eitaa logo
نــــــــــورنــما
2.8هزار دنبال‌کننده
163 عکس
131 ویدیو
10 فایل
💠 مجموعه #نـــــــــورنــما لا تعادوا الایام فتعادیکم با روزها دشمنی نورزید که به دشمنی با شما برمیخیزند. ارتباط با مدیر کانال @aghs13 ارتباط با ادمین @sarbbazzaman کانال ما در تلگرام @noornama2 پیج اینستاگرامی @noornamaferagh1
مشاهده در ایتا
دانلود
مواریث انبیاء | پرچم امام زمان(۲) ✍️ تعبیر دیگری که علاوه بر "عقاب" در مورد مورد رایت پیامبر وارد شده است "المغلبه" است: «يَنْشُرُ رَايَةَ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، وَ هِيَ اَلْمِغْلَبَةَ» یعنی این پرچم هر کجا گشوده شود، غلبه نیز در آنجا است. 🔻رایت "عقاب" یا "مغلبه" به رنگ سیاه است و لواء معلوم به رنگ سفید است: «إنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَعَثَ عَلِيّاً عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَوْمَ بَنِي قُرَيْظَةَ بِالرَّايَةِ وَ كَانَتْ سَوْدَاءَ تُدْعَى اَلْعُقَابَ وَ كَانَ لِوَاؤُهُ أَبْيَضَ». 🔻علاوه بر پرچم های یاد شده، پیامبر پرچم های دیگری نیز داشته اند. از این رو ابن عباس بعد بیان پرچم سیاه عقاب، از پرچم های دیگری یاد می کند که بعضی از آنها سیاه و بعضی دیگر سفید بوده اند: «اسْمُ رَايَتِهِ الْعُقَابُ وَ كَانَتْ سَوْدَاءَ مِنْ صُوفٍ وَ كَانَتْ أَلْوِيَتُهُ بَيْضَاءَ وَ رُبَّمَا جُعِلَ فِيهَا السَّوَا»(📚بحار ج ۱۶ ص ۱۲۵) 🔻در میان این پرچم ها، تنها پرچم سیاه عقاب بوده که حالت اعجاز آمیزی داشته و بعنوان نشان امامت، غير از ائمه دیگری در تصاحب آن دخالت نداشته است، و این همان موضوعی است که ابن هشام به نقل ابن اسحاق گفته است: «و کان امام رسول الله صلی الله علیه و سلم رایتان سوداوان إحداهما مع علی بن أبی طالب، یقال لها: العقاب و الأخری مع بعض الأنصار».(📚السیرة النبویة ج ۲ ص ۴۴۵). 🔻مضاف بر سخن ابن اسحاق که از رایتی به نام عقاب و متعلق به پیامبر می گوید، بیان می دارد که پیامبر رایت دیگری داشته است و این رایت دیگر نزد بعض از انصار بوده. از این رو ابن ابی الحدید به نقل از واقدی که از مورخان است، از رایتی گفته است که در دست بعض انصار در گردش بوده: «رایت را عبدالله بن رواحه گرفت، پس اندکی عقب نشست، سپس حمله آورد و جنگید و کشته شد... و رایت را ثابت ابن ارقم گرفت، در این حال بر انصار فریاد می کشید، پس اندکی از ایشان سوی او بازگشتند، و خالد بن ولید گفت: ای ابا سلیمان رایت را بگیر! خالد گفت: نه بلکه تو آن را بگیر که تو سالمند تری و در بدر حضور داشته ای و ثابت گفت‌: آن را بگیر ای مرد، به خدا آن را جزء برای تو برنداشتم، پس خالد آن را گرفت...» (📚شرح ابن ابی الحدید ج ۱۵ ص ۶۸) 💠به کانال ما بپیوندید و به دوستانتون معرفی کنید 💠 🔹@noornama 🔹@noornama
✍️ حافظا کجای کاری فالت غلط درآمد گفتی غمت سرآید این عمر من سرآمد مهدی ولی نیامد امسال نیز بگذرد...
ای جان به چه زنده ای؟ که جانانت نیست... امسال نیز بگذرد...
داد از غم تنهایی... امسال نیز بگذرد... 💠به کانال ما بپیوندید و به دوستانتون معرفی کنید 💠 🔹@noornama 🔹@noornama
أنت مع من أحببت 🍁 تو همراه کسی هستی که دوستش داری... 💠به کانال ما بپیوندید و به دوستانتون معرفی کنید 💠 🔹@noornama 🔹@noornama
مواریث انبیاء | پرچم امام زمان(۳) ✍️ در روایتی از کتاب کمال الدین امام زمان دو پرچم دارند: «له رایتان» و در نقل دیگر از الفتن ایشان نُه پرچم دارند: «یخرج رجل من أهل بیتی تسع رایات، یعنی بمکة». روایت نخست ضعیف و روایت ثانی منبع معتبری ندارد، با این حال تعدد پرچم ها بر ایشان اشکالی نیست و پرچم و رایت اصلی عقاب در جای خود باقی ایست که دلالت بر امامت دارد. 🔻نوبختی می نویسد: «یک فرقه قائل به امامت محمد ابن حنفیه شدند، زیرا او پرچمدار پدرش در جنگ جمل بود»(فرق الشیعه ص ۲۵) سخن نوبختی گواه بر این است که فرقه ی کیسانیه پرچم را دلیل بر امامت می دانستند و آن را در مورد محمد ابن حنفیه بکار بُرده اند. ابن ابی الحدید به نقل ابومخنف که از مورخان است می نویسد: «در جنگ جمل... رایت سیاه رسول الله را - که به عقاب معروف بود - به پسرش محمد سِپرد، و به حسن و حسین علیهما السلام گفت: همان رایت را به برادرتان سپردم و شما را تنها به سبب نسبتان با رسول الله صلی الله علیه و سلم وا گذاشتم» (شرح ابن ابی الحدید ج ۹ ص ۱۱۴) و ما می گوییم: ممکن است سخن ابومخنف متأثر از گفته ی فرقه ی کیسانیه باشد و یا آنکه پرچم عقاب نباشد و آن را به اشتباه پرچم عقاب دانسته باشند. در هر حال پرچم اعجاز آمیز عقاب در دو جنگ منتشر شد: یکی در جنگ بدر بود که رسول الله خود آن را به اهتزار درآورد‌: «نشرها رسول الله یوم بدر» و دیگری جنگ جمل بود که روایت نشر آن را به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده است: «نشرها امیرالمؤمنین» و ارتباطی به محمد ابن حنفیه نداشته است. 🔻و در مورد محمد ابن حنفیه طبق روایات ایشان سه جا متعرض به جایگاه امامت امام سجاد علیه السلام می شوند و آن را از آنِ خود می داند: در یک جا امام سجاد، محمد ابن حنفیه را به قبرستان می برد و کسی که تازه مُرده بود را به زبان می آورد و سپس محمد ابن حنفیه استغفار می کند. در نقل دیگر محمد ابن حنفیه مدعی مالکیت اموالی را شد که از جانب خراسان ارسال شده بود و در آنجا محمد ابن حنفیه به شهادت سنگ ساکت شد و درخواست بخشش نمود. و در نقل دیگر او مدعی می شود که وصیتی در مورد امامت امام سجاد صادر نشده و حضرت با انکار سخن محمد ابن حنفیه، حجرالاسود را به سخن در می آورد. و هر سه این روایت در کتاب مدینة المعاجز آمده است. و البته برخی مثل مقدس اردبیلی و علامه مجلسی بر این باور اند که ادعای امامت محمد ابن حنفیه و سپس استغفار او به دلیل هدایت کسانی بود که ایشان را امام می دانسته اند. 🔻در هر حال روشن است که جایگاه امامت از ایشان سَلب شده و طبق روایتی در کتاب الإمامة و التبصره ایشان تنها مهدی بودند(و نه امام) تا اینکه بخواهد صاحب این رایت هم باشد. 💠به کانال ما بپیوندید و به دوستانتون معرفی کنید 💠 🔹@noornama 🔹@noornama
و همین طور است "بنی هاشم" که قبل از ظهور دوازده نفر از آنها ادعای امامت می کنند و مردم را به سمت خود دعوت می کنند: «لا یخرج القائم حتی یخرج قبله إثنی عشر من بنی هاشم ، کلهم یدعو إلی نفسه». و لذا مقصود از اهل بیت و بنی هاشم در این روایت، شیعیان و یا معصومین نیستند و بلکه افرادی اند منتسب به اهل بیت و بنی هاشم و چه بسا ادعای امامت و خلافت هم داشته باشند و مردم بواسطه ی آنچه که از آنها می بینند، پرچم ایشان را لعن می کنند. اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama
اسلام و لباس وارونه(۱) در تعبیری از روایت، اسلام عریان است: «الإسلام عریان» و این اسلام عریان، نیاز به لباس دارد. و لباسش می تواند وارونه باشد: « و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا». جنگ گاهی با لشکری است که رأس آن اهل بصیرت است، ولی لباس وارونه ای را تن یاران خود می کند و به جنگ امیرالمؤمنین علیه السلام می فرستد و حضرت می فرماید: ما با کسانی می جنگیم که لباس وارونه ای از اسلام را دارند. و لباس وارونه همانگونه که ابن ابی الحدید می گوید، یعنی اسلام با احکام واژگون و تحریف شده: «این عادت عرب است که(فرو یعنی پوستین را پشت و رو می پوشد) و آن اینکه طرف پُرداز را روی بدن قرار می دهد و پوست را آشکار می کند و مراد از واژگون شدن، احکام اسلامی در آن زمان است(شرح ابن ابی الحدید ج ۷ ص ۱۹۲). و اگر اغلب مردم اینگونه واژگون باشند، مومن نیز معکوس و منکوس آنها است و اگر عکس و بخش باطل اکثر باشد، مومن غریب می شود، همانگونه که امام صادق علیه السلام در جواب ناله ها و اظهار غربت محمد بن مسلم می فرماید: «إن المؤمن فی هذه الدار غریب و فی هذا الخلق المنکوس» مؤمن در این جهان غریب و در میان مردم وارونه است. و علامه ی مجلسی مشابه همین معنا را از روایت امام صادق علیه السلام می فهمد و می گوید: «یعنی در میان این خلق هم غریبی؛ و آنها را وارونه خواند، چون[بخش اکثر باطل] از آدمیت جدا شدند و مانند بهائم و چهارپایان گردیدند؛ یا از حدود آدمیت به مقام جانوری برگشتند؛ یا دلشان وارونه شده و چیزی از حق نمیفهمند؛ یا کنایه از نومیدی و زیانکاری است؛ یا بدترین حال روحی آنها را مانند کرده به بدترین حال جسمانی آنها؛ یا اینکه چون رو گرداندند از بالا رفتن به درجات کمالات روحانیه و تنها به شبهات جسمانیه نگرانند، گویا وارونه اند»(بحار ج ۶۴ ص ۲۴۶) و موید همین بیان است روایت پیامبر‌: «طوبی للغرباء، قیل: و من الغرباء یا رسول الله؟ قال: ناس صالحون قلیل فی ناس کثیر و من یعصهم اکثر ممن یطیعهم» پیامبر فرمود: خوشا به حال غریبان، پرسیده شد: ای رسول خدا! غریبان چه کسانی هستند؟ فرمود: مردم صالح اندک در میان مردم بد فراوانی که بد کردارانشان افزون از اطاعت پیشگانشان است. بنابراین ما با دو عکس از اسلام مواجه هستیم، عکسی از مؤمنان و عکسی از کسانی که اسلام را وارونه فهمیده اند و این چقدر تصویر عجیبی است! اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama
اسلام و لباس وارونه‌(۲) ضربه از نگاه تیزی است که همه چیز را می بیند، با بصیریتش، حق را نادیده می گیرد و مثل یک کارگردان انسان های مسلمان را به نفع خویش به بازی می گیرد، مانند ابو موسی اشعری و عمرو عاص که در حکمیت و قضاوت بین امیرالمؤمنین علیه السلام و معاویه با بصیرت و دانسته، حق را کتمان کرده و رأی قضاوت را وارونه از آنِ معاویه کردند و حضرت فرمود: «ترکا الحق و هما یبصرانه» آن دو حق را ترک کردند در حالی که بصير بودند و حق را می دیدند! (نهج البلاغه / خطبه ۱۷۷) و کسی که بصير است، هزینه و خساراتش برای مسلمانان بیشتر است: «و أردیت جیلا من الناس کثیرا، خدعتهم بعیک و ألقیتهم فی موج بحرک، تغشاهم الظلمات و تتلاطم بهم الشبهات، فجازوا عن وجهتهم...» [معاویة تو] بسیاری از مردم را به گمراهی خویش فریب دادی و به تباهی افکندی و به امواج نفاق خود سپردی... مأمون نیز چنین بود؛ آن چنان که شهید مطهری می گوید: «مأمون عالم ترین خلفا و بلکه شاید عالم ترین سلاطین جهان است»(سیری در سیره ائمه اطهار ص ۱۷۷) و اینگونه با علم و بصیریتش، امام رضا علیه السلام را شهید کرد. و چه بسا بالاتر از بصیرت مأمون، بصیرت هارون الرشید است که مأمون می گوید: من علم و دین خود را از هارون الرشید(پدرم) گرفتم. تا آنکه به امام یازدهم رسید و امام یازدهم هم با بصیرت خلیفه ی بخت شهید شد؛ چنان که بعد شهادت امام حسن عسکری علیه السلام، جعفر کذاب به خلیفه نامه نوشت که: «یا أمير المؤمنين تجعل لی مرتبة أخي و منزلته» ای امیرمؤمنان مقام و منزلت برادرم را برای من قرار بده. و خلیفه در جواب نامه گفت: «إِنَّ مَنْزِلَةَ أَخِيكَ لَيْسَتْ مِنَّا إِنَّمَا كَانَتْ مِنَ اَللَّهِ وَ نَحْنُ كُنَّا نَجْتَهِدُ فِي حَطِّ مَنْزِلَتِهِ وَ اَلْوَضْعِ مِنْهُ وَ كَانَ اَللَّهُ يَأْبَى إِلاَّ أَنْ يَزِيدَهُ كُلَّ يَوْمٍ بِمَا كَانَ مَعَهُ مِنَ اَلصِّيَانَةِ وَ حُسْنِ اَلسَّمْتِ وَ اَلْعِلْمِ وَ كَثْرَةِ اَلْعِبَادَةِ. وَ إِنْ كُنْتَ عِنْدَ شِيعَةِ أَخِيكَ بِمَنْزِلَتِهِ فَلاَ حَاجَةَ بِكَ إِلَيْنَا وَ إِنْ لَمْ تَكُنْ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَتِهِ وَ لَمْ يَكُنْ فِيكَ مَا فِي أَخِيكَ لَمْ نُغْنِ عَنْكَ فِي ذَلِكَ شَيْئاً» منزلت برادرت از جانب ما نيست بلكه از جانب خداوند است، ما همواره در پائين آوردن قدر و منزلت او كوشش مى‌كرديم و خداوند از اين كار ما ابا داشت و مانع بود و برعكس بخاطر پاكدامنى و نيك رفتارى و علم و كثرت عبادتش همواره بر عظمتش مى‌افزود. و اگر تو نزد پيروان برادرت همان ارزش را دارى، احتياجى به ما ندارى و اگر اين چنين نيست و آنچه در برادرت بود در تو وجود ندارد پس از دست ما كارى ساخته نيست . اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama
اسلام و لباس وارونه(۳) خاصیت لباس وارونه‌ ی اسلام، درآمیختگی تار و پود آن از حق و باطل است؛ زیرا اگر چنین نبود، معاندی نمی توانست سخن کند: «لَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ، وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ، وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ» تا بعد با اظهار وجودش سراغ تحریف و انحراف برود. پس ابتدا باید از لباسی گفت که اسلام حقیقی را بازگو کند. و چه نکوتر آنکه از آورنده ی اسلام جویا شد و از نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله پرسید که: «ما الإسلام» اسلام چیست؟ و حضرت در پاسخ می فرماید: «الإسلام عریان و لباسه التقوی و زینته الحیاء و ملاکه الورع و کماله الدین و ثمرته العمل» اسلام عریان است و لباسش تقواست و زینتش حیاست، ملاک و قوامش ورع و کمالش دین و ثمره ی آن عمل است. لباس اسلام، تقوا است و آن لباسی ایست که قرآن، آن را "لباس خیر" می داند: «لباس التقوی ذلک خیر» و "خیر" یعنی منفعت بسیار بزرگی که مقابل هرگونه شری باشد؛ همان‌گونه که علامه ی مجلسی گفته است: «الخيرات المنافع التي يعظم شأنها و نقيضها الشرور و هي المضار التي يشتد أمرها» خیرات منافعی بزرگ و مهم را گویند، و متضاد آن شرور، به معنای ضرر و زیانی است که همه بدی ها را شامل می شود(بحار ج ۶۹ ص ۵۷). و کسانی می توانند در مقابل امثال معاویه و اسلام وارونه ی او مقاوت کنند که خود بصیرت داشته باشند: «إلَّا مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ» و بصیرت زمانی فراهم می آید که یک چیز در زندگی انسان حذف شود و آن " گناه" است و سپس اضافه شدن تقواست؛ زیرا تقوا بصیرت زا است: «و اتقوا الله و یعلمکم الله» و وسیله ی جدا سازی حق از باطل است: «إنْ تَتَّقُوا اللهَ یجْعَلْ لَکمْ فُرْقا» و از این رو قرآن را "فرقان" نامیده اند چون با دلیل های محکم، حق را از باطل جدا می کند، و تقوا نیز چنین است که با بصیرت خود، اسیر درآمیختگی تار و پود لباس اسلام با باطل نمی شود و قدرت تشخیص پیدا می کند و اینگونه به مصاف تمام شَر می رود. شهید مطهری همین خاصیت تقوا را یادآور شده و با ذکر آیه ی فوق می گوید: «اگر تقوای الهی داشته باشید، اگر درونتان پاک باشد، اگر تیرگیها را از درون خود زایل کنید، خداوند در دل شما مایه تمیز قرار می‌دهد؛ یعنی خدا در دل شما چیزی قرار می‌دهد که با آن حقایق را خوب تمیز می‌دهید، یعنی به شما روشنی می‌دهد. پس انسان در اثر تقوا درونش روشن می‌شود و به همین جهت روشن‏‌بین می‌شود[و می تواند حقایق را تشخیص بدهد](آشنایی با قرآن ج ۳ ص ۲۴) اللهم‌عجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama
28.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹عمر طولانی امام زمان(علیه‌السلام) اللهم‌عجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama
یخاف القتل(۱) 🔻در روایت آمده است:«یَخَافُ الْقَتْل‌»او از جانش می ترسد و بسیاری این روایت را حمل بر علت غیبت حضرت کرده اند. از این رو شیخ صدوق می گوید: «أن غیبة صاحب زماننا وقعت من جهة الطواغیت» ترس او از جانب طواغیت است. شیخ طوسی و محقق طوسی بر همین موضوع بعنوان سبب غیبت تأکید دارد و شیخ مفید از لزوم اجتماع یاران می گوید. ✍️ترسی مذموم است که مقابل شجاعت باشد، ولی اگر این ترس مقابل "جبن" به معنای تفریط‌ گر بسیار ترسو باشد یا مقابل "تهور" به معنای افراط گر بسیار بی پروا باشد که متهورانه عمل کند بسیار منطقی است و هیچ عقلی آن را مذموم نمی داند. "خوف" به معنای ترس از آینده است و "حزن" به معنای اندوهگین از گذشته است و "اشفاق" به معنای ترس همیشگی و مستمر است: «قَالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ فِي أَهْلِنَا مُشْفِقِينَ» انسان هایی که مستمر از خدا می ترسند، بنابراین خوف او مستمر و برای طول غیبت نیست. لازمه ی مقابله ی با ترس وجود"انصار" است. نصرت به هر گونه کمکی اطلاق نمی شود و آن‌چنان که آقای جوادی آملی در ادب فنای مقربان می گوید، نصرت به معنای کمک مقابل دشمن است. بلکه با نگاه عمیق‌تر ترس حضرت از قتل به عدم وجود یاران بازگشت دارد:«و أئمة قد قتلوا و لم ینصروا» ائمه شهید می شوند بی‌آنکه یاری داشته باشند. 🔻امام صادق(علیه السلام)می فرماید:«إن منا اماما مظفرا» تنها یک امام مظفر وجود دارد و "مظفر" یعنی کسی که در همه حال پیروز است و هرگز شکستی ندارد و تنها امامی که اینگونه است حضرت حجت است چون یاران او در همین غیبت می گویند: «نصرتی لکم معده» یاری من(در مقابل دشمن)برای شما آماده است و به همین دلیل در هنگامه ی ظهور به ندای حضرت لبیک می گویند که می فرمایند:«و انصرنا ینصرکم الله تعالی» و او هنگامه ی ظهور کمک مقابل دشمن می خواهد! «من أجابنا من الناس»کسی از شما انسان ها هست که مرا اجابت کند؟ اللهم‌عجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama
اسلام و لباس وارونه(۴) امیرالمؤمنین علیه السلام، عقل را به لباسی تشبیه می کند که می تواند توسط شهوات پارِه و دریده شود: «قد خرقت الشهوات عقله» و ابن ابی الحدید در توضیح این عبارت می گوید: «أی أفسدته کما تخرق الثوب فیفسد» یعنی شهوات عقل او را خراب کرده، چنان که لباس فرسوده و خراب می شود(شرح ابن ابی الحدید ج ۷ ص ۲۸۰) و چون شهوات در جدال با عقل پیروز گردند بر منزلگاه عقل می نشینند و لباس تازه ای را از جنس خود تن آدمی می کنند: «قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ». و حال آنکه گناه از پوستین تن آدمی نیز عبور می کند و با رسیدن به پوست بدن، آن را پاره می کند: «وَ اقْتَرَفَ فَاعْتَرَ» که "اقترف" از "اقتراف" است و یک معنایش از ریشه ی "قرف" است و عرب به کندن پوست درخت "قرف" می گوید؛ امیرالمؤمنین علیه السلام ارتکاب گناه را با واژه ی "اقتراف" بیان می فرماید‌؛ یعنی کسی که گناه می کند پوست خودش را با گناه می کند و خودش را در معرض آسیب قرار می دهد. پس شهوات، عقل را تضعیف می کند و فکر درست و جزم عملی را در خود ذوب می کند و گناه پوست آدمی را تکه تکه و جدا می کند! در کنار تقوا، آنچه که باعث بصیرت و رسیدن به عمق مطلب می شود "تفکر" و "تعقل" است؛ مانند آدمی که در امور قیامت اندیشه کند، عبرت می گیرد و به بصیرت می رسد: «رحم الله إمرأ تفکر فاعتبر و اعتبر فأبصر» - «و من تفکر أبصر» و چون عمق مطلب را نادیده بگیرد، بی آنکه اهل بصر باشد، صرفا اهل نظر می شود: «وتراهم ينظرون إليك وهم لا يبصرون» به طوري كه آنان اهل نظرند، نه اهل بصر، و نَظَر بي بَصَر همانند شجر بي ثمر است؛ یعنی ثمری که در عمل او باید هویدا باشد، پنهان می شود و چه بسا به سوی ظواهر شتاب می کند، مانند ظاهر مقبول و پیر ابوبکر که باعث می شد مردم به شجر رسالت احتجاج کرده ولی ثمره ی آن را زائل کنند: «إحتجوا بالشجرة و أضاعوا الثمرة». از این رو راه نجات، رسیدن به عمق مطلب از طریق تعقل و تفکر است و "معرفت" محصول تفکر است؛ یعنی آدمی وقتی یک علمی را می آموزد، در آن می اندیشد و محصول اندیشه ی او "معرفت" نام می گیرد و معرفت همانی ایست که مسلمانان را از چنگال معاویه می رهاند: «فَإنهم فَارقوک بعد معرفتک»، مانند ابوذر و خانواده اش که چندین روز بدون غذا به سَر بُردند، سفیر معاویه را دیدند که با وعد و وعید ها نزد آنها آمد و ثروتی را پیشنهاد داد که ابوذر آن را در مقابل علی فروشی بسیار ناچیز خواند. ابوذری که بسیار اهل تفکر بود: «کان أکثر عبادة أبی ذر التفکر». عقل عهده دار تعلم و شناخت است: «العلم بِالتعلم و التعلم بِالعقل يُعْتقد و لَا علم إلا من عالم رَبانی و معرفة الْعالم بالعقل» - «نحن العلماء» و چون عقل در مقابل شهوات زانو زند، در شناخت مرتکب اشتباه می شود و به همین علت امام حسین علیه السلام، افراد حاضر در کربلا را به عقل ارجا می دهد و از آنها می خواهد که به عقل خود بازگردند: «إرجعوا إلی عقولکم». اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama
اسلام و لباس وارونه(۵) ✍️عثمان بدون پروا حکومت کرد، او قطیعه را گسترش داد؛ بدین معنا که به خویشاوندان خود بدون دلیل، فراوان می بخشید و همین تبعیض ها عثمان را سرنگون کرد. نوبت به معاویه که رسید، او سراغ ظواهر و انحراف رفت و برای این مقصود، فرقه ی مرجئه را ایجاد و بلکه تقویت کرد، تا بگوید: بگذارید امویان هر طوری که می خواهند حکم برآنند و عمل کنند؛ چرا که عمل اهمیتی ندارد و آنچه که مهم است ایمان و طهارت قلبی است. معاویه یک انحراف ایجاد کرد و این انحراف با از بین رفتن فرقه ی مرجئه و حکومت امویان از میان نرفت‌؛ یعنی روح انحراف همچنان به حیات خود ادامه داد! عباسیان نیز چنین بودند، بلکه آنها دو تجربه از سرنوشت عثمان و حکومت امویان را داشتند و با آن ۵۰۰ سال حکومت کردند. 🔻آیت الله جوادی آملی می نویسد: حسین بن علی علیه السلام در برابر اسلام امویان قرار گرفت، چنان که امیرمؤمنان علیه السلام نیز در برابر همین اسلام قرار گرفته بود‌؛ یعنی معاویه ای که می خواست با علی علیه السلام بجنگد، نمی توانست چهره ای همانند قبل از فتح مکه داشته باشد، بلکه تنها با ابراز اسلام اموی می توانست با اسلام علوی بجنگد، از این رو نامه های علوی و اموی تقریبا یکسان بودند و فقط کارشناسان فصاحت و بلاغت اند که می توانند نامه ی علی علیه السلام را ببویند و تشخیص دهند و برای دیگر اهل ادب، تشخیص نامه ی اموی و علوی آسان نبود؛ زیرا در نامه های امویان، دعوت به خدا پرستی، پرهیز از گناه، برحذر بودن از جهنم، توصیه به زهد و تقوا و ترک دنیا فراوان آمده است؛ چندان که به خودشان اجازه داده اند علی بن ابی طالب علیه السلام را که بهشت ممثل است نصیحت کنند و او را جهنم بترسانند. عباسیان نیز با همین روش، با ائمه معصوم علیهم السلام جنگ کردند و چنین نبود که منصور دوانیقی با چهره ی کفر با امام صادق علیه السلام پیکار کند، بلکه عباسیان در لباس اسلام عباسی با امام صادق و دیگر امامان علیهم السلام جنگ می کردند(کوثر کربلا ص ۱۱۷ و ۱۱۸) اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درهای شهر علم به دست تو باز شد اسلام پایِ مکتب تو سرافراز شد🏴 🖤 اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama
اسلام و لباس وارونه(۶) شهید مطهری، مقصود امیرالمؤمنین علیه السلام، از لباس وارونه را چنین بیان می دارد که آنها هم این لباس اسلام را دارند و هم ندارند! و نتیجه ی چنین لباسی این است که اسلام هست؛ ولی این اسلام، اسلام بی خاصیت و بی اثر است، اسلامی که دیگر نمی تواند حرکت بدهد و نمی تواند بصیرت بدهد؛ بلکه مثل یک درخت پژمرده آفت زده‌ای می‌شود که سرِ پا هست اما پژمرده و افسرده، برگ هم اگر دارد برگ‌های‏ پژمرده با حالت زار و نزار است... و بالاخره این اسلامی است که نه مرده است و نه زنده است: «لایموتُ فیها وَ لایحْیی‏» (احیای تفکر اسلامی ص ۱۰۰ و ۱۰۱) و مانند کودک بی بصیری می ماند که در گهواره ی مادر آرام گرفته و به خواب رفته و هر گاه قصد بیداری کند، این گهواره بیشتر تکان می خورد و همین‌طور او را در این حالت نگه می دارد. مادری که به ظاهر دلسوز است ولی به قصد انحراف تکان می دهد تا آنکه برای همیشه دیده فرو بندد. و در مقابل، کافر مرده است: «الکافر میت» و کسی از حیات واقعی برخوردار است که اولا لباس تقوا بر تن دارند: «لباسه التقوی» و ثانیا سخنان پیامبر را شنیده و تبعیت کرده: «یا ایهَا الَّذینَ امَنُوا اسْتَجیبوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسولِ اذا دَعاکمْ لِما یحْییکمْ‏» و نهایتا به آن عمل کرده است: «و ثمرته العمل»؛ یعنی میوه ی چنین اسلامی، جنبش و حرکت در مسیر صحیح است. و اینگونه مسلمان واقعی، حیات دار و با لباس درست است که می تواند به زمین نیز حیات بدهد: «أن الله یحیی الأرض بعد موتها» و امام کاظم علیه السلام در تفسیر این آیه می فرماید: «لیس یحییها بالقطر ولکن یبعث الله رجالا فیحیون العدل فتحیی الأرض لاحیاء العدل» مراد از حیات نزول باران نیست، بلکه خدا مرادانی(که خود حیات دارند) برمي انگیزد تا عدل را زنده کرده و در نتیجه با احیای عدالت، زمین زنده می شود؛ یعنی ثمره ی عدالت هم آبادانی زمین خواهد بود: «ما عُمّرت البلدان بمثل العدل» اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama
4_5888552178888477804.mp3
3.17M
ذکر غروب جمعه هاا،اقام کجاست اقام کجاست 😔😔 جز شرمنده گی چیزی ندارم😔 اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama
حکومت اسلامی(۱) ✍️ بهترین متن نظام مند برای تبیین حکومت اسلامی، نامه ی امیرالمؤمنین به مالک اشتر برای حکمرانی در مصر است که در این نامه آمده: - هذا ما أمر به عبدالله علی أميرالمؤمنين مالک بن الحارث الأشتر حضرت در آغاز، با بهترین عنوان‌‌(امیرالمؤمنین) از خود یاد می کنند و این نشان می دهد که هر کجا هم تواضع نیکو نیست، منتهی قبل از آن متذکر می شود که من "عبدالله" هستم. - فی عهده إلیه حین ولاة مصر در عهدی که با او دارد، زمانی که امیرالمومنین او را به عنوان والی مصر برگزید و برای او چهار وظیفه تعیین نمود: - جبایة خراجها گرفتن مالیات - و جهاد عدوها جهاد با دشمنان(بیرونی و درونی) - و استصلاح أهلها تلاش برای اصلاح امور مردم - و عمارة بلادها و ایجاد آبادانی(عمران) امیرالمؤمنین علیه السلام، در بین چهار وظیفه ی کلی، امور اقتصادی و مالیات جامعه را نسبت به دیگر وظایف، در اولویت قرار می دهند. - أمره بتقوی الله تو را به تقوا امر می کنم - و إیثار طاعته و مقدم داشتن اطاعت خدا "ایثار" مصدر به معنای مقدم کردن است - و اتباع ما أمر به فی کتابه من فرائضه و سنة و تبعیت و پیروی از آنچه که در کتابش به آن امر کرده از فرائض و سنت "من" در اینجا بیانیه است و "من" بیانیه بعد از "ما" موصوله بکار می آید که ابهام دارد. "سنّت" به معناي روش و طريقه است و "سنّة النبي" به معناي سيره پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است كه براي خود برگزيده و منهج خويش قرار داده است. - لا یسعد أحد إلا بأتباعها تنها راه سعادت تبعیت از فرائض و سنت ها است - و لا یشقی إلا مع جحودها و إضاعتها و تنها راه شقاوت، انکار و ضایع کردن فرائض و سنت ها است ابن هشام در مغنی می گوید: "جحد" با "انکار" متفاوت است و "جحد" علاوه بر انکار لسانی، مشتمل بر انکار عملی نیز است. و ممکن است "جحد" به انکار با علم نیز اطلاق شود. و همینطور "جحد" متفاوت با "جهد" است؛ "جحد" به معنای انکار و "جهد" به معنای تلاش است و به اشتباه گاهی این دو کلمه‌ بجای همدیگر بکار می روند؛ مانند آنکه در زیارت عاشورا آمده است: «جاهدت الحسین» در حالی که نوشتار صحیح آن «جاحدت الحسین» است. - و أن ینصر الله سبحانه بیده و قلبه و لسانه و تو را امر به یاری خدا با دست و قلب و لسان می کنم. "نصرت" معنای مشابهی با "جهاد" دارد؛ اینکه هر دو در مقابل دشمن بکار می آید. ابن ابی الحدید می گوید: نصرة الله بالید جهاد با شمشیر، و بالقلب اعتقاد حق، و باللسان سخن حق و امر به معروف و نهی از منکر است(شرح ابن ابی الحدید ج ۱۷ ص ۳۵). نصرت مراتبی دارد و هر کدام پاداشی: «من أحبنا بقلبه و نصرنا بيده و لسانه فهو معنا فی الغرفة التی نحن فیها و من أحبنا بقلبه و نصرنا بلسانه فهو دون ذلک بدرجة و من أحبنا بقلبه و کف بيده و لسانه فهو فی الجنة» هر آن کس که ما را در دل دوست بدارد و با دست و زبانش یاری دهد، در روز قیامت در جایگاهی که ما هستيم خواهد بود و هر آن کس که ما را در دل دوست دارد و با زبانش یاری دهد، یک درجه پایین تر از اوست و هر آن کس که ما را در دل دوست بدارد ولی دست و زبان خود را از یاری ما باز دارد، نیز در بهشت خواهد بود. - فإنه جل اسمه قد تکفل بنصره من نصره و إعزاز من أعزه خداوند(جل اسمه)پیروزی کسی که کمکش کند و عزت کسی که عزیزش کند را متکفل شده است... اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama
حکومت اسلامی(۲‌) امیرالمؤمنین علیه السلام در ادامه ی اوامر خود به مالک اشتر می فرماید: - و أمره أن یکسر من نفسه الشهوات امیرالمومنین علیه السلام به مالک اشتر فرمان می دهد تا بشکند نفسش را از پیروی شهوات - و ینزعها عند الجمحات و رام کند هنگام سرکشی و طغیان - فإن النفس أمارة بالسوء إلا رحم الله بخاطر اینکه اگر چنین نکند، معلوم نیست نفس، او را به کجا ببرد مگر اینکه خدا به او رحم کند - ثم اعلم یا مالک سپس بدان ای مالک ‌- أنی قد وجهتک إلی بلاد قد جرت علیها دول قبلک من عدل و جور من تو را به جایی می فرستم که قبل از تو دولت هایی از عدل و جور دیده اند "دولت" را از آن جهت "دولت" گويند كه دست به دست مي گردد. - و أن الناس ینظرون من أمورک فی مثل ما کنت تنظر فيه من أمور الولاة قبلک و یقولون فیک ما کنت تقوله فیهم چنان که تو حکمرانی پادشاهان قبلی مصر را قضاوت می کنی، مردم نیز حکمرانی تو را قضاوت خواهند کرد و می گویند درباره ی تو آنچه که درباره حکمران های قبلی گفته اند - و إنما یستدل علی الصالحین بما یجری الله لهم علی السن عباده با آن سخنی که بر زبان بندگان خدا(عباد) جاری می شود می توان نیکوکاران را شناخت(نه هر مردمی) گفته می شود: زبان های رعيت، قلم های حق است به سوی پادشاهان - فلیکن أحب الذخائر إلیک ذخیرة العمل الصالح جمع عمل صالح برای تو باید بهترین و نیکوترین ذخیره باشد - فاملک هواک مالک هوای نفست باش - و شح بنفسک عمل لا یحل لک آنچه که بر تو حلال نیست، نفسا بخیل باش ‌"شح" به معنای بخل است، راغب در مفردات می گوید‌: «الشّحّ: بخلى كه با حرص توأم باشد، بطوريكه عادت شود»(مفردات ج ۲ ص ۳۰۷) و گفته اند: شح از بخل شدید تر است. - فإن الشح النفس الإنصاف منها فیما أحبت أو کرهت بخاطر اینکه در این راه بخیل بودن نسبت به نفس، آن است که در آنچه دوست دارد یا برای او ناخوشایند است، راه انصاف را حضرت می فرماید‌: نسبت به خویشتن بخیل باش، و شح(بخل) را برای او تفسیر کرد که چیست؟ پس گفت: در آنچه دوست داری و ناخوش داری حق خود از آن بستانی، یعنی به آن امکان رها شدن در شهوات را ندهد، و بر آن امیر باش، و سیطره داشته باش، و آن را از بی باکی و پرده دری باز دار اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama
حکومت اسلامی(۳) امیرالمؤمنین علیه السلام در ادامه، روش برخورد رهبر با مردم را توضیح می دهد و می فرماید: - و أشعر قبلک الرحمة للرعیة بپوشان قلبت را از رحمت برای رعیت " أشعر قلبک الرحمة" یعنی رحمت را چون شعار که همان لباس چسبیده به تن است برای آنان قرار ده به لباس روئین "دثار" و به لباس زیرین "شعار" گفته می شود - و المحبة لهم و اللطف بهم محبت و لطف به آنها کن - و لا تکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم أکلهم از کسانی نباش که مانند حیوان وحشی درنده مغتنم می داند خوردن آنها را - فإنهم صنفان: إما أخ لک فی الدین و إما نظیر لک فی الخلق بخاطر اینکه مردم بر دو دسته هستند: یا برادران دینی تو اند یا مثل تو در خلقت اند - یفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل اگر کسی از آنها لغزش کرد و معیوب شدند ‌- و یؤتی علی أیدیهم فی العمد و الخطاء و عمداً و خطاً از سوی آنها اشتباهی روی داد ‌- فأعطهم من عفوک و صفحک پس عطا کن به آنها عفو و صفح فایده عفو برای حاکم، حفظ حکومت اوست: «عَفْوُ الْمُلُوكِ بَقَاءُ الْمُلْكِ» "عفو" از ديدگاه فقه اللغه آن است كه كسي براي محو كردن چيزي به سراغ آن چيز برود. اينكه گفته مي شود «عفت الدّيار» گويا سرزمين ها رفته اند تا آثار خودشان را محو كنند. وقتي گفته مي شود كه خداوند كسي را عفو كرد، يعني آثار گناه و ضعف هاي او را برطرف و او را بدون گناه رها كرد. و "صفح" فراتر از آن است؛ یعنی علاوه بر اینکه می بخشد و گناه را می پوشاند و یغْفَرْلَهُمْ ما قَدْ سَلَف می کند، چیز اضافه ای نیز به او عطا می کند و از سرزنش او دست می کشد. راغب در مفردات می گوید‌: «کلمه" صفح" به معنای ترک ملامت است، و فرقش با عفو این است که از عفو بلیغ تر است، و به همین جهت خدای تعالی در یک جمله هر دو را ذکر کرده و فرموده: «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» چون گاهی می‌شود که انسان عفو می‌کند، ولی صفح نمی کند(مفردات راغب ماده صفح) و در مقابل "صفح" "ثرب" قرار دارد و آن به معنای ملامت و سرزنش با بیان تک تک گناهان است؛ حضرت یوسف می فرماید: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ». - مثل الذی تحب و ترضی أن یعطیک الله من عفوه و صفحه مثل آن کسی که راضی است و می خواهد خداوند با او با عفو و صفح برخورد کند؛ یعنی همان انتظاری که از خداوند داری و می خواهی تو را ببخشد، تو نیز با مردم اینگونه باش - فإنک فوقهم من عفوک و إلی الأمر علیک فوقک چون تو فوق بر آنها هستی و والی امر فوق تو است(تسلط دارد) - و الله فوق من ولاک و خداوند فوق والی امر تو است - و قد استکفاک أمرهم و کار های آنها را به تو واگذار کرده اند - و ابتلاک بهم و تو مورد آزمایش هستی در مورد مردم "ابتلاء" از ماده "بلي" به معناي كهنگي است و چون همه خصوصيات ذاتي و عرضي اشيا پس از كهنه و فرسوده شدن آنها آشكار مي‌شود، امتحان را ابتلاء گفته‌اند. کلمه ی مشابه آن "فتنه" است و فتنه می تواند فراگیر تر از ابتلاء در امتحان مردم باشد. ‌- و لا تنصبن نفسک لحرب الله هرگز خودت را در مقام جنگ با خدا قرار نده ابن ابی الحدید می گوید: یعنی با معاصی با او به مبارزه برنخیز[که ظرف وجودی تو را از استعداد و نعمت برمی گیرد و تبدیل به نقمت می کند]( شرح ابن ابی الحدید ج ۱۷ ص ۳۷) - فإنه لا یدی لک بنقمته بخاطر اینکه اگر خدا بخواهد نقمتی به تو برساند، هیچ راه فراری نداری نقمت خداوند زمانی فرا می رسد که انسان با ظلم به خویش، استعداد درونی اش را تخلیه کند و جای آن را نقمت گیرد و از این رو خداوند به انسان ظلم نمی کند و این انسان است که استعداد خویش را از بین می برد. علامه طباطبائی می گوید: «عقابی که خداوند معاقبین را با آن عذاب می‌کند، همیشه به دنبال نعمت الهی ای است که خداوند قبل از آن عقاب ارزانی داشته، به این طریق که نعمت را برداشته عذاب را به جایش می‌گذارد و هیچ نعمتی از نعمت‌های الهی به نقمت و عذاب مبدل نمی شود مگر بعد از تبدل محلش که همان نفوس انسانی است» (المیزان ج ۹ ص ۱۳۱) - و لا غنی بک عن عفوه و رحمته و تو هم بی نیاز از آن عفو و رحمت نیستی(فقر ذاتی داری) اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama
حکومت اسلامی(۴) - و لا تندمن علی عفو مبادا پشیمان شوی از اینکه کسی را بخشیده ای - و لا تبجحن یعقوبة مبادا از عقوبت کسی، بهجت پیدا کرده و خوشحال شوی "عقوب" به معناي «در پي چيزي به طور پيوسته آمدن» است. تفاوت "عَقِب" با "خَلْف" آن است كه عقب براي متأخر پيوسته و خلف براي اعم از متأخر پيوسته و گسسته است و از این رو مجازات انسان را "عقوبت" خوانده اند چون در پی گناه انسان ظاهر می شود. در مقابل آن "ثواب" قرار دارد؛ "ثواب" از ریشه ی "ثابه" است و ثابه به معنای بازگشت است و عرب به لباس "ثوب" می گوید چون لباس را که از تن بیرون می کنید دوباره به تن برمی گردد. "ثواب" هم به همین معنا است که به اعتبار بازگشت عمل انسان به خود انسان است که اگر به پاداش الهی خوب بنگرید و دقت نمایید، درمی‌یابید که این همان عمل شما است که به شما برگشته است منتهی در چهره ی خاصی که خودش دارد. - و لا تسر عن إلی بادرة وجدت عنها مندوحة از آن ناراحتی که می توانی از آن رها شوی، شتاب نکن(سریع نباش در مورد خشمی که می توانی آن را کنترل کنی) - و لا تقولن إنی مؤمر آمر فأطاع مبادا به مردم بگویی که من امر شده ام تا به شما امر بدهم، پس باید اطاعت شوم(متکبر نباش) - فإن ذلک إدغال فی القلب که این خودبزرگ بینی دغل به قلب انسان می آورد(قلب انسان را فاسد و خراب می کند) - و منهکة للدین و دین را پژمرده می کند "منهکة للدین" یعنی ضعف و بیماری است برای دین - و تقرب من الغیر و بسیاری از نعمت ها را از تو می گیرد(تغییر نعمت ها) "تقرب من الغیر" کنایه از زوال نعمت است - و إذا أحدث لک ما أنت فيه من سلطانک أبهة أو مخیلة و اگر دچار تکبر شوی و ابهت تو را دربرگیرد و دچار توهم شوی علامه مجلسی می آورد: «الخیلاء یعنی تکبر از سر تخیل کردن یک فضیلتی که انسان برای خود می بیند و لفظ «خیل» نیز به همین معنا تأویل می شود؛ زیرا گفته شده: کسی که سوار اسب می شود، قطعا در خود احساس غرور و تکبر می کند و در نهایه در مورد این خبر گفته: کسی که از سر تکبر لباس خود را به زمین بکشد، خداوند به او نظر نمی کند و گفته: «الخیلاء» به ضم و کسر خاء به معنای کبر و خودپسندی است و گفته می شود: «اختال فهو مختال و فیه خیلاء و مخیله» که همه این ها به معنای تکبر است» (بحار ج ۷۰ ص ۲۲۳) - فأنظر إلی عظم ملک الله فوقک و قدرته منک علی ما لا تقدر علیه من نفسک به قدرت و عظمت خدا نگاه کن و ببین سلطنت برای چه کسی است و آن را مقایسه کن با چیزی که خودت بر نفس خویش قادرنیستی(مثل آنکه مریض می شوی و قادر نیستی خودت را درمان کنی) علامه مجلسی می آورد: «آنچه پادشاه را بازمی دارد از این که تکبر ورزد، مشاهد کمال نعمت های خدا بر اوست که او را بر بندگان و سرزمین های خود مسلط فرموده و آنان را زیر دست و قدرت او قرار داده؛ پس این نعمت اقتضا دارد که این سلطان از مُنعم خود تشکر کند و بین خلق خدا عدالت داشته و از ظلم و فساد بازشان دارد و ضعف خود را در برابر خداوند ملِک منّان ببیند؛ پس وقتی با کفران نعمت، عمل مقابل همه این وظایفش را انجام داد، مستحق عذاب جهنم می شود(بحار ج ۷۰ ص۲۲۳) "نظر" در دو معنای "نگاه" و "دقت" بکار رفته است و اینجا می تواند هر دو معنا را شامل بشود؛ یعنی به عظمت خدا با اسبابی که دارد بنگر و دقت کن. «"مُلک" به معمای سلطنت است و "مَلِک" به معنای سلطان است و "مِلْک" به معنای اموال است. - فإن ذلک یطامن إلیک من طماحک که این مقایسه باعث نجات تو از مسیر انحراف می شود - و یکف عنک من غربک و تو را از تندی نگه می دارد "غرب" تیزی تیغ است و برای سطوت و سرعت در کیفر و خون ریزی استعاره گرفته می شود. و "غرب السّيف" تيزى شمشير است و گاه برای بیان تندی زبان و تشبیه به آن استفاده می شود: «فلان غرب اللّسان» او تند زبان است. - و یفیء إلیک بما عزب عنک من عقلک و عقل تو را به جای خود بازمی گرداند. "فیء" بازگشت به حالت پسندیده است؛ یعنی آنچه از عقلت که از تو دور شده، به سویت بازمی گرداند. - إیاک و مساماة الله فی عظمته بپرهیز از اینکه خودت را با خدا در عظمت یکی ببینی‌ امیرالمؤمنین علیه السلام، در این عبارات مالک اشتر را از تکبر برحذر می دارد،اما همین تکبر برای خدای سبحان ممدوح است: «هو الله الذی لا اله إلا هو الملک القدوس السَلام الْمُؤمن الْمُهیمن الْعَزیز الْجبار الْمُتکبر» - و التشبه به فی جبروته و در شکوه و عظمت خود را شبیه خدا کنی - فإن الله یذل کل جبار که خداوند گردن سرکش(جبار) را می شکند امام صادق علیه السلام می فرماید: «مَنْ حَقَّرَ النَّاسَ وَ تَجَبَّرَ عَلَيْهِمْ فَذَلِكَ الْجَبَّارُ» کسی که مردم را کوچک شمرد و بر آن ها گردنکشی(تکبر) کند، پس او سرکش است "تجبر" یعنی تکبر و "جبار" یعنی سرکش - و یهین کل مختال اهانت می کند(بی ارزش و خوار می کند) هر فخر فروشی را اللّهم‌َعجّل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 @noornama