردی از نقطه دور دست شهر، (از مركز فرعونیان و كاخ فرعون) اطلاع پیدا كرد. چون از نزدیكان فرعون محسوب میشد و آنچنان با فرعون رابطه داشت كه در این گونه جلسات مشورتی شركت میكرد. آن مرد از وضع جنایات فرعون رنج میبرد و در انتظار این بود كه قیامی بر همین دلیل هنگامی كه احساس كرد كه موسی(علیهالسلام) در خطر است، با سرعت خود را به او رسانید و وی را از چنگال خطر نجات داد و گفت: «ای موسی! این جمعیت -فرعون و فرعونیان – برای قتل تو، به مشورت پرداختهاند، بیدرنگ از شهر خارج شو، كه من از خیرخواهان تو هستم.»
موسی(علیهالسلام) این خبر را كاملاً جدی گرفت، به خیرخواهی این مرد با ایمان ارج نهاد و به توصیه او از شهر خارج شد، در حالی كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهای! تمام قلب خود را متوجه پروردگار كرد و از خدای خود میخواست كه او را از شر ستمكاران نجات دهد]ضد ا و صورت گیرد و او به این قیام الهی بپیوندد، ظاهراً چشم امید به موسی(علیهالسلام) دوخته بود و در چهره او سیمای یك مرد الهی انقلابی مشاهده میكرد.
دوره دوم
🍃هجرت حضرت موسی(علیهالسلام) به سوی مدین🍃
موسی(علیهالسلام) تصمیم گرفت: به سوی سرزمین«مدین» كه شهری در جنوب شام و شمال حجاز بود و از قلمرو مصر و حكومت فرعونیان جدا محسوب میشد برود. اما جوانی كه در ناز و نعمت بزرگ شده و به سوی سفری میرود كه در عمرش سابقه نداشته ، نه زاد و توشهای دارد، نه مركب و نه دوست و راهنمایی، و پیوسته از این بیم دارد كه مأموران فرا رسند و او را دستگیر كرده، به قتل رسانند. وضع حالش روشن است.
گرچه سفری طولانی بود و توشه راه سفر را به همراه نداشت، ولی در این راه، یك سرمایه بزرگ همراه داشت وآن سرمایه ایمان و توكل بر خدا ! لذا هنگامی كه رهسپار شهر مدین شد گفت: امیدوارم كه پروردگار مرا به راه راست هدایت كند.[۲۶]
موسی(علیهالسلام) چندین روز در راه بود و سرانجام فاصله بین مصر و مدین را در هشت شبانه روز طی كرد، در این مدت غذای او گیاهان بیابان و برگ درختان بود و بر اثر پیاده روی، پاهایش آبله كرده بود، كم كم دورنمای شهر مدین در افق نمایان شد و موجی از آرامش در قلب او نشست.
نزدیك شهر رسید، گروهی از مردم را در كنار چاهی دید كه از آن چاه با دلو آب میكشیدند و چارپایان خود را سیراب میكردند. در كنار آنها دو دختر را دید كه مراقب گوسفندهای خود هستند و به چاه نزدیك نمیشوند، وضع این دختران با عفت كه در گوشهای ایستادهاند و كسی به داد آنها نمیرسد و یك مشت جوان گردن كلفت، تنها در فكر گوسفندان خویشاند و نوبت به دیگری نمیدهند، نظر موسی(علیهالسلام) را جلب كرد.
نزدیك آن دو آمد و گفت: چرا كنار ایستادهاید؟ چرا گوسفندهای خود را آب نمیدهید؟
دختران گفتند: پدر ما پیرمرد سالخورده و شكستهای است و به جای او، ما گوسفندان را میچرانیم. اكنون بر سر ا ین چاه مردها هستند، در انتظار رفتن آنها هستیم، تا بعد از آنها از چاه آب بكشیم.
موسی(علیهالسلام) از شنیدن این سخن سخت ناراحت شد، چه بیانصاف مردمی هستند كه تمام در فكر خویشند و كمترین حمایتی از مظلوم نمیكنند؟!
جلو آمد و دلو سنگین را گرفت و در چاه افكند و به تنهایی از آن چاه، آب كشید و گوسفندهای آنان را سیراب كرد.
آنگاه موسی(علیهالسلام) از آنجا فاصله گرفت و سپس برای استراحت به سایه درختی رفت. دختران به طور سریع نزد پدر پیر خود كه حضرت شعیب پیامبر(علیهالسلام) بود،[۲۷] بازگشتند و ماجرا را تعریف كردند. شعیب(علیهالسلام) به یكی از دخترانش كه «صفورا» نام داشت گفت: هر چه زودتر به پیش آن جوان برو، و او را به خانه دعوت كن تا از وی پذیرایی كنیم و از این اعمال نیكش قدردانی كنیم.
موسی(علیهالسلام) در زیر سایه درختی نشسته بود، كه صفورا دختر زیبای شعیب (علیهالسلام) رسید، توأم با شرم و حیا خطاب كرد: پدرم تو را میخواهد و قصد دارد از این جوانمردیت سپاسگزاری كند.
موسی(علیهالسلام) در حالی كه شدیداً گرسنه بود و در مدین، غریب و بیكس به نظر میرسید، چارهای ندید، جز اینكه دعوت شعیب(علیهالسلام) را بپذیرد و در كنار دختر او «صفورا» روانه خانه وی گردد، صفورا جلو افتاد، تا به عنوان راهنما، موسی(علیهالسلام) را به خانهاش راهنمایی كند، ولی هوا متغیر بود، باد شدیدی میوزید، احتمال داشت لباس صفورا از اندام او كنار رود، حیا و عفت موسی(علیهالسلام) اجازه نمیداد چنین شود، به دختر گفت: من از جلو میروم، بر سر دوراهیها و چند راهیها مرا راهنمایی كن.
موسی(علیهالسلام) وارد خانه شعیب(علیهالسلام) شد، خانهای كه نور نبوت از آن ساطع است و روحانیت از همه جای آن نمایان، پیرمردی با وقار باموهای سفید در گوشهای نشسته، به موسی(علیهالسلام) خوش آمد گفت.
از كجا میآیی؟ چه كارهای؟ در این شهر چه میكنی؟ هدف و مقصودت چیست؟ چرا تنها هستی؟ و از این گونه سؤالات... .
موسی(علیه السلام) ماجرای خود را برای وی بازگو كرد.
شعیب(علیهالسلام) گفت: نگران نباش! از گزند ستمگران نجات یافتهای و سرزمین ما از قلمرو آنها بیرون است و آنها دسترسی به اینجا ندارند، تو در یك منطقه امن و امان قرار داری، از غربت و تنهایی رنج نبر، همه چیز به لطف خدا حل میشود.
شعیب(علیهالسلام) برای پذیرایی از مهمان تازه وارد طعام آورد، ولی موسی(علیهالسلام) دست به طعام نزد! شعیب(علیهالسلام) گفت: مگر به طعام میل ندارید؟
موسی(علیهالسلام) گفت: چرا ولیكن میترسم، این غذا در برابر عمل و كمك من به دخترانت باشد. این را بدان كه من از اهل بیتی میباشم، كه اعمال اخروی و الهی خود را در برابر تمام مالكیت زمین كه پر از طلا باشد نمیدهیم.
شعیب(علیهالسلام) گفت: نه نگران نباش! از این جهت نیست، بلكه عادت من و اجدادم این است، كه به مهمان احترام میكنیم و برایشان اطعام میدهیم، موسی(علیهالسلام) با شنیدن این جمله مشغول غذا شد.
شعیب(علیه السلام) و ازدواج او
«صفورا» توانایی، وقار و جوانمردی موسی(علیهالسلام) را دیده و علاقهمند او شده بود و لذا به پدرش پیشنهاد داد: ای پدر! این جوان را برای نگهداری گوسفندان استخدام كن، زیرا وی فردی نیرومند و درستكار بود. شعیب (علیهالسلام) از دخترش پرسید: توان و قوت این جوان معلوم است كه دلو بزرگ را از چاه كشید، ولی وقار و عفت و امانتش چگونه شناختی؟ صفورا گفت: پدر جان! هنگام آمدنم به خانه، او به من گفت: پشت سر من حركت كن، ما از خانوادهای هستیم كه پشت سر زنان نمینگریم و در هنگام آب كشیدن خیلی مهذّب بود.
شعیب(علیهالسلام) احساس كرد، صفورا به موسی(علیهالسلام) خیلی علاقهمند است، از پیشنهاد دخترش استقبال كرد، رو به موسی(علیهالسلام) نموده، گفت: من میخواهم یكی از دو دخترم را به همسری تو درآورم، به این شرط كه هشت سال برای من كار (چوپانی) كنی و اگر هشت سال به ده سال تكمیل كنی، محبتی كردهای، اما بر تو واجب نیست.
به هر حال من نمیخواهم كار را بر تو مشكل بگیرم و هرگز سختگیری نخواهم كرد و با خیر و نیكی با تو رفتار خواهم نمود. و ان شاءالله به زودی خواهی دید كه من از صالحانم.
موسی(علیهالسلام) درخواست پیرمرد را پذیرفت، به این ترتیب با صفورا ازدواج كرد و با كمال آسایش در مدین ماند و به چوپانی و دامداری پرداخت، و به بندگی خدا ادامه داد تا روزی فرا رسد كه به مصر باز گردد و در فرصت مناسبی، بنیاسرائیل را از یوغ طاغوتیان فرعونی رهایی بخشد.
موسی(علیهالسلام) پس از ده سال سكونت در مدین، در آخرین سال سكونتش روزی به شعیب(علیهالسلام) گفت: من میخواهم به مصر برگردم و از مادر و خویشانم دیدار كنم در این مدت كه در خدمت تو بودم در نزد تو، چه دارم؟
شعیب(علیهالسلام) طبق آن قرار قبلی، آنچه از گوسفندان با آن مشخصات متولد شده بودند، با كمال میل به موسی(علیهالسلام) داد، او اثاث و گوسفندان و اهل و عیال خود را آماده ساخت، تا به سوی مصر حركت كند.
هنگام خروجش به شعیب(علیهالسلام) گفت: یك عصایی به من بده كه او را به دست بگیرم،چندین عصا از پیامبران گذشته در منزل شعیب (علیهالسلام) بود، لذا شعیب(علیه السلام) به وی گفت: برو به آن خانه و یكی از عصاها را برای خودت بردار. موسی(علیه السلام) به آن خانه رفت، ناگاه عصای نوح و ابراهیم(علیهالسلام) به طرف او جهید و در دستش قرار گرفت.
شعیب(علیهالسلام) گفت: آن را به جای خود بگذار و عصای دیگری بردار. موسی (علیهالسلام) آن را سر جای خود نهاد، تا عصای دیگری بر دارد، باز همان عصا به طرف موسی(علیهالسلام) جهید و در دست او قرار گرفت و این حادثه سه بار تكرار شد.
وقتی شعیب(علیهالسلام) آن منظره عجیب را دید، به وی گفت: همان عصا را برای خود بردار، خداوند آن را به تو اختصاص داده است. موسی(علیهالسلام) همان عصا را در دست گرفت. سپس اثاث و متاع زندگی و گوسفندان خود را جمع آوری كرد و بار سفر را بست و به همراه خانوادهاش، مدین را به مقصد سرزمین مصر ترك كرد و قدم در راه گذاشت، راهی كه لازم بود با پیمودن آن در طی شبانه روز به مصر برسد.
ادامه دارد....
#سلام_مولا_جانم 🌼
شیعه از هجرِ رُخت جامِ بلا می نوشد
خرّم آن سینه که در وصلِ شما می کوشد
بار الها ..همه یِ عمر سلامت دارش
کوثری را که از آن آبِ بقا می جوشد.
🥀
🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، 💫✨
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، 💫✨
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، 💫✨
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ .💫✨
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَ الْجانِّ ،💫✨
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَ أَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
https://eitaa.com/noore1
دعای عهد.mp3
21.59M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد
با صدای استاد : سید حجت بحرالعلومی
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🌺#نشر_پیام_صدقه_جاریست🌺
1298_ziaratPayambar_148467 (1).mp3
3.72M
زیارت روز شنبه
متعلق است به حضرت محمد صلی الله علیه و آله
#زیارت_روز
#تفسیر
#احادیث_شان_نزول
#ترجمه_تصویری_قران_کریم
https://eitaa.com/noore1