" بسم الله النور"
♡ حیدرانه ♡
محمّد را در مکّه،همه امین می دانستند.
حتی بعدها هم که پیامبر شد و خیلی ها مخالفش بودند...؛❗️
حتی اگر حرف هایش را قبول نداشتند...؛❗️
وقتی می خواستند پول و کالایشان را دست کسی امانت بدهند،می رفتند درِ خانه ی او...؛
پیامبر( ص) که می خواستند از مکّه سمتِ مدینه بروند...؛
تمام امانات را سپردند دست علی( ع)...🤝
خبر رفتن محمّد پیچید...؛
آمدند سراغ امانتی هایشان...
این میان،نامردها کسی را فرستادند سراغ
" علی"...
- هشتاد مثقال طلا داده بودم دست محمّد با این نشانی ها...
حالا پس بده.
علی ( ع) هر چه گشت،پیدایش نکرد.
فرمود:
- امانتِ تو نیست،شاهدی هم داری؟
همان چند نامرد آمدند برای گواهی...❗️
حضرت( ع) ،یکی یکی بردشان در جائی و پرسید:
- چه زمانی این امانت را برای محمّد مصطفی آوردید ؟!!
یکی گفت: وسط روز...☀️
دومی گفت: غروب آفتاب
سومی گفت:...
دروغ شان رسوایشان کرد...👏👏
🌸👌🌸👌🌸👌🌸👌
مسلمان تسلیم فرمان خداست...؛
همین هم او را سربلند می کند.
کسی که رابطه ی بین خودش و خدا را اصلاح کند...؛
خدا رابطه ی بین او و مردم را...،؛
رابطه ی بین او و دنیا را ...؛
سر و سامان می دهد.
🍃 با خدا باش...پیروز باش.🍃
" یا علی"
" بسم الله النور"
♡ حیدرانه ♡
یهودی بود...
شنیده بود که خدا عالَم را زیر دست پیامبر قرار داده است...
اما می دید زندگی محمد و دخترش( س) مثل فقراست...؛
نه مثل زندگی پادشاهان...‼️
دلش می خواست بداند حق چیست؟!
دنبال کسی می گشت تا پاسخ بگیرد...
از میان اطرافیان و یاران محمد( ص)، علی( ع) را جور دیگری می دید...♡
روزی ،علی( ع) را در کوچه ای دید و گفت:
- با تو حرف دارم ،صبر کن...
علی( ع) حسّ و حالش را که دید،همان جا کنار کوچه نشست...
می خواست یهودی با آرامش حرفش را بزند...♡
مرد هم نشست و گفت:
- مگر پسر عمویت نمی گوید حبیب خداست و از طرف او آمده؟!
پس چرا از خدا نمی خواهد فقر و نداری تان تمام شود؟!
علی( ع) سکوت را شکست:
- خدا بندگانی دارد که اگر از خدا بخواهند...؛
دیوار را برایشان طلا می کند...🌅
مرد یهودی در چشمان علی( ع) حقیقتی دیگر می دید...
نگاهش از چشمان او به دیوار رسید...؛
دیوار طلا شده بود و می درخشید...
دهانش باز ماند...
و چشمانش تنها توانست از خیرگی طلا،کَنده شود و در چشمان درخشان علی( ع) آرام بگیرد...♡
- متوجه شدی؟!
متوجه شده بود...
از صدر تا ذیل را یک جا خوانده بود...👌
دست علی ( ع) را گرفت...
حق با علی( ع) است...
و مسلمان شد...☀️
📚 بحار الانوار/ ج ۱۴/ص ۲۵۸
🌴🌟🌴🌟🌴🌟🌴🌟🌴
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند...
آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند...🙏
" یا علی"
" بسم الله النور"
♡ حیدرانه ♡
همراه رسول خدا ( ص) در کوچه های مدینه قدم می زدند...
باغ هایی که درختانش از سرِ دیوارها قد کشیده بودند تا لحظه ی عبور محمد مصطفی( ص) و علی مرتضی( ع) را نظاره کنند...🌳
صفای خاصی اول و ابتدای راه را پُر کرده بود...💚
علی( ع) گفت:
- یا رسول الله! چه باغ زیبایی..🌲
- بسیار زیباست.اما خدا در بهشت برای تو از این باغ زیباتر قرار داده...🌺
به باغ دیگری رسیدند...
باز هم علی( ع) گفت و رسول خدا( ص) بغضی در گلویش نشست و پاسخ را تکرار کرد...
از کوچه باغ که بیرون آمدند ،پیامبر( ص) علی( ع) را در آغوش گرفت و اشک هایش جاری شد و فرمود:
- پدرم به فدای تو یا علی،ای شهید تنها!🥀
علی( ع) بی تاب شده بود و اندوهگین علت را پرسید.
اشک های پیامبر( ص) زمین و آسمان را بی تاب کرده بود...؛
فرمود:
- کینه هایی که در دل گروهی از مردم است و بعد از من ظاهر می شود...،؛
کینه های بدر و اُحد و...
تو را 🌷شهید🌷خواهد کرد...
علی( ع) درنگ نکرد و پرسید:
- آیا دینم سلامت است و دیندار هستم؟
- دینت در سلامت خواهد بود.
🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴🍁🌴
" اللّهم اجعل عواقب امورنا خیرا"...🤲
" یا علی"
" بسم الله النور"
♡ حیدرانه ♡
انبوه لشکر اسلام،دور کعبه حلقه زده بودند.
اشک شوق در چشمان بسیاری جمع شده بود.
هر کس چیزی می گفت...؛
اما نگاه پیامبر( ص) به بت هایی بود که بر شانه کعبه سنگینی می کرد...
خدا وعده داده بود و حالا مکه دست مسلمانان بود.
باید آثار کفر و جهل از بین می رفت.
علی( ع) به امتداد نگاه پیامبر( ص) نگریست...؛
پیامبر( ص) آرام دست علی را گرفت و او را دنبال خود برد.
علی( ع)،گام به گام پشت سر پیامبر( ص)حرکت می کرد...
🕋🕋🕋
به دیوار کعبه تکیه داد و گفت:
- علی جان! بر شانه های من برو و این لکه های ننگ را از دامان کعبه پاک کن...
چهره ی علی( ع) تغییر کرد...
خوشحال بود که مامور این کار شده و هم شرمسار بود که باید پا بر شانه های پیامبر( ص) بگذارد...
همان طور که سرش پائین بود،گفت:
- یا رسول الله! شرم می کنم از اینکه بر شانه های شما بایستم،آخر شما...
پیامبر( ص) لبخندی از رضایت زد و گفت:
- این دستور خداست علی جان!
پای افزار را از پاهایش درآورد و تسبیح گویان پای بر شانه ی پیامبر( ص) گذاشت...
لشکر اسلام...
آسمان و زمین...
نظاره گر این صحنه بودند...
برای اینکه همه عظمت اسلام را ببینند...؛
با تکبیرهای پیاپی،بت ها را از بالا به پایین افکند...
📚 بحارالانوار/ ج ۳۸
🪴☀️🪴☀️🪴☀️🪴☀️🪴
خداوند وعده داده است که...؛
عاقبت دنیا برای اهل تقواست...👌
" حجت بن الحسن"( عج) که بیاید...♡
کسی که چون علی( ع) پای حق
ایستاده
نلغزیده
نترسیده
نبریده...؛
همراهش،دنیا را از وجود بت ها پاک خواهد کرد.
حیف است
به خاطرکم و زیاد دنیا
چرب و شیرینش
سور و ساتش...؛
امام را تنها بگذاریم.
🌱 اللّهم عجّل لولیّک الفرج
و العافیه و النصر
و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره🌱
" یا علی"
" بسم الله النور"
♡ حیدرانه ♡
خانه بسیار بزرگ بود و امکانات فراوان داشت...
برای یکی از یاران امام ( ع) بود.
امام( ع) آمده بودند برای دیدنش که وسعت خانه در چشمانشان نشست.
نگاه محبتش را روی صورت او انداختند و فرمودند:
- این خانه وسیع را برای چه کاری ساخته ای؟!
می دانی که در آخرت به خانه وسیع محتاج تری؟!
دل صاحب خانه لرزید.
منتظر ماند تا امیرمومنان علی( ع) سخنش را تمام کند.
فرمودند:
- اگر بخواهی می توانی از وسعت این خانه برای آخرتت استفاده کنی...
مهمانی بده
اقوام را دعوت کن
برای حق و حقوق مسلمانان و آگاهی دادن آن ها از خانه ات استفاده کن
فقط برای لذت های شخصی و کارهای خودت باقی نماند.
نفس مرد آمد و دل و ذهنش راه را یافت.
📚 کافی/ ج۲/ ص۶۶۶
🏠🖼🏠🖼
روزیَت زیاد است...؛ نوش جانت!
خانه وسیع و مرکب رهوار داری...؛ باز هم نوش جانت!
اما...؛
آن دنیا نیاز به وسعت داری.
همه اش به فکرِ
خودت
لذت هایت
آرزوهایت
تفریحاتت نباش!
خانه ات...؛
بشود مامن
بشود پناه
بشود هیئت
بشود خانه ذکر
...؛
آخرتت آباد!
" یا علی"
" بسم الله النور"
♡ حیدرانه ♡
از خانه که آمد بیرون،کیسه ای همراهش بود...
می رفت سمت باغ ها...🌴
علی( ع) باغبانی می کرد برای امرار معاش خودش و کمک به فقرا!
یکی به بارِ همراه امام اشاره کرد و گفت:
- یا علی! چه چیزی همراه داری؟
علی( ع) نگاهی به بارش کرد و لبخندی زد:
- درخت خرما،" ان شاء الله"...🌴
نگاه مرد قفل ماند روی لبخند امام و بعد از لحظه ای پرسید:
- درخت خرما؟!
امام با همان لبخند از کنار مرد گذشت...
چند سال بعد...؛
یک نخلستان،پاسخ سوالش شد...🌴
هسته های خرمایی که امام( ع) هر بار می برد و می کاشت و گاهی کنارش دو رکعت هم نماز می خواند...❤️
شاید خرماهایی که الان در مدینه،از دست شیعانش می خوری،خرمای نخل هایی باشد که علی( ع) به ثمر نشانده است.
هنوز هم همه مهمان سفره ی با کرامت و محبت اویند...
📚 بحارالانوار/ج ۹/ ص ۵۹۹
🦋🪴🦋🪴🦋🪴🦋🪴
امید،ثمردهنده امروز است؛ حتی اگر هسته ای باشد برای سالهای بعد...
امید،رمز حرکت به سمت آینده نورانی است...👌
شاید فرصت نشود که خودت از ثمر کارهای مخلصانه ات برداشت کنی...
اما همیشه شیعیانی هستند که کام شان به خرمای نخل های کاشته شده به دست تو شیرین می شود.
علی وار بارِ آینده را به دوش بکش...
درخت ظهور دارد به ثمر می نشیند...🌴🌼
از قافله ی امام جا نمانی...
" یا علی"
" بسم الله النور"
♡ حیدرانه ♡
مقابل قاضی ایستادند...؛
علی( ع) که خلیفه مسلمین بود و مرد مسیحی...
علی ( ع)فرمودند:
- این زره من است.
من آن را نه فروخته ام و نه به کسی بخشیده ام.
مدتی بود گم شده بود و پیش این مرد پیدایش کرده ام...
مسیحی گفت:
- این زره برای خودم است.
قاضی گفت:
- یا علی! تو که مدعی هستی،باید شاهد بیاوری!
قاضی درست می گفت...
امام خندیدند و فرمودند:
- راستش شاهد ندارم.
قاضی هم رک و راست،حکم را به نفع مرد مسیحی داد.
مسیحی اما برایش عجیب بود...
چند قدم رفت و کلمات بسیاری در ذهنش پیچید...!!
چه تفاوت های فاحشی بین سران و حکماست...
برگشت و گفت:
- این مدل حکومت و رفتار،از بشر عادی برنمی آید...
حکومتت،حکومت انبیاست...🌷
اقرار کرد که زره از آن " علی بن ابیطالب"( ع) است.
جنگ نهروان که شد،دیدند مسلمان شده است و در سپاه امامش امیرمومنان شمشیر می زند.
📚 بحارالانوار/ ج ۹/ ص ۵۹۸
💌🪞💌🪞💌🪞💌🪞💌
اگر می خواهی بدانی حق چیست؟
حقیقت را چه کسی می گوید؟
دین حقیقی چه دینی است؟
تنها یک راه دارد...؛
علی( ع) را بشناس...👌
🍃 علیّ مع الحق و الحقُّ مع علی🍃
" یا علی"
" بسم الله النور"
♡ حیدرانه ♡
پیامبر( ص) سخن از درخت طوبی کرده بود...
وصف بهشتی اش،دل برده بود...
یکی آمد و گفت:
- یا رسول الله!
درخت طوبی کجاست؟!
پیامبر خدا( ص) پاسخی نغز داد:
- در خانه من،در بهشت!
نفر دیگری پرسید:
- درخت طوبی کجاست ای رسول خدا؟
پاسخ فرقی نداشت:
- در خانه علی در بهشت!
متعجب به هم نگاه کردند و پرسیدند:
- در خانه شماست یا در خانه علی؟
لبخند،مهمان لب های پیامبر( ص) شد.
اصلا شنیدن نام علی( ع)، دل پیامبر( ص) را شاد می کرد:
- خانه من و علی...؛ یکی است.
📚 بحارالانوار/ ج ۸/ ص۱۴۸
🌴🌼🌴🌼🌴🌼🌴🌼🌴
پدرم،علی( ع) است...
شاید درخت بهشتی طوبی،همان محبت و ولایت است...
لذت بهشت،به درخت و چشمه و سبزه اش نیست...
به محبتی است که دلها را شیفته کرده...
به ولایتی که در همه جا سایه انداخته...
به لذتی که چشمها از دیدارشان می برند...
و به حضور دائمی مادرمان،" فاطمه"( س) است...
کنار محمد مصطفی( ص)...
همراه علی مرتضی( ع)...
با عطر مست کننده " حسین"( ع)
❤️☀️❤️☀️❤️☀️❤️☀️❤️
" یا علی"
" بسم الله النور"
♡ حیدرانه ♡
مرد در حق علی( ع) نامردی کرد...
مثل همه کسانی که در غدیر بودند و بعد بیعت شان را شکستند و علی( ع) را خانه نشین کردند...💔
حتی وقتی به او گفتند تو که در غدیر بودی، بیا و شهادت بده بر ولایت" علی"...؛
سکوت کرد و هیچ نگفت...
بعد از چندی مریض شد...
علی( ع) خبر را شنید...
فرمود: برویم عیادتش...
و رفت به عیادتش...❤️
📚 بحار الانوار/ج ۸۱/ ص۲۲۸
❤️☀️❤️☀️❤️☀️❤️☀️❤️
می خواهی بدانی امام یعنی چه؟
زیارت جامعه بخوان؛
جامعه کبیره.
" یا علی"
" بسم الله النور"
♡ حیدرانه ♡
- اگر بیست یاور داشتی،بجنگ!
این را پیامبر خدا( ص) به امیرمومنان( ع) فرموده بود؛ وقتی که همه مدینه در یک چرخش عجیب،حرف خدا و رسول( ص) را زمین گذاشتند...
علی( ع) را کنار زدند...
و با دیگری بیعت کردند.
پیامبر( ص) در غدیر فریاد زده بود که خدا علی( ع) را انتخاب کرده است.
در موقعیت های دیگر هم،وصی و جانشین را معرفی کرده بود...
اما حالا مردم با اختیار خودشان،کس دیگری را انتخاب کرده بودند و به علی گفتند: نه!!!
علی ( ع) گفت:
- خدا در قرآن فرموده:
" اگر بیست نفر باشید و صبر کنید،بر دویست نفر غلبه می کنید."
خدایا بیست نفر هم پیدا نشد...!!!
سپس فرمود:
- به خدا سوگند،اگر به اندازه ی این گوسفندان،مردانی خیرخواه خدا و رسول می داشتم،او را از حکومت خلع می کردم...
اما پیدا نشد...!!!
امام این را سه بار فرمود و به خانه بازگشت...
🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀
پایداری پای حق،بی عاقبت نیست،اما راحت هم نیست.👌
دنیا یک ظاهری دارد که زیباست...
شیطان چنان در چشم و ذهن جذابش می کند که لذت حق را نبینی.
این می شود که تلخی دنیا را می پذیری...
اما محکمی حق را،نه!
سختی دنیا را می چشی،
اما طعم حق را،نه!
زندگی بی عاقبت و لذت دنیا را طلب می کنی،
اما سعادت ابدی بودن با حق را ،نه...!
" یا علی"
" بسم الله النور"
♡ حیدرانه ♡
خدا به جبرئیل فرمود...
جبرئیل برای پیامبر( ص) خواند...؛
🍃 انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا🍃
خدا تطهیرشان کرده...
و پیامبر( ص) دیگر هر روز از مقابل خانه ای رد می شد که...؛
هم فاطمه( س) در آن زندگی می کرد...
هم علی و حسن و حسین( علیهم السلام)...
و صدای پیامبر( ص) که در کوچه می پیچید:
🌱 السلام علیکم یا اهل بیت النبوه🌱
☀️🌸☀️🌸☀️🌸☀️🌸☀️
این داستان را در کتابهای شیعه و سنی بخوانید...
اما روضه آتش زدن درِ این خانه...
دست بستن علی( ع)...
کتک زدن فاطمه( س)...
تیرباران حسن( ع) ...
زندان...
را در طول تاریخ بخوانید.
روضه حسین( ع) را هم همراه صاحب الزمان
" عج"، صبح و شام بگریید...
سکوت مسلمانان...
تنبلی یاران...
ترس مومنان...
مصلحت اندیشی بزرگان...؛
چه کرد با اهل بیت...💔
نکند ما هم...‼️
" یا علی"