فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حسن روحانی در پیامی توهین آمیز به مرحوم شهید رئیسی از مردم خواست به مسعود پزشکیان رای بدهند.
مردم شریف ایران، با هر تفکر و عقیده ای که دارید نذارید دوباره دولت روحانی تکرار بشه...
#نشر_حداکثری
@goolbagh
بسم الله الرحمن الرحیم
نتیجه انتخابات هر چه باشد پیروز اصلی جمهوری اسلامی ایران است. مردم در یک رفراندوم واقعی به نظام جمهوری اسلامی ایران و صداقت آن رأی آری دادند.
رئیس جمهوری که انتخاب شود رئیس جمهور همه مردم ایران است و همه ما باید به او در حل مسائل موجود کمک کنیم.
رقابت تمام شد از فردا کار و تلاش و همدلی برای برطرف کردن ضعفها و کاستیها و تلاش برای ساختن ایرانی قوی انشاءالله 👌🤲🌺
#فاطمه_رستمزاده
🌼به نام خدا🌼
چگونه داستان خود را شروع کنیم؟
«یکی از سختترین چیزها نوشتن پاراگراف اول است. من برای پاراگراف اول ماهها وقت صرف میکنم. اما همین که پاراگراف اول را نوشتم، بقیهٔ پاراگرافها را راحت مینویسم. اما در پاراگراف اول بیشتر مشکلات کتاب خود را حل میکنم: مضمون، سبک، لحن و… با همان پاراگراف اول مشخص میشود.» گابریل گارسیا مارکز
بارها این مورد برایم پیش آمده است؛ بعد از اینکه دهها صفحه از داستانم را نوشتهام بعد دچار تردید شدهام. سوالات متفاوت ذهنم را درگیر کرده است؛ آیا این سبک مناسب داستان من است؟ آیا لحن داستان متناسب است؟ آیا بهتر نیست زاویه دید دیگری را برای روایت داستان انتخاب کنم؟
برگشت به عقب و اصلاح تمام صفحات پشتسر گذاشته شده کار سختی است.
توجه به این نکتهٔ مهم که داستان چگونه باید آغاز شود، حتی اگر ماهها به طول بیانجامد، ارزشش را دارد.
«آغاز صحنه صرفاً یک کارکرد دارد: جذب خواننده؛ یعنی باید کاری کند تا خواننده همچنان با اشتیاق به خواندن ادامه دهد.»
آبستفلد در کتاب «صحنهپردازی در رمان» آغاز صحنه را به دیدارِ با یک زیبارو تشبیه میکند. احتمالاً برایتان پیش آمده است که پای سخن کسی بنشینید و از حاشیه رفتنش به ستوه آمده باشید؟
اگر آغاز صحنهٔ ما با دادن اطلاعات بیرمق همراه باشد، پاراگراف اول به پایان نرسیده، زیبارو ترکمان میکند.
بهتر است گاهی داستان را از وسط شروع کنیم. قبل از اینکه جزئیات را به خواننده داستانمان بدهیم او را ترغیب به خواندن کنیم.
میتوان داستان را با یک کشمکش شروع کرد؛ با این راه داستان ما از ابتدا شتاب لازم را پیدا میکند. یکی دیگر از روشهای آغاز یک صحنه، شروع بعد از حادثه است.
اگر قصه را از ابتدای خط داستان شروع کنیم، آغاز منفعلی خواهیم داشت. خوب است این نکته را همیشه به خاطر داشته باشیم: ما با خوانندههای باهوشی سروکار داریم که سرگرمیهای زیادی در اطرافشان دارند. نمیتوانیم از آنها انتظار داشته باشیم مثل کتابخوانهای یک قرن پیش، پای آسمان ریسمان بافتنهای ما بنشیند. باید بهانهای دست خواننده بدهیم که بعد از خواندن سطرهای ابتدایی، همچنان به داستان ما وفادار بماند و بقیهٔ پاراگرافها را دنبال کند.
#فاطمه_رستمزاده
#آموزش_نویسندگی
شخصیت اصلی 👮🕵️👮💂👷
تا به حال به این فکر کردهاید که دلیل جذابیت یک شخصیت در داستان چیست؟
شغل او؟ قیافه او؟ خانوادهاش؟
یکی از مواردی که شخصیت داستان شما را برای خواننده جذاب میکند این است که واقعی باشد. منظور این نیست که او را از کف خیابان بردارید و توی داستانتان بگذارید. منظور این است که برای خواننده قابل باور باشد. اگر خواننده را به ذهن و قلب شخصیت داستان راه بدهید و بگذارید خواننده با هدفها، ترسها و آرزوهای شخصیتتان آشنا شود، بیشتر باورش میکند.
#آموزش_نویسندگی
@Noorestan_ir
هدایت شده از برای تو مینویسم|فاطمه رستمزاده
🔸سکوت و سکون
🔸 #فاطمه_رستمزاده ۶ مردادماه ۱۴۰۳
در کنار آموزشهای نویسندگی مدام یک سخن تکرار میشود لزوم سکون و سکوت در کنار کار و تلاش.
این وقفهها به دستهبندی مطالب قبلی کمک میکند و سبب میشود نیروی لازم برای کار دوباره را کسب کنید.
دهه اول و دوم محرم یکی از زمانهای وقفه من است.
برکات این سکوت و سکون کمتر از آن فعالیتهای پی در پی نیست. انگار فرصت میکنی خودت را پیدا کنی و مهمتر از آن جایگاه خودت را در پازل آخرالزمان ببینی؛ اینکه چه کاری باید بکنی و چه کاری نباید بکنی. اهدافت بازبینی میشود. نیروی کافی برای فعالیتهای آینده را به دست میآوری.
و این اشک، این اشک مقدس در کنار پاک کردن قلبت انگیزهای به تو میدهد که میتوانی ساعتها کار را تحمل کنی و به حرکت به سمت مقصد ادامه دهی.
@fatemeh_rostamzade
📣🔴سلام به همه بزرگواران.
متاسفانه دوره حضوری تابستانه به دلیل فراهم نشدن میزبان و کلاس برگزار نمیشود.
هدایت شده از برای تو مینویسم|فاطمه رستمزاده
🔸 #ماجراهای_من_و_داداش_آراز
🔹نوشتن
🔸 #فاطمه_رستمزاده ۲۲مهر ۱۴۰۳
- دیگه نمیخوای بنویسی؟
با چشمهای گرد شدهام به نگاه نگران و غمگینش خیره شدم.
- تو چرا این حرف رو میزنی آراز؟ تو که میدونی من بدون نوشتن یعنی هیچ
- از عملکردت این سوال برام پیش اومد میدونی چند وقته ننوشتی؟
- نوشتم
- ولی منتشر نکردی خودت گفتی یک نویسنده باید بین ورودی و خروجی تعادل برقرار کنه.
- چند وقته زمانم مثل جیگر زلیخا هزار پاره شده چند ساعت مداوم پیدا نمیکنم بشینم و برای انتشار بنویسم.
- زندگی ما نویسندهها همینطوره باید وقت دزدید.
- تمام وقتهام از قبل دزدیده شده
- همهی وقتهات؟
- نه همشون ولی نمیتونم مثل سابق چند ساعت مداوم بنویسم.
- چون نمیتونی چند ساعت مداوم بنویسی پس میخوای بیخیال نوشتن بشی؟
- اگه خودمم بخوام نمیتونم بیخیال نوشتن بشم.
بلند شد و پشت پنجره رفت.
- منظره داره پاییزی میشه.
- جدی؟ متوجهاش نشده بودم.
برگشت و با لبخند نگاهم کرد.
- متوجه خیلی از چیزها نشدی این فقط یک نمونهاش هست. زمان داره میگذره. زمان منتظر هیچکی نمیمونه. نگذار از دستت بره و بدتر از اون نفهمی که کی از دست رفته.
بلند شدم و کنارش ایستادم. برگ بعضی از درختهای بوستان آنطرف خیابان در حال زرد شدن بود. کبوترها روی لبه ساختمان بلند کوچه بعدی ردیف نشسته بودند. زمین خشک وسط بلوار به آسمان بی ابر چشم دوخته بود و منتظر باران بود.
- میخوام دوباره بنویسم حتی اگه شده تکه تکه حتی اگه شده هزار پاره.
دستم را گرفت و با لبخند نگاهم کرد.
- همین رو میخواستم بشنوم. با آنکه خیلی وقته منتظرم ولی بازم منتظر میمونم. دلم برای نوشتههات تنگ شده.
@fatemeh_rostamzade
نورســتان|آموزش نویسندگی
🔸 #ماجراهای_من_و_داداش_آراز 🔹نوشتن 🔸 #فاطمه_رستمزاده ۲۲مهر ۱۴۰۳ - دیگه نمیخوای بنویسی؟ با چشمهای
سلام وقتتون بخیر
🔸نورستان زمان زیادی در سکوت فرو رفته بود. سعی میکنم سکوتش را بشکنم. اگرچه فریاد نباشد میتواند گاهی زمزمه کند.
🔹داداش آراز در ماجراهای من و داداش آراز یک شخصیت خیالی است. برای نوشتن مطالب آموزشی، تبلیغی و حتی داستانی میتوانید برای خودتان شخصیتی خیالی بسازید و بعد حرفهایی که میخواهید را، در این قالب نوشتن بریزید.
@Noorestan_ir
هدایت شده از برای تو مینویسم|فاطمه رستمزاده
🔸 همه مسئولیم
🔹 #فاطمه_رستمزاده ۲۸ مهر ۱۴۰۳
این روزها مشغول ویرایش خاطرات جانبازی هستم که برادر شهید هم هست. در قسمتی از خاطراتش از قول برادرش نوشته است: «باید بیتفاوتها را انقلابی کنیم و دشمنان را بیتفاوت»
این جمله خیلی ذهنم را مشغول کرده و مدام به راهکارهایی که میتواند ما را به این منظور برساند فکر میکنم. اینکه اصلا چه شده که نسل جدید نسبت به انقلاب بیتفاوت هستند یا بعضی ناآگاهانه دشمن.
هربار که این جمله شهید را میخوانم بیشتر به یقین میرسم که کاری باید انجام میدادیم و ندادیم. حرفی باید میزدیم و نزدیم. قدمی باید برمیداشتیم و برنداشتیم. و حالا مشغول دروکردن تنبلی و انفعال خود هستیم.
ما مسئولیم. همهی ما مسئولیم در قبال آنچه که باید انجام میشده اما نشده.
@fatemeh_rostamzade
نورســتان|آموزش نویسندگی
🔸 همه مسئولیم 🔹 #فاطمه_رستمزاده ۲۸ مهر ۱۴۰۳ این روزها مشغول ویرایش خاطرات جانبازی هستم که برادر شه
👈 یکی از شیوههای نوشتن یادداشت روزانه یا کپشننویسی استفاده از جملات دیگران است.
🔸در بند اول توضیح دهید که جمله را از کجا شنیده یا خواندهاید.
🔸در بندهای بعدی از احساستان به آن جمله بگویید. اینکه قبولش دارید یا نه. اگر دارید چرا. اگر ندارید چرا.
🔸اگر جملهای که نوشتهاید شما را یاد حادثه یا جملهی دیگری میاندازد آن را هم اضافه کنید.
🔸اگر متنتان نیاز به نتیجهگیری یا پیامی دارد، در بند آخر به آن بپردازید.
@Noorestan_ir
هدایت شده از برای تو مینویسم|فاطمه رستمزاده
🔸درهای زندگی
🔹 #فاطمه_رستمزاده ۶ آذر ۱۴۰۳
آن روز صبح وقتی دخترم را پیشدبستانی بردم و برگشتم متوجه شدم کلید را در خانه جا گذاشتم. غذا هم روی گاز بود و مجبور بودم زودتر به خانه بروم. به همسرم زنگ زدم ولی نمیتوانست بیاید چون هم ماشین دست من بود هم اینکه آمدن و برگشتش خیلی طول میکشید. گفت: «بیا کلید را بگیر.» گفتم: «راه دیگری نیست؟»
گفت: «مگر اینکه بتونی با پیچ گوشتی بازش کنی»
پرسیدم: «چطوری؟»
گفت: «دوتا پیچ داره اونها رو باز کن. ابزار توی صندوق عقب ماشین هست.»
نگاهی به ابزاری که اسم بیشترشان را نمیدانستم انداختم. دوتا پیچ گوشتی در سایزهای مختلف برداشتم. زنگ طبقه پایین را زدم تا در ساختمان را برایم باز کنند.
پشت در خانه رفتم و به دوتا پیچ بالا و پایین دستگیره در، نگاه کردم. توانستم هر دو را باز کنم. دستگیره برداشته شد و حالا یک میله چهارگوش داخل سوراخ در بود که نمیتوانستم بچرخانمش. یاد فیلمهای پلیسی افتادم میله را در آوردم و دوتا پیچ گوشتی را طوری داخلش قرار دادم که زاویهها را پر کنند و بعد با یک حرکت در را باز کردم.
ابتدا حس خوبی پیدا کردم ولی بعد ترس جای آن را گرفت. هیچوقت فکر نمیکردم در خانه اینقدر راحت باز میشود. به این فکر کردم که باید در آهنی را هم ببندم و قفل را هم بیاندازم.
شاید شما هم مثل من این اتفاق برایتان افتاده باشد در زندگی خیلی از درها بوده که به غلط به محکم بودن آن اطمینان کردیم و از همان جا هم ضربه خوردهایم. با خود فکر کردهایم که فکر بد و غلط به ذهن من راه پیدا نمیکند من فرق میکنم غافل از اینکه قفل محکمی نداشته و راحت با شبههای باز شده. یا فکر کردهایم کلید قفل قلبمان در دست خودمان است و راحت چرخیدهایم و نگاه را به هر چیز سپردهایم بیخبر از آنکه چشم به راحتی با دو حرکت میتواند در قلب را باز کند.
چقدر به بسته بودن درهای زندگیمان اطمینان داریم؟ ایمانمان را کجا مخفی کردهایم؟ قلبمان را چطور محکم کردهایم؟ اسرارمان کجا هستند؟
@fatemeh_rostamzade
نورســتان|آموزش نویسندگی
🔸درهای زندگی 🔹 #فاطمه_رستمزاده ۶ آذر ۱۴۰۳ آن روز صبح وقتی دخترم را پیشدبستانی بردم و برگشتم متوج
✅یکی از شیوههای نوشتن یادداشت روزانه استفاده از وقایع به ظاهر سادهای است که برایمان اتفاق میافتد.
👈برای این کار اول به صورت جزئی اتفاق را شرح دهید و بعد به ذکر نکات بپردازید اینکه از این اتفاق چه نتیجهای گرفتهاید.
پس ابتدا شرح روایت داستانی اتفاق بعد نتیجهگیری و ذکر نکات
👌این شیوه یادداشتنویسی به دلیل کم حجم بودن مناسب کانالهای تلگرامی است. به درد کپشننویسی هم میخورد. چون مخاطب را درگیر یک داستان واقعی میکنید میتوانید از آن برای انتقال مفاهیم هم استفاده کنید.
@noorestan_ir