eitaa logo
𝕭𝖚𝖉 𝖔𝖋 𝖑𝖎𝖌𝖍𝖙
61 دنبال‌کننده
190 عکس
13 ویدیو
0 فایل
به سرزمین تاریکی که زیباترین نور ها در آن زندگی میکنند خوش آمدید✨ با چهار پایه اصلی این سرزمین آشنا شوید... ۱_نوشتن ۲_خوندن ۳_کشیدن ۴_دیدن https://daigo.ir/secret/3834234543 حرف های ناگفته اینجا گفته می‌شوند 🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام... خب آنی میخاد به دلیل اومدن عضو های جدید بده🍀 شما برای من (@Anura_ani) یک «✨» میفرستید ، و من براساس وایب پی‌وی تون یه جمله یا متن کوتاه تقدیم میکنم(امکان داره یه برش از کتاب باشه)🌱 کسایی که شرکت میکنن بهتره عضو چنلمون هم باشن🍃 و کسایی که چنل دارن میتونن این پیام رو فوروارد کنن و لینک چنلشون رو برام بفرستن تا من به علاوه جمله و یا متن کوتاه درباره یک موضوعی که خودشون انتخاب کردن با ژانر انتخابی خودشون یک متن بلند در حد ۸۰ کلمه به بالا بنویسم🍂 و یک تصویر مربوط به وایب متن بهشون تقدیم میکنم🍁 تقدیمی هاتون اینجا ارسال میشه✨
یه نقاشی کشیدم جنگل روح ارواح جنگل ... در هنگامه شب... زمانی که ماه🌙، قلب سفید اسمان، نور مهتابش را بر همه زمین می‌تاباند. در اعماق جنگل ارواح، روح درختان باهم بازی می‌کنند و سخن می‌گویند... افسانه های محلی جنگل می‌گویند که ستاره های دنباله دار✨، برای شنیدن صحبت و بازی با آن ها به زمین می‌آیند... نوم @dream_xnfp_g
🗡بسیار خب دوستان زمان چهارمین تقدیمی پاتوق اِس سی اِی مکانی فرا رسید. ☆برای دریافت تقدیمی این پیام رو توی کانالتون ارسال کنید، و تا زمان دریافت پاکش نکنید. ☆کسایی هم که کانال ندارید میتونید شرکت کنین. فقط به پاتوق ملحق شده باشید. 🕯تا من با توجه به وایبی که از شما می‌گیرم، یکی از کتاب‌هایی (99 درصد فانتزی) رو که خوندم بهتون تقدیم کنم.+وایبی که میده در قالب یک عکس+عکس خود کتاب+یک معرفی از اون کتاب. ☆آدرستون رو در یک نامه بنویسید و به این جغد بدید. 🦉https://daigo.ir/secret/91002207868 🪐تقدیمی‌ها: https://eitaa.com/sca_haha 🪶کاساندرا بلک. پاتوق اِس سی اِی مکانی برای ماجراجویان‌. 🌞🏹@sca_hangout
هدایت شده از پشت سایه‌ها🌑
📪 پیام جدید https://eitaa.com/zei315 حماید ؟
به من نگاه کرد. نگاهش خالی از هر احساسی بود. با چشمانم التماسش کردم ولی او، دیگر مرا نمیشناخت! فریاد زدم : فراموش نکن... ولی کلمات مانند بلور های یخی در هم شکستند و روی زمین پخش شدند. وقتی مشت بر شیشه ای که بین من و او جدایی انداخته بود میکوبیدم او حتی لحظه ای درنگ نکرد، خون از روی انگشتانم غلتید و آینه ترکه خورده گوشه اتاق را نقاشی کرد؛ و من پشت آینه منتظرش ماندم، که شاید روزی مرا از لابه لای خاطرات ذهنش پیدا کند و به سراغم بیاید...
یک واقعیت کوچک : تو میمیری «کتاب دزد_مارکوس زوساک»