eitaa logo
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
80 فایل
ارتباط با ادمین: @yaemamhasaan تبادل و تبلیغات: @sadrjahad رزرو بلیط: @yarafegh هماهنگی و رزرو اجرای شهرستانها: 09176827420 سایت مجموعه نورالهدی: noorolhodaeeha.ir صفحه روبیکا: Rubika.ir/noorolhodaa_ir صفحه آپارات: aparat.com/noorolhodaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
Ⓨⓐ ⓜⓐⓗⓓⓘ: من از زمانی که از میهمانی جابر بیرون آمدم دیگر من نبودم و نمی‌خواهم که من باشم میخواهم جابری و حججی و خلیلی و..‌‌..باشم من عاشق این حس و حالم شدم و باهیچ چیزی عوض نمی کنم میخواهم باهمین حسم به زندگی ادامه بدم,رشد کنم... وتنها دلهره من برا اینه که حتی لحظه ای غافل بشم و از دستش بدم😔 واسم دعا کنید اونقدر قوی باشم و لیاقتشو داشته باشم که این حسم رو تااخر عمرم داشته باشم و دینی که به گردنم هستش رو بخوبی اداکنم طوری که باعث خشنودی امام زمان عج و شهدا باشه... من گرفتار عشقی شدم که او را جابر کردشهیدی که نه اسمی ازاو میدانم و نه عکسی دارم شهیدی که با تمام مظلومیتش غوغایی در دلهای ما ب پاکرده نمیدانم بادل من چه کرده که حتی لحظه ای از ذهنم و قلبم بیرون نمیره....ان شاء الله بتونم حرمت چادر مشکی که هدیه مادرم حضرت زهرا(س)هست و خونهای زیادی ک واسش ریخته شده رو نگهدارم.❤️
دختران زینبی، جابر آفریدند: مصاحبه خبرگزاری #فارس استان خراسان شمالی با عوامل تئاتر #جابر http://khorasan-shomali.farsnews.com/news/13971109000049
ادرس کلاس « دفاع شخصی » کانون نور الهدی زنبیل اباد، روبروی ۳۰ متری قائم، بلوار شهید ملک محمدی باشگاه ولی عصر(ع)
سلام بر ارواح طیبه شهدا خیلی دلم واسه جابر،آقا مصطفی، زینب، جمیله وبقیه تنگ شده ... تاثیری که تاتر داره فیلم نداره احساس میکنم ساعتی با گروه جابر زندگی کردم حالا ازشون جداشدم خیلی دلتنگشونم. خداقوت واقعا واقعا عالی بودین از یه جایی ببعد کلا یادم رفت بازیگراش خانم هستند و یااینکه دارین ایفای نقش میکنین.عالی بود خدا خیرتان بده ان شالله رسالت بی نظیری انتخاب کردین خداپشت وپناهتان.التماس دعا
بعدازاجرا تا خونه پیاده رفتم خیلی دلم گرفته بود تلنگری بود واسم خیلی وجدان درد داشتم هیچ کاری واسه کشورم ،رهبرم ،امامم و حتی برای خودم نکردم و فقط یه دنیا ادعا کردم شهیدجابر هم دغدغه خدمت به مردم و کشور داشت هم ایمان و اعتقادو آخرت هم تا نفس آخر غیرت به ناموس.. الکی که خدا عاشق جابر و جابرها نمیشه
تا وقتے آقام لبخند می زنه «مَن دِلَم با هیچے نِمےلَرزِه» #شهید_جابــــر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹
صد و یکمین تا صد و چهارمین اجرای تئاتر #جابر میهمان #اراک ویژه بانوان 11 و 12 بهمن ماه
💬 استفاده از کاریکاتور و طنز کاریکاتور. کاریکاتور یکی از شیوه‌های هنری بسیار مؤثّر است. طنز. کارهای طنز که جوانها خوشبختانه در این زمینه‌ها کارهای خوبی کرده‌اند و میکنند. اینها کارهای خیلی خوبی است. فعّالیّت دانشجویی صرفاً به معنای اعلام مواضع به‌وسیله‌ی یک اعلامیّه نیست که یک کار تکراری است و ممکن است جاذبه‌ای نداشته باشد؛ یا یک کتاب مثلاً بنویسیم بدهیم، یا یک جلسه‌ی دانشجویی [درست کنیم]؛ فقط اینها نیست؛ البتّه اینها هم خوب است امّا کارهای جدید میتوان انجام داد. مثل فرض بفرمایید که سرود، یا نشریّه‌های صوتی؛ بحث سرود، بحث شعر، یک کار هنری است؛ واقعاً بپردازند. مسائلی وجود دارد که با شعر، با اجرای شعری و هنری، تأثیرِ چند برابر پیدا میکند. از این روشها استفاده کنند. البتّه من حالا عرض کردم که بنده اگر بخواهم ابتکارات را ذکر کنم، ممکن است همین هفت هشت مورد [را بگویم]، شما که جوانید، بنشینید فکر کنید، ممکن است بیست مورد، سی مورد ابتکارات جدیدی به ذهنتان برسد. از اینها استفاده کنید تا جاذبه پیدا بکند. ۱۳۹۴/۴/۲۰ _______ 📡 فرهنگ و کار فرهنگی در کلام امام خامنه‌ای 🆔 eitaa.com/joinchat/896729092C87611175bc
💬 تأثیر تئاتر یکی دیگر از روشها استفاده از بخشی از شیوه‌های هنری است که کمتر مورد توجّه قرار گرفته؛ [مثلاً] تئاتر؛ تئاتر دانشجویی. متأسّفانه در محیط هنری ما، تئاتر از اوّل هم بد متولّد شده. یعنی تئاتر ما، یا تئاتر لغو بیهوده مثل روحوضی‌های مثلاً این‌جوری بوده، یا تئاتر اعتراضیِ بی‌جهت یعنی بدون سمت‌وسوی درست‌وحسابی بوده؛ بعد هم با یک زبان ابهام، خیال میکنند که تئاتر حتماً بایستی زبان ابهام و سمبلیک و رازآلود داشته باشد که چنین چیزی نیست. تئاتر یعنی بازیگری جلو چشم بیننده در صحنه. برخلاف سینما، برخلاف فیلم که فقط روی پرده شما یک چیزی را می‌بینید، اینجا در تئاتر، انسانْ انسانها را حس میکند، حرفشان را از زبان خودشان می‌شنود. در این میتواند خیلی چیزهای سازنده‌ای باشد. تئاتر؛ تئاترهای دانشجویی. گروه‌های هنرمند بنشینند واقعاً مفاهیم حقیقی اسلامی را [بیان کنند]. در همین حسینیّه سالها پیش -شاید بیست سال پیش- یک تئاتری اجرا کردند برای ما، مربوط به حضرت ایّوب پیغمبر که طول هم کشید؛ یک ساعت، دو ساعت، طول کشید. بعد که تمام شد، من به آن کارگردان گفتم که من داستان ایّوب را در قرآن، شاید صدبار یا صدها بار تا حالا خوانده‌ام امّا این فهمی را که امشب از ماجرای ایّوب از تئاتر تو فهمیدم، در این مدّت از خواندن قرآن، این فهم را پیدا نکرده بودم. این چیز کمی است؟ ۱۳۹٤/٤/۲۰ _______ 📡 فرهنگ و کار فرهنگی در کلام امام خامنه‌ای 🆔 eitaa.com/joinchat/896729092C87611175bc
اصلاح فرهنگ عمومی، از همه‌ی کارها مهم‌تر است؛ چون این کار محور همه‌ی کارهای دیگر است. ۷۴/۴/۱۹ _______ 📡 فرهنگ و کار فرهنگی در کلام امام خامنه‌ای 🆔 eitaa.com/joinchat/896729092C87611175bc
اگر کار برای خدا و به قصد انجام تکلیف و کسب مرضات الهی شد، خداوند به آن برکت میدهد، اثر میدهد، جذابیّت میدهد و دلها را به طرف آن جلب میکند. ۸۸/۹/۲۲ _______ 📡 فرهنگ و کار فرهنگی در کلام امام خامنه‌ای 🆔 eitaa.com/joinchat/896729092C87611175bc
#نهج_البلاغه ✨يصِف الْعِبْرَة وَلاَ يعْتَبِر، وَيبَالِغ فِى الْمَوْعِظَة وَلاَ يتَّعِظ✨ 💠(از كسانى مباش كه) عبرت آموختن را مى ستايد (و به ديگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گيرد و موعظه بسيار مى كند; اما خود موعظه و اندرز نمى پذيرد. 📚 #حکمت ۱۵۰ @nahjol_balagheh
۲۰۲ ✔️قسمت ششم ❣سرانجام امام در آخرين سخن خود خطاب به پيامبر و بانوى اسلام، زهراى مرضيه چنين مى گويد: ✨وَالسَّلاَمُ عَلَيْکُمَا سَلاَمَ مُوَدِّع، لاَ قَال وَ لاَ سَئِم فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَة، وَ إِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللّهُ الصَّابِرِينَ✨ ✨درود خدا بر شما هر دو باد، درود و سلام وداع کننده; نه وداع ناخشنود خسته دل، اگر از کنار قبرت باز گردم به خاطر ملالت نيست، و اگر اقامت گزينم (و گريه و زارى) سر دهم هرگز به جهت سوء ظن به وعده نيک خداوند در مورد صابران و شکيبايان نمى باش✨ ✍ شکيبايى مى کنم که شکيبايى بهتر و زيباتر است و اگر بيم آن نبود که نظام حاکم از جايگاه قبر تو آگاه شوند پيوسته در کنار قبر تو مى ماندم و ناله هايى همچون ناله هاى مادرى که به داغ فرزندش گرفتار شده، براى اين مصيبت بزرگ سر مى دادم. 🔹 (اى رسول گرامى) خدا مى بيند که دخترت پنهان به خاک سپرده مى شود و حقّش (آشکارا) بر باد مى رود و او را از ارثش محروم مى کنند ✔️ حال آنکه زمان زيادى نگذشته و نامت فراموش نشده است. اى رسول خدا اين شکايت را به درگاه حق و به نزد تو مى آورم. اى رسول خدا تسليت مرا بپذير! درود و سلام و رضوان خدا بر تو و بر دخترت زهرا باد. (پایان خطبه ۲۰۲) ═══✙❆🍂❆✙═══ @nahjol_balagheh ═══✙❆🍂❆✙═══
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 " فجر فاطمی " به تلاقی ایام الله و دهه‌ی در انتشار ، شما هم سهیم باشید. دریافت کلیپ با کیفیت های دیگر : https://www.aparat.com/v/ugmfe @zekreelahi
عااااااالی بود نمایش جابر!👌👌👌 دست مریزاد👏👏👏 حقیقتا لذت بردیم!
علی الخصوص نقش های اصلی که خیلی زیرپوستی و حرفه ای ایفای نقش کردند و البته نمایشنامه ی بسیار دغدغه مند و فرهنگ ساز که ناشی از فرهنگ غنی و بی نقص اسلام بود... خدارو شکر میکنم که با دخترم خدمتتون رسیدیم و حس غرور رو درنگاه دختر9ساله م از داشتن چادرش درک کردم؛ خداقوت😘😘😘
یا فاطمة الزهرا(س): سلام تئاتر شما عالی بود ممنون بابت اجرای زیبا و تاثیر گذارتون
جابر... نامش هم مانند خودش مانند اخلاقش رفتارش فطرتش و هدفش زیباست... گویی آمده است که تورا با خدای خودش همرنگ کند... دستت را میگیرد و همراهت میکند قدم میگزاری در جاده ای که ابتدای آن با تابلویی نوشته اند "انتهای خط، امام حسین(ع)" به خودت می آیی ، می بینی پا گذاشته ای در جاده ای که روزی قافله ای در آن رهسپار بود... قافله ای از جنس نور... قافله ای که در آن هم قاسم و عبدالله دارد و هم علی اکبر... هم سکینه دارد و هم رقیه... هم رباب دارد و هم علی اصغر قافله ای که در آن هم زینب دارد و هم عبــــــــــــاس... قافله ای که در آن حسین است....حسیـــن با هر قدمی که میگزاری در این جاده می بینی تشنگی طفلان را... میبینی بی قراری رباب را... می بینی دل پر از آشوب زینب را که فقط با دیدار برادر آرام میشود اما نشان نمیدهد این آشوب را... می بینی شوق شهادت قاسم را... می بینی جوان رعنایی را که دل می برد از پدر و اینگونه علی دلبری میکند... می بینی رقیه را که با چادر کوچکی که بر سر دارد بر سر گهواره علی اصغر ،دستان کوچکش را به آسمان بلند کرده و دعا میکند... می بینی سکینه را که کودکان را مشغول بازی میکند تا تشنگی شان یادشان برود... و از آن طرف می بینی مردی با قد و قامتی ستایش شدنی... که در اندیشه عطش کودکان ایستاده چاره ای می جوید! نه عباس با دل زینب اینگونه نکن... تو که علمدار ادب و وفاداری هستی ... اینگونه بر دل زینب بی قراری اضافه نکن... زینب تاب نمی آورد...تو را شرمنده ببیند! زینب کوه صبر است و به همین خاطر است که هر لحظه زبانش به ذکر جاری است...تا یگانه خدای جهان تسکین قلبش باشد... عباس را می بینی که دیگر تحمل نمیکند به سمت مولایش حسین میرود با نهایت احترام درخواستی دارد: یا اباعبدالله اجازه میخواهم...برای آوردن آب...بچه ها تشنه اند... مولا حسین اما نمیتواند تنها علمدارش را تنها سپاه لشگرش را روانه کند... دلش به دل عباس بند است! چگونه؟؟؟ . عباس مشک ها را برمیدارد...بچه ها خوشحال اند، آخر عمو میخواهد برای آنها آب بیاورد...عبــــــاس...سپهسالار حسین... زینب به سمت او میرود تا بزرگترین مشک خیمه را به او بدهد! آخر بچه ها بسیار تشنه اند... عباس که آماده سوار بر اسب بود برای احترام به بانو از اسب پیاده میشود... زینب نگاهی به برادر می اندازد.چقدر این لحظات برای دل او آزاردهنده ست... و چقدر عباس در برابر خواهر با ادب ایستاده...قمر بنی هاشم است...چه هیبتی دارد...این قافله هر لحظه دل را از زینب می برند... زینب اما نفسی از ته جان میکشد و میگوید: خدا به همراهت عباس جان... عباس سوار بر اسب به سمت شریعه فرات میرود. به فرات که رسید،پیاده شد. به سمت شریعه قدم برداشت.دستانش را با آب همراه کرد .مشتی آب برداشت و خواست که لب بزند اما... +چه میکنی...؟ مگر مادر نگفته بود که تو فدای مولا حسینی. مادر گفته بود مبادا پیش از آنها آب بنوشی! آب از لابه لای دستان عباس به فرات روانه شد! مشکها را به رود سپرد تا از آب سیرابشان کند...! سوار بر اسب شد تا به سمت خیمه ها برود اما... دشمن برای پاره کردن مشک به سمت او حمله میکرد...و او تمان جانش را برای حفاظت از مشکها گذاشته بود...! با قدرت و هیبت تمام تیرها و نیزه ها را پس میزد و اگر به او صدمه ای میرسید جانش را میداد تا مشک ها سالم باشند...تا وقتی که تیری به مشک خورد و...آب از آن روانه شد...گویی دیگر برای عباس با آن هیبت ، رمقی نمانده بود! ناله طفلان به گوشش میرسید که العطش العطش...! عمود آهنین که بر سرش اصابت کرد...بر زمین افتاد... این لحظه بود که دیگر حسین را مولا خطاب نکرد. صدا زد: برادر حسین به سمت برادر رفت... ادب عباس دربرابر حسین بود که خودنمایی میکرد ،دلبری میکرد! آن لحظه نیز در اوج ادب قرار داشت.راستش را بخواهید من هم از اینهمه ادب مات و متحیرم! که عباس به حسین گفت خون از چهره ام بردار تا یکبار دیگر تورا ببینم! حسین زیر شانه های عباس را با آن دل بی تاب و بی قرار میگرد!! اشک چشمان حسین را پر کرده بود...دست بر صورت برادر کشید: - قوت قلب من هیبت لشگرم... چه کرده ای با قلب حسین؟! با قلب زینب؟ زینب قصد داشت به تو بگوید عباس جان این بچه ها تو را بیشتر از آب دوست دارند... برادر بعد از تو چه کنم؟! اینهارا می بینی و نمیتوانی تاب بیاوری! زینب این پایان واقعه نیست... ظهر فرداست که آسمان خون گریه میکند و زمین به لرزه در می آید...! + پناه حرم...بیا ببین نامحرما رو دور و بَرَم زینب! صبر توست که تورا زینب کرده است...! آری... اگر زینب باشی باید صبر را همنشین خودت قرار دهی! زینب ها صبورند... صبور...! و این جاده ای است که میشود در آن عاشق شد و به ته آن رسید!!