گفته بودی که چرا محو تماشای منی،
آنچنان مات که یک دم مژه برهم نزنی؛
- دلدادھ مٺحول -
از شبهایی که ساعت برگشتنم به خونه با آخرین خط مترو برابری میکنه، خوشم میاد. این همون میزان مشغله و شلوغ بودن روزه که فکر میکردم آدم رو از فکرهای توی سرش نجات میده. شاید بپرسی نجات داد واقعاً؟ باید بگم که نه. نجات نداد. همون سه دقیقه و نیم تایم نشستن تو ایستگاه در انتظار اومدن قطار، همه چیز جلوی چشمات مرور میشه و یادت میاد.
راه دَررویی نیست، گَشتم نبود، نَگَرد نیست.
- دلدادھ مٺحول -
ساعت ده شب تو مترو، رندوم یک نفر بلند شد و اسپیکر به دست، شروع کرد به اجرای رپ با صدای بلند و بقیه هم سوت و کف! :))))) سلامت روان مردم داره نگران کننده میشه :))))))))))
4_5917972868074838492.mp3
2.6M
ء.
نه میدونه سفر کجاست..
نه میدونه همسفر کیه..
"امید" شبیه معجزه میمونه. در حالی که کشتیهایِ تو سرت هفت هشت متر رفتن زیر دریا و دارن غرق میشن، یکدفعه نور امید دوباره تو وجودت روشن میشه. بادبانهایِ کشتیِ غرق شدهت برافراشته میشن و میان روی آب. چراغهاش سو میگیرن و رویِ عرشه قدم میزنی. دوباره به زندگی برمیگردی. امید دوباره به زندگی برت میگردونه.
ساعت دو شب دارم جهیزیه سیو میکنم تو اینستا.
از اعماق اکسپلور سبزترین و زرشکیترینهارو جدا میکنم برای روز مَبادا. آدمیزاد وقتی ساعت خوابش میگذره هر کاری از دستش برمیاد :)))))))))