eitaa logo
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
80 فایل
ارتباط با ادمین: @yaemamhasaan تبادل و تبلیغات: @sadrjahad رزرو بلیط: @yarafegh هماهنگی و رزرو اجرای شهرستانها: 09176827420 سایت مجموعه نورالهدی: noorolhodaeeha.ir صفحه روبیکا: Rubika.ir/noorolhodaa_ir صفحه آپارات: aparat.com/noorolhodaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پاسخ عالی نقش اول سریال گاندو به شخصیت وزارت خارجه‌ای که یک نیروی امنیتی را "بچه" خطاب کرده بود: اگه این بچه‌ها نبودن که الان مملکت رو هوا بود... https://eitaa.com/feghvaenghelab
یکی از مخاطبین کرمان: سلام داداش جابر من یه روزی، یکی میشم مثل خودت. من شهادت هدفم نیست، من عاشقشم. با دوست۱۳ساله م اومدیم❤️(زهره، رقیه) ان شاءالله در حوزه میبینمتون، من میخوام یک طلبه بشم. یازهرا
با سلام و عرض خسته نباشید، خدمت شما گروه جابر عزیز ضمن تشکر بابت این اجرای بینظیر و هیجان انگیز و عذر خواهی بابت تمام شرایط سخت؛کمی ناراحتی داشتیم بابت رفتار چهار نوجوانی که با سهل انگاری، خود و شما را مورد معذوریت قرار دادند اما لازم به ذکر این نکته است که تقصیر ما نبود، که نخواید برای ما اجرا کنیدو ما به محض اینکه مطلع شدیم، خود را رساندیم؛ اما با این حال همه ممنون و معذرت میخوایم.
با سلام و عرض ادب خداقوت مأجور باشید به خود میبالم که مسلمان ایرانی ام...
سلام عالی عالی عالی بود فوق دیپلم، ۲۱ساله
سلام خسته نباشید بسیار خوب بود و یاد آور زحمات و خونهای بهترین جوانان این وطن که در راه اعتلای انقلاب و ایران جان خویش را فدا کردند. برای همه مادران و خواهران آنها صبر از خداوند متعال خواهانم به امید ظهور حضرت صاحب الزمان(عجل الله فرجه الشریف) لیسانس ریاضی
سلام و خسته نباشید بسیار عالی بود. نگاهی زیبا و عاشقانه به نوعی از سبک زندگی. سپاس از ایجاد انگیزه ای نو لیسانس فیزیک. دبیر مدارس مختلف
بسیار زیبا و تاثیر گذار بود خداقوت
بسم تعالی باتشکر بسیار عالی بود
با تشکر فراوان از شما و خسته نباشید و خداقوت اجرتون با سید الشهدا
سلام عالی بود، خسته نباشید باعث دگرگونی جامع شد.
یک نفر مانده ازین قوم ک برمیگردد به امید روزی که جابرهای دنیا زیاد شوند. (فرشته، دانشجوی پزشکی کرمان)
به نام خداوند مهربان مهربان! سلام! خداقوت! من نوجوانی ۱۴ساله ام و عاشق این تئاتر شدم و شاید باور نکنید، ولی برای دومین بار این تئاتر رو دیدم. واقعا خدا قوت میگم به همه ی عوامل تئاتر و امیدوارم خداوند مهربان، اجر کارتون رو چند برابر کنه. صالحی نسب کرمان۹۸/۴/۱۶
خدا قوت عالی بود واقعا پیشنهاد میکنم حتما حتما همه ببینند و از این کار بسیار زیبا خودشون رو محروم نکنند  ان شاءالله روز ب روز موفق تر بشید و  نسل دشمنان داخلی و خارجی نابود بشه 🌹🌹  سلام باتشکر ازهمه عزیزان ازاینکه تشریف اوردین کمال تشکر رو دارم برنامه تون بی نظیر بود بسیار فوق العاده اجراش کردین ...زبانم درقبال تشکرکردن الکن ..ان شاالله خوده شهید جابر اجرتون بده ..همش قشنگ بود نمیدونم بگم کجاش خیلی دوست داشتم همش دوسداشتنی بود ..روزی همه عزیزان شهادت در رکاب حضرت ان شاالله  سلام میخواستم بابت اجرای دیروز ازتون تشکر کنم.  خیلی خوب بود، با همه سروصداها و اتفاقات سالن بازم تمرکز داشتید. واقعا عالی بود ممنون کاش امثال جابر تو جامعه مون زیاد بود. افرادی که راهشون رو ادامه بدن و هیچ تحریمی باعث توقف کارها نشن و جوونامون اخلاق و رفتاری شبیه جابر داشته باشن.  سلام اجراتون عالیییی بود الآن میفهم وقتی دوستام میگفتن بعداز چندبار بازم میخوایم ببینیم یعنی چی. دقیقا خودمم الآن حس اونارو دارم.  صحنه هاواحساسات واتفاقایی که برا مخاطب میفتاد تواون لحظه واقعا غیر قابل توصیفه  فقط یه جاشو میتونم به سختی توصیف کنم، اینم اونجایی بود که میخواستن سر جابر رو ببرن، که فقط یاد یه چیز افتادم و از اونجا بود که اشکام جاری شدن...  به امید روزی که بازم بیاید به شهرمون واجرای قشنگتونو ببینم وبا جابر هم صحبت بشم خداقوت از اردکان
یک سال گذشت اما... گفته بودم دوست دارم به شهرم بیایی و برای دختران هم شهری ام برادری کنی... آمدی و حالا دقیقا یکسال است که برادری را در حقشان تمام کردی... دخترانی که در کنارت رشد کردند و وارث ارثیه ی حضرت مادر شدند...همان چادری را میگویم که دم شهادتت با تمام وجود بغل کردی ... عزیز برادرم... تو فرمانده ی جبهه ای شدی که دختران امام زمانم را که چندی زخم آلود از گناه شده بودند را از چنگ دشمن زبون درآوردی و با نشاندنشان در دامان پدرشان مهدی زهرا ،التیامی بر زخم ها شدی... . یکسال از آمدن و رفتنت گذشت ولی هنوز عطر وجودت در هوای شهرم به مشام میرسد... یکسال گذشت ولی نور درخشان تو هنوز چراغ راه خیلی ها ست... . یکسال گذشت.... . ۹۷
جابر جان عزیزم سلام ، خوبی برادر عزیز من ؟ اقا مصطفی خوبه ؟ دلم براتون تنگ شده خیلی ،کرمان که بودید همش برای دیدنتون دنبال بهانه بودم و ۳ سانس پشت سر هم تئاتر عالیتون رو دیدم و امان از شب آخر ، چقدر به من سخت گذشت که داشتید میرفتید . با اینکه آشنایی من با گروه شما عمر کوتاهی داشت ولی اثر زیاد و ماندگاری روی روح من گذاشت و من بعد از سالها شیفته تفکر ، ایدولوژی و گروهی شدم که فاصله مکانی زیادی با من داره و من محرومم از مصاحبت و دیدار خواهرانی که در من محبت شهدا و امید به اصلاح رو زنده کرد . انشالله در سایه امام عصر عج الله موفق و پیروز باشید . " توهمانی که دلم میخواهد "
چادرم را برمیدارم، آن را در هوا میچرخانم و به سر میکنم! نگاهم در آینه به چشمانم گره خورده! با دستانم چادر ساده مشکی ام را روی سرم نگه داشته ام. قاب عکس روی دیوارت در آینه چشمم را به دنبال خودش میکشد! خیره میشوم به او وبودنت مانند فیلمی از جلوی چشمانم میگذرد! ... وارد خانه شدی،دیر وقت بود!! مادر نگرانت شده بود.اول اجازه نداد تا وارد شوی.البته تصمیمش هم چندان جدی نبود،مگر میشود مادری پسرش را به خانه راه ندهد؟؟!!! همین موقع بود که جمیله دل مادر را آرام کرد و از او خواست که تو وارد شوی! ... نفس عمیقی میکشم بوی عطرت فضای خانه را که هیچ تمام عالم را پر کرده است! قطره اشکی از چشمانم سر میخورد!! ... مادر اما مثل همیشه برای همه دلسوز بود.رو کرد به تو و گفت: -جابر جان شبا یکم زودتر بیا خونه زینب خیلی نگرانته!! تا شنیدم اسم تورا از زبان مادر با خوشحالی و بغضی پنهان شده در گلو به سویت آمدم! تو را که دیدم گویی پرنده ای به لانه امنش رسیده باشد، آرام شدم!! نگاهت کردم،نگاهم کردی! لبخند زدم به رویت، لبخند زدی به رویم برادرم! ... تا حالا به تو گفته بودم که لبخندهایت آنقدر زیباست که گاهی اوقات جان آدم را میگیرد!!! دلم میخواهد ساعت ها، فقط لبخندت رابه تماشا بنشینم!! ... زبان باز کردم: -سلام داداش +سلام زینب جان -داداش چرا انقدر دیر اومدی؟؟؟؟!!! نگرانت شدم علامت دادی که در حضور مادر حرف از نگرانی ام نزنم! من سرم را برگرداندم و مادر را نگاه کردم! به قول خودت مثل همیشه صبور و مقاوم. دستانم را گرفتی و من را نشاندی! پا به پایت نشستم!! ظرف میوه ای را در دستانم قراردادی و گفتی: +از این کارا یاد بگیر خنده ام گرفت.همان قدر که سر به زیر و نجیب بودی،شوخ طبع بودی و با آمدنت فضای خانه را تغییر میدادی!! زیر لب آرام گفتم: -چشم! رو به جمیله کردی،شیطنتت گل کرده بود! +جزء چندی؟؟ جمیله با انگشتان دستش نشان داد،چهار. او خوب مشغول گوش دادن به صوت قرآن بود تا برایش کامل تثبیت شود.تو رویت را به طرف من برگرداندی و خیلی آراام گفتی: +اذیتش کنیم؟؟!! من هم که در شیرینی حضورت آرام شده بودم،گفتم: -آره یک،دو،سه ای گفتی و باهم به بازوی جمیله زدیم: - +تو موفق میشی!! خواهر دوست داشتنی من کمی ترسید،برگشت و گفت: -جابر،حواست باشه ها خیلی داری منو اذیت میکنی اونوقت بعداز شهادتت هیچ خاطره ی خوبی ازت ندارم که تو مصاحبه ها تعریف کنم!! نفس در گلویم حبس شد!!! برادرمن؟؟!! نه جانم به جان او بند است! شهادت!!! اگر او برود!!! من چه کنم؟؟؟ خیلی سریع ب من نگاه کردی. تا اسم شهادت می آید...گویی زمان برایم متوقف میشود! برادرم،من میدانم که تو روزی شهید میشوی! آری من میدانم! تو آنقدر عاشقی که خدا میخردت!! از جایم بلند شدم از حرف جمیله ناراحت شده بودم بغضی که از صبح تا لحظه ای که تو را دیدم قصد تمام کردن جانم داشت حالا پدیدار شد!! -جمیله داداش من هیچوقتم شهید نمیشه! این را گفتم و قدم جلو گذاشتم تا بروم که دستم را گرفتی: +زینــب!! برادرم در آن لحظه آنقدر دلم برایت تنگ شد که میخواستم سر بگذارم روی پایت و گریه کنم! دلم میخواست برادرم خواهر کوچکش را در آغوش بگیرد...اما نتوانستم،رفتم! تو بلند شدی و به جمیله گفتی: +مصـــاحـبـــه؟ جمیله،مصاحبه؟؟؟ من در اتاقم به گریه میکردم.درست صدایت را نمیشنیدم!! +....... جمیله، من اصلن نمیخوام کسی مارو بشناسه!! ... به خودم می آیم روبه روی آینه ایستادم.دستانم چادرم را گرفته است و چشمانم گویی ابر بهاری ست که،میبارد! آرام و بی صدا... صدایت در گوشم می پیچد +من اصلن نمیخوام کسی مارو بشناسه!! برادر قهرمانم!تو در همین لحظات آشناترین غریبه ای برای خیلی ها عزیز دلم!! اخلاصت زیباست،هدفت زیباست،جهادت زیباست، برادرم تو پاکی، پاک! فطرت تو آنقدر پاک است که بعداز شهادتت دست چندنفر که نه، هزاران نفر را گرفته ای!! دستانم را بر روی صورتم میکشم تا رد اشک هایم را پاک کنم!! غریبه آشنای همه... برادر شدی...چه زیبا برادری کردی!! چادرم را بر روی سرم مرتب میکنم! گوشه ای از آن را میگیرم و از طرف تو میبوسمش! برادر با غیرتم یادم هست حفظ حجابم اقتدا به مادر هستی حضرت زهرا ست...!! دوستدارت ،نگرانت، خواهرت زینب خداحافظ عزیزدلم!
🔴 پرده ای که بالا رفت❗️ 🔻در حاشیه سریال گاندو 2⃣ ✅ یکی از نکات قابل تامل در حاشیه پخش سریال گاندو نوع مواجهه دولت با این رویداد بزرگ است. دولتی که به طرز فجیعی فشار بر صداوسیما را برای حذف هر برنامه و آیتمی که به نقد دولت بپردازد با اهرمهای متعددی از جمله کاهش بودجه رسانه ملی، شکایت از افراد حقیقی و حقوقی و ... در دستورکار دارد. نمونه هایی از این برخوردها عبارتست از : برنامه عموپورنگ و داستان کلید دروغ، برنامه صرفا جهت اطلاع که تعطیل شد، برنامه منطقه آزاد که با نامه شخص رئیس جمهور تعطیل شد و .... 🔰 اما جز یکی دو مطلب اینستاگرامی و‌تویتری از مجیزگویانی مثل حسام الدین آشنا (مشاور فرهنگی رئیس جمهور) هیچ صدایی علیه گاندو از سوی دولت و هوادارانش بلند نشد. این سکوت را می توان سه جور توجیه کرد: 1⃣ یا دولتمردان با سکوت خود به نوعی به خطای استراتژیک خود در این ماجرای جاسوسی اعتراف و اظهار ندامت می کنند. که از این دولت بعید بلکه‌غیرممکن است. 2⃣ یا از صفر تا صد سریال با دولت هماهنگ شده تا ژست تحمل مخالف به خود بگیرد. که این فرض هم از دولت عصبانی که در این ۶ سال گذشته اشدا علی خودیها و رحما به دشمنان بوده است، فرسنگ ها فاصله دارد. 3⃣ یا واقعا تیم سازنده سریال شجاعانه و بر اساس تعهد انقلابی وارد این عرصه پرمخاطره شده اند و با درک یا احتمال اینکه دولت روحانی در دوره دوم به پایان قانونی خود نخواهد رسید، خواسته اند زیرکی خود را در این تشخیص به رخ بکشند. ✅ شخصا معتقدم این سریال تا حدود زیادی حاصل تعهد انقلابی سازندگان آن بود و در همین ایام هم اثرات خودش را گذاشت. اقدام انقلابی دولت در کاهش گام به گام تعهدات برجامی را بی ارتباط با پخش گاندو نمی دانم!.… 🖊 حمیدرضا 🆔 @mahdavi_arfae
🔴 خطر منافق از مشرک بدتر است‼️ #نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی #نهج_البلاغه #مهدوی_ارفع 🆔 @mahdavi_arfae
🔷️🔶️💠🔶️🔷️ به مناسبت از عموم بانوان انقلابی و همیشه در صحنه استان قم تا در گرد هم آییم و انزاجر و تنفر خود را نسبت به اوضاع اخیر نشان داده و به دشمنان اسلام ثابت کنیم که نخواهیم گذاشت اهداف شوم خود را در حریم کریمه اهل بیت ع و در کنار مسجد مقدس جمکران پیاده کنند 🔻وعده ما 👇👇👇 ساعت18تا19:30 درمصلی برنامه ای به همین مناسبت وبعداز آن حرکت 🔷🔸💠🔸🔷 لطفا این پیام را تا می توانید در تمامی کانال ها و گروه ها منتشر کنید @astanqom
گاهی بعضی آدما اونقدر وسیع هستن که نمیشه تو جا و مکان خاصی پیداشون کرد... مثل جابر... به وسعت قلب سلیم هر آزاده... به وسعت فطرتهای بیدار...
بسم الله الرحمن الرحیم. کلنافداک یامهدی سلام علیکم فروردین امسال بودکه به همراه یکی ازدوستانم به حرم امده بودم.اصلافکرش رانمیکردم که باچنین پدیده ای اشناشوم.اری من دعوت شده ی شهدابودم,دررواق حضرت زهرا(س)یکی ازخانم هاکه ایستاده بودندگفتند:بفرماییدبنشینیداینجاقراراست تئاتری اجراشود. من هم به خودم گفتم حتماتئاتری طنزاست اما... تئاترجابربرگرفته اززندگی چندشهیدبزرگواربود. هیچ وقت فکرش رانمیکردم که برای همیشه درذهن ویادمن باقی بماند. واین بودکه من شهیدجابرسعیدی راالگوی خودقراردادم. وتوانستم مسیردرست شهدایی والامقام رادربرگیرم. به نوجوانان عزیزتوصیه میکنم به تماشای این تئاتربرن بسیارزیباست. یاعلی مدد
صدای در اونوقت شب! جابرم کلید داره! نکنه انقد حالش بده که نمیتونه درو باز کنه! دویدم سمت در - خانم سعیدی صدای رفیق جابر ، علی بود! سرجام خشکم زد، ۴ صبح! یعنی حال جابرم خیلی بد شده رفتم چادر سرم کردم ، درو که باز کردم با علی اقایی روبرو‌شدم که انگار نمیشناختمش - خانم سعیدی حال جابر خیلی بد شد بردیمش بیمارستان + علی اقا جابرم بیمارستانه؟ - حالش از صبح بدتر شد انگار داروها اثر نکرد + جابر بیمارستانه؟؟ - بله.... + چرا شما لباسات خونیِ علی اقا؟؟!!! دیگه من و من کردنش فایده نداشت نفهمیدم کی و چجور رسیدم پایگاه، صدای مداحی و گریه ها میخواست بمن این باور رو بده که جابرم پر کشیده به اقا مصطفی گفتم قبل غسل و کفن اجازه بدن ببینمش... گفتن سخته، باید ببریمش پزشکی قانونی😭 گفتم من اجازه نمیدم😭 بچمو میبرن تیکه پاره میکنن😭 اقامصطفی سعی میکرد با منطق و استدلال قانعم کنه و من به هیچ وجه نمیتونستم بپذیرم با اصرار زیاد من ، یسری پیگیری انجام دادن و قرار شد فقط بچه های باشگاه و حلقه صالحین و ماخانوادش قبل غسل و‌کفن باجابرم وداع کنیم همه ی این حرفها زده شده بود و من هنوز باور نکرده بودم😭 رسیدم تو درگاه اتاق، بخدا قسم بوی عطرش میومد، پاهام سست شد، نمیدونستم زینب رو بگیرم که نیفته😭 زهرا رو بلند کنم که زانوهاش دیگه توان ایستادن نداشت و دم در نشست رو زمین😭جمیله رو‌حرکت بدم که مبهوت ایستاده بود و وحشت داشت به تابوت نزدیک بشه😭 و یا به جابرم جواب بدم که صدای سلام مامانش تو گوشم میپیچید❤️😭 چطور باور کنم تو جابر منی؟؟؟ یادم نمیاد وارد اتاق بشم از جات پا نشی مامان😭 چقدر اروم خوابیدی😭 صدای گریه خواهرات و همسرت بند دلمو پاره پاره میکرد زینب مامان، ارومتر صداتو نامحرم میشنوه یادت نرفته داداشت چقدر روتون غیرت داشت ،اخه عاشقتون بود جمیله کم بی تابی کن داداشت طاقت غم و غصه هاتو نداشتا زهرا ،زهرا الهی خدا صبرت بده عروس نازنینم،۲ ماه نامزدیتون ، رویای صادقه ای بود که زود به اخر رسید چجوری ارومت کنم دخترم؟؟صورتت کبود شد بسکه زدی تو صورتت، بسه مامان بسه😭😭فکر مارو نمیکنی به جابرت فکر کن که داره میبیندت چی میگم برای خودم؟!!! چطور صبر کنه؟؟؟😭 دلمو زدم به دریا نگاه انداختم تو تابوت صورت ماهش غرق خون بود، موهاش پر از خاک بود و پریشون شده بود،خاک و خون و کبودی و شکستگی..... دور مچ دستات چقدر کبود شده مامان، نکنه دستای شیر بچه ی منو بستن؟؟؟!!!😭😭امکان نداره!! وقتی بازی کردن رو یاد گرفتی برات قصه ی عاشورا و غیرت امام حسین(ع) و وفا و شجاعت ابالفضل(ع) رو میگفتم بهت میگفتم تو سرباز اقایی ، چقدر ذوق میکردی کمی که بزرگتر شدی میگفتی من افسر جنگ نرمم، اقام گفته ارامشت این بود که یه کلام رهبری رو محقق کنی😭 خواب و خوراکت ..... جابرم دلم برات تنگ شده مامان برای زمزمه های نیمه شبت برای صوت قرانت برای صدای ورق زدن کتابات😭 که شب و روزت رو فراموش میکردی برای خنده هات مامان ولی دلم نمیلرزه چون میدونم اهل وفایی پسرم، حتما کنارمونی جابرم هروقت نگرانت میشدم تکه کلامت بود ، برام دعاکنید اعتقادعجیبی به دعای من داشتی میگفتی دنیا و اخرتم رو دعای مادرم ضمانت میکنه شیطنتت گل میکرد بزور انقد دورم میچرخیدی تا دستامو ببوسی ، جمعه ها که رسمت بود😭 میدونستی مانع میشم، سختمه کلی سربه سرم میذاشتی و اینکارو میکردی دستامو میذاشتی رو صورتت میگفتی چقدر بهم قدرت و امنیت میده😭 وقتی خسته میشم و به بن بست میرسم دست بوسی شما عجب گره گشایی میکنه❤️ ته دلم کلی ذوق میکردم که پسرم تویی جابرم😭❤️ خدا امانتشو پس گرفت خوشحالم که روسفیدم کردی مامان به خداسپردمت پسر باغیرت و با وفام
سلام و ممنون فقط یک نکته که لازم هست که بگم توی مصاحبه یکی از مخاطبین نمایش ماهی در خاک را با تئاتر شما مقایسه کرده اند نمایش ماهی در خاک بلیط کلا رایگان بوده و این بلیط در تمام مساجد ، ارگان های فرهنگی و هر روز تبلیغ در صدا سیما را داشته و چون برگزار کننده تئاتر کنگره ۶۵۰۰ شهید استان کرمان بوده و هزینه برگزاری این نمایش علاوه بر دیگر کارهای کنگره به تنهایی حرف از بیش از ۲ میلیارد هزینه بوده گفتم شرایط اون نمایش را براتون توضیح بدم که بدونید اصلا قابل مقایسه با تئاتر نبوده نه از لحاظ اسپانسر که از کل استان بوده و نه از لحاظ قیمت بلیط باز هم شرمنده به خاطر سختی های این چند روزه