eitaa logo
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
2هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
81 فایل
ارتباط با ادمین: @yaemamhasaan تبادل و تبلیغات: @sadrjahad رزرو بلیط: @yarafegh هماهنگی و رزرو اجرای شهرستانها: 09176827420 سایت مجموعه نورالهدی: noorolhodaeeha.ir صفحه روبیکا: Rubika.ir/noorolhodaa_ir صفحه آپارات: aparat.com/noorolhodaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 " فجر فاطمی " به تلاقی ایام الله و دهه‌ی در انتشار ، شما هم سهیم باشید. دریافت کلیپ با کیفیت های دیگر : https://www.aparat.com/v/ugmfe @zekreelahi
عااااااالی بود نمایش جابر!👌👌👌 دست مریزاد👏👏👏 حقیقتا لذت بردیم!
علی الخصوص نقش های اصلی که خیلی زیرپوستی و حرفه ای ایفای نقش کردند و البته نمایشنامه ی بسیار دغدغه مند و فرهنگ ساز که ناشی از فرهنگ غنی و بی نقص اسلام بود... خدارو شکر میکنم که با دخترم خدمتتون رسیدیم و حس غرور رو درنگاه دختر9ساله م از داشتن چادرش درک کردم؛ خداقوت😘😘😘
یا فاطمة الزهرا(س): سلام تئاتر شما عالی بود ممنون بابت اجرای زیبا و تاثیر گذارتون
جابر... نامش هم مانند خودش مانند اخلاقش رفتارش فطرتش و هدفش زیباست... گویی آمده است که تورا با خدای خودش همرنگ کند... دستت را میگیرد و همراهت میکند قدم میگزاری در جاده ای که ابتدای آن با تابلویی نوشته اند "انتهای خط، امام حسین(ع)" به خودت می آیی ، می بینی پا گذاشته ای در جاده ای که روزی قافله ای در آن رهسپار بود... قافله ای از جنس نور... قافله ای که در آن هم قاسم و عبدالله دارد و هم علی اکبر... هم سکینه دارد و هم رقیه... هم رباب دارد و هم علی اصغر قافله ای که در آن هم زینب دارد و هم عبــــــــــــاس... قافله ای که در آن حسین است....حسیـــن با هر قدمی که میگزاری در این جاده می بینی تشنگی طفلان را... میبینی بی قراری رباب را... می بینی دل پر از آشوب زینب را که فقط با دیدار برادر آرام میشود اما نشان نمیدهد این آشوب را... می بینی شوق شهادت قاسم را... می بینی جوان رعنایی را که دل می برد از پدر و اینگونه علی دلبری میکند... می بینی رقیه را که با چادر کوچکی که بر سر دارد بر سر گهواره علی اصغر ،دستان کوچکش را به آسمان بلند کرده و دعا میکند... می بینی سکینه را که کودکان را مشغول بازی میکند تا تشنگی شان یادشان برود... و از آن طرف می بینی مردی با قد و قامتی ستایش شدنی... که در اندیشه عطش کودکان ایستاده چاره ای می جوید! نه عباس با دل زینب اینگونه نکن... تو که علمدار ادب و وفاداری هستی ... اینگونه بر دل زینب بی قراری اضافه نکن... زینب تاب نمی آورد...تو را شرمنده ببیند! زینب کوه صبر است و به همین خاطر است که هر لحظه زبانش به ذکر جاری است...تا یگانه خدای جهان تسکین قلبش باشد... عباس را می بینی که دیگر تحمل نمیکند به سمت مولایش حسین میرود با نهایت احترام درخواستی دارد: یا اباعبدالله اجازه میخواهم...برای آوردن آب...بچه ها تشنه اند... مولا حسین اما نمیتواند تنها علمدارش را تنها سپاه لشگرش را روانه کند... دلش به دل عباس بند است! چگونه؟؟؟ . عباس مشک ها را برمیدارد...بچه ها خوشحال اند، آخر عمو میخواهد برای آنها آب بیاورد...عبــــــاس...سپهسالار حسین... زینب به سمت او میرود تا بزرگترین مشک خیمه را به او بدهد! آخر بچه ها بسیار تشنه اند... عباس که آماده سوار بر اسب بود برای احترام به بانو از اسب پیاده میشود... زینب نگاهی به برادر می اندازد.چقدر این لحظات برای دل او آزاردهنده ست... و چقدر عباس در برابر خواهر با ادب ایستاده...قمر بنی هاشم است...چه هیبتی دارد...این قافله هر لحظه دل را از زینب می برند... زینب اما نفسی از ته جان میکشد و میگوید: خدا به همراهت عباس جان... عباس سوار بر اسب به سمت شریعه فرات میرود. به فرات که رسید،پیاده شد. به سمت شریعه قدم برداشت.دستانش را با آب همراه کرد .مشتی آب برداشت و خواست که لب بزند اما... +چه میکنی...؟ مگر مادر نگفته بود که تو فدای مولا حسینی. مادر گفته بود مبادا پیش از آنها آب بنوشی! آب از لابه لای دستان عباس به فرات روانه شد! مشکها را به رود سپرد تا از آب سیرابشان کند...! سوار بر اسب شد تا به سمت خیمه ها برود اما... دشمن برای پاره کردن مشک به سمت او حمله میکرد...و او تمان جانش را برای حفاظت از مشکها گذاشته بود...! با قدرت و هیبت تمام تیرها و نیزه ها را پس میزد و اگر به او صدمه ای میرسید جانش را میداد تا مشک ها سالم باشند...تا وقتی که تیری به مشک خورد و...آب از آن روانه شد...گویی دیگر برای عباس با آن هیبت ، رمقی نمانده بود! ناله طفلان به گوشش میرسید که العطش العطش...! عمود آهنین که بر سرش اصابت کرد...بر زمین افتاد... این لحظه بود که دیگر حسین را مولا خطاب نکرد. صدا زد: برادر حسین به سمت برادر رفت... ادب عباس دربرابر حسین بود که خودنمایی میکرد ،دلبری میکرد! آن لحظه نیز در اوج ادب قرار داشت.راستش را بخواهید من هم از اینهمه ادب مات و متحیرم! که عباس به حسین گفت خون از چهره ام بردار تا یکبار دیگر تورا ببینم! حسین زیر شانه های عباس را با آن دل بی تاب و بی قرار میگرد!! اشک چشمان حسین را پر کرده بود...دست بر صورت برادر کشید: - قوت قلب من هیبت لشگرم... چه کرده ای با قلب حسین؟! با قلب زینب؟ زینب قصد داشت به تو بگوید عباس جان این بچه ها تو را بیشتر از آب دوست دارند... برادر بعد از تو چه کنم؟! اینهارا می بینی و نمیتوانی تاب بیاوری! زینب این پایان واقعه نیست... ظهر فرداست که آسمان خون گریه میکند و زمین به لرزه در می آید...! + پناه حرم...بیا ببین نامحرما رو دور و بَرَم زینب! صبر توست که تورا زینب کرده است...! آری... اگر زینب باشی باید صبر را همنشین خودت قرار دهی! زینب ها صبورند... صبور...! و این جاده ای است که میشود در آن عاشق شد و به ته آن رسید!!
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#باهم_بسازیم ۳۰ ♨️ بدگمانی و سوءظن نسبت به دیگران نوعی اختلال شخصیت است! این بیماری، حاصل ارزیابی غیرواقعی از رفتارهای دیگران است. ❌مراقب باشیم به این بیماری دچار نشویم! @ostad_shojae
هدایت شده از کمیل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام توفیق نصیبم شد وسه بار تئاتر جابر را در اراک تماشا کردم ، هرچند راست میگفت آنکه به من ایراد میگرفت که چرا میگویی تئاتر؟بگو واقعیت! بگو رنجنامه! آری مگر می شود تئاتر به تنهایی اینگونه قلب مرا تسخیر کند؟ این واقعیت است که روح و جانم را چنان به درد آورد که گویی جابر در برابرم ایستاده و شاهد خون جگر خوردنش ، بی لطفی دیدنش، زخم زبان شنیدنش و درنهایت پرپر شدنش هستم. چندی پیش مستندی از دانشمندان سرزمینم را در حوزه علم و فناوری دیدم که علیرغم استعداد، توان ،روحیه و تلاش فوق العاده شان مظلومانه مورد بی توجهی و حتی کارشکنی های برخی مسئولین قرار گرفته بودند. درست همان چیزی که جابر میگفت:" روزی خار چشم دشمن بودیم و حالا خار چشم خودیها" هرچند اینها همان دشمنند و شاید از آن بدتر !و جایگاه خودیها را اشغال کردند . دوستی میگفت فضای این تئاتر حال و هوای اعتکاف داشت . آری همان بود چرا که جابر تمام زندگیش برای خدا بود ، فرزندیش، برادریش، همسریش و حتی کار و رفاقتش همه و همه رنگ و بوی خدا می داد . و چه زیبا خدا را عاشق خود کرد همان که حججی عزیز می خواست" باید کاری کنی که خدا عاشقت بشه اگه خدا عاشقت بشه خوب میخرتت" . در غروب جمعه ای که مقارن بود با یاد مادر معنوی همه شهدا خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها و تقارن با ایام انقلابی که به فرموده رهبر حکیممان حججی یکی از معجزات آن بود ، دلم برای امام عصر خیلی گرفت و از عمق وجودم صدایش زدم که ای امام غایب ناظر! ۶به من نیز غیرت جابری بده تا سربازی کنم. واما شما عزیزان مخلص و متعهد گروه جابر‌! سربازان جبهه فرهنگی جنگ نرم ! تلاشتان مقبول درگاه حق .اجرتان با حضرت صدیقه کبری. انشاالله در سایه حمایت های معنوی شهدا استوار بمانید. دلمان برایتان تنگ میشود بازهم به ما سری بزنید دلهای زنگار گرفته مان هر چند وقت یکبار به اینجور تلنگرها نیاز دارد تا به درجه خلوص برسد . منتظرتان هستیم در پناه خدا
🌺عکس های ارسالی از طرف میزبانان محترم اجرای جابر در بجنورد، در حاشیه برنامه های اجرا:
الهی وربی من لی غیرک💓: سلام خداقوت بابت اجرای زیبا پرمفهوم وپرمحتواتون خیلی خیلی ممنون خیلی زیبا وحساب شده بود اجرتون بامادرشهدا😘😘
فاطمه: باور نمیکنم جابر فقط عاشق شهادت بوده باشه.... حس میکنم همیشه و هرلحظه طلبش میکرده... بیتابش بوده... اصلا کلمه ندارم برای گفتنش اما جابر پی شهادت نمیخواد بره سوریه، جابر حتی خیال شهادت تو سوریه هم نداره، اونجا رو عرصه انجام تکلیف میبینه جایی که با موانع و خون دل کمتری خدمت میکنه، با فراغ بال.... براهمین میگه برا ترمیم روحیه اش میخواد بره.... دلخون شده از نتونستن های اجباری... اما نمیذارن... جابر شهادترو با تمام وجودش میخواد، اما بند سوریه رفتن نمیبیندش، جابر شهادتو خیلی خیلی بهتر ازاینا میفهمه، شهادت بند جنسیت و مکان و تخصص و زمان نیست.... شهادت اون لحظه ایه که تمام وجودت قیام میکنه و تو سراسر عالم، همه حقیقت رو ندا میده... که من معبودیجز این خدای یکتا پیدا نکردم... حالا که عاشقش شدم بهش میپیوندم... پیوندی که فراقی دیگه نداره.... درش حل میشم.... از اون میشم...من مسیری میشم که تک تک شما طی کنید تا به معشوقم برسید... چه عشقی میتونه دونفر رو یکی کنه؟؟؟؟ فکرکنم اون عشقی که قرار بود من و رفیقمرو یکی کنه همین عشقی بود که قراره منو بکُشه.............................. وقتی هردو عاشق یه معشوق میشن و اون معشوق وعده داده که اگرعاشقش شدی تورو برای خودش برمیداره... خب نهایتا هردو در یک وجود حل میشن... "اونجا" یکی میشن.... اما چه یکی شدنی.... خداااااایا😭😭😭😭😭❤️ نمیتونم باورکنم جابر هدفش شهادت نبود... انجام وطیفه هدفش بود اما شهادتم مهرقبولیه... کی امتحان میده بدون اشتیاق قبولی؟؟؟ میگه "من عاشق شهادتم... هدفم شهادت نیست" تا امثال من بفهمن...درگیر ظواهر شهادت نشن....اسم و رسم و خاطره و حسرت و.... شهادت فقط یعنی شهود ربم... همین اما من میگم جابر خیلی دوید برای اینکه خدا انتخابش کنه و برش داره برای خودش.... خوبم شهادت هدفش بوده، مهر قبولی، دااااااااغ عشق... من با قدوقواره کمم، حرارتش داره ذوبم میکنه... و لیتنی علمت امن اهل السعاده جعلتنی.........و بقربک و جوارک خصصتنی💔.......... فتقر بذلک عینی وتطمئن له نفسی...........😭 جابر....... خیلی خوشبحالت داداش... شهادت به تو میاد❤️
#نهج_البلاغه 💠«هيچ تنهايى وحشتناك تر از عُجب و خودبينى نيست» 📚 #حکمت ۱۱۳ @nahjol_balagheh
داغ من و تو.mp3
11.02M
#کانون_فرهنگی_تبلیغی_نورالهدی #جهاد_فرهنگی سروش: http://sapp.ir/noorolhodaa ایتا: https://eitaa.com/noorolhodaa بله: ble.im/join/MThlMGVjYj تلگرام: https://telegram.me/NoorAlhoda85
سلام کارنمایشی خیلی جالبی داشتین انشاءالله در این مسیر استوار باشید.به وجود افرادی مثل شما که دل آقارو شاد میکنیدواورا از تنهایی درمیاورید افتخار میکنم.انشاءالله مستدام باشید.انشاءالله زمینه ظهور آقارو فراهم کنید.برای ماهم دعا کنید.شعبانی از اراک