May 11
داشتم کتابِ "پایی که جا ماند" ؛
یادداشت های روزانه سیدناصرحسینیپور از زندان های مخفی عراق رو میخوندم .
آخر کتاب عکس دفترچه جیبیشو گذاشته ؛
که تک به تک کلماتشو توی زندان های عراق نوشته .
اسم دفترچهشو "تقلب هایزندان" گذاشته .
داشتم دونه به دونه عکس صفحات دفترچهشو میخوندم ، که رسیدم به آخرین خطِ در آخرین صفحه دفترچهش که نوشته :
- پنجشنبه ۱۳۶۹/۶/۲۲
آخ جون آزاد شدیم ؛ آزاد شدیم ، آزاد شدیم .
هایلاتش کردم ، به خودم گفتم آخرش همیشه آزادی بوده .
الانم آخرش آزادیِ کشورت از دستِ این اغتشاشگراس .
آخرش آزادیِ آرامشِ مردمتِ ، که گرو گرفته شده توسط اینا .
میدونم یه روزی به تاریخِ فلانِ فلان ، تویِ آخرین برگه دفترچههامون ، مینویسیم :
آخ جون آزاد شدیم ؛ آزاد شدیم ، آزاد شدیم :) .
- راستی؛
در این بین ،کوتاهی از چه کسی بود؟
از من؟
شادیهایی که خودشان را دریغ کردند؟
غمهایی که بیش از حد برایم انرژی خرج کرده بودند؟
خستگیهایی که فرصتِ زندگیام را گرفتند؟
وَ یا آنهایی که میدانستند همهچیز به مو بند است و باز هم بیرحمانه رفتار کردند و "زنزندگیآزادی" را خواستند .
من باید از کدام اینها انتقام این لحظههایم را بگیرم؟
انتقامِ غمِ قلبم را ؛ انتقامِ امیدِ کمسویَم را ؛ انتقامِ آرتینِ ۶ سالهِ کشورم را ؛
انتقامِ چادرهایِ خونینِ شاهچراغ را ؛
انتقامِ ناآرامیِ خیابانهایِ تهران را و . .
انتقامِ این پروندهِ قطور را از چه کسی باید بگیرم؟ .
#شاهچراغ
اگه الان یه گوشه بینالحرمین نشسته بودم ؛
از شدت غمِ رو دلم کم میشد .
حالا هی تویِ آدما بچرخید دنبال یکی دیگه که جایگزین "اون" باشه براتون ؛
ولی نیست . .
هیچ نگاهی 'اون' شکلی نیست .
هیچ آغوشی حس امنیت 'اون' رو نداره .
هیچ خندهای مثل 'اون' واقعی نیست .
هیچ قلبی دیگ 'اون' طوری نمیتپه که کنارِ اون میزد ،
هیچکس "اون" نیست ؛ دست بردارید .