eitaa logo
♡نـــــورا(: ♡
142 دنبال‌کننده
329 عکس
224 ویدیو
4 فایل
" ہوالمعشوق " درخرابات‌مغان‌نورِخدا‌میبینم.. این‌عجب‌بین‌،که‌چه‌نورے‌ز‌کجا‌میبینم!(: خوش آن رمزی که عشقی را نوید است! خوش آن دل کاندر آن نور امید است(:
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ریـــحآن
تو را از دور دیدن هم مرا آرام خواهد کرد… کسی جز آنکه دلتنگ است حالم را نمی‌فهمد :))
ارزوی غروب غم ها و طلوع شادی هارو دارم (:
مبتلا به چیزی هستیم که گریه درستش نمی‌کند، فریاد زدن جبرانش نمی‌کند، صبر کردن حلش نمی‌کند؛ تمام چیزی که ما نیاز داریم، پذیرفتن و رها کردن است :)
همیشه از پاییز سردی اش بی جانی اش درخت های عریان اش خیابان های دلمرده اش غم در دل اش وتمام اتفاقات دوران اش حس های خوبی نبود و تناقض و تنفر بین من او موج میزند...-🍂🍁
آرزو میکنم همین روزا خدا با یه اتفاق خوب غافلگیرت کنه-🤍
رفته ام دکتر به من گفته که زاری خوب نیست گفته گریه ، اشک ، غصه ، بی قراری خوب نیست تا که دیدم چشمت آرامش ندارم لحظه ای این قَدر پشت سر تو بی قراری خوب نیست(: پیش چشم دیگران میخندد و سهم تو نیست تو فقط با خنده اش دل می سپاری ، خوب نیست... در جوانی خوب پیرم کرد ، قلب عاشقم چون که با این سن کم صد درد داری ، خوب نیست... بی حواس و بی قرار و دائمن بی حوصله هر کجا یک چیز را جا می گذاری ، خوب نیست... پیش چشمان همه لبخند دارم بر لبم خنده آن وقتی که در دل ، درد داری خوب نیست
Setareha.mp3
10.19M
بعضی آدم ها را نمیشود داشت. فقط می شود یک طور خاصی دوستشان داشت . بعضی آدما ها اصلا برای این نیستند که برای تو باشند یا تو برای آن ها . اصلا به آخرش فکر نمی کنی، آنها برای اینند که دوستشان بداری ! آن هم نه دوست داشتن معمولی نه حتی عشق ، یک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نیست . این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم در کنج دلت تا ابد یک جور خاص دوست داشته خواهند شد :)
نه دلم با سعدیست نه دلم با حافظ پس تو و شب دلنشین را به خدا میسپارم وتا نور امید فردا شبتان زیبا...-✨🌙
چندماه پیش با ادعای تمام پیش خودم می‌گفتم بالاخره با مرگ آشنا شده‌ام، او را شناخته‌ام و شاید دست دوستی که نه اما همنشینش شده‌ام. اما من مرگ را تازه شناختمش، دقیقا آن لحظه‌ای که رفیق عزیز کرده و خوش خنده‌ام را با حال پریشان به خاطر نبود مادرش دیدم. نمی‌دانم! آنجا بود یا بعد ترش که مرگ را شناختم. میان اشک‌های روانم آن لحظه اول درون اتاق که حال عزیز کردمان را دیدم، مغزم کارش تمام شد. میدانید، سخت‌ترین شکنجه دنیا این است که آدمی پر از انرژی و خنده را یک دفعه برعکس همیشه‌اش ببینی. حتی نتوانستم سمتش بروم. گوشه اتاق کز کردم و با هر دادش اشک ریختم. وسط آن هیاهو درون اینترنت گشتم دنبال دعا یا سوره‌ای که بخوانم بلکه آرام شود اما چیزی عایدم نشد. زیارت عاشورا خواندم، عاشورایی که سلامش را میان از هوش رفتن عزیزکرده‌مان دادم. وسط داد بچه‌ها که هر کدام عزیزکردمان را صدا می‌زدند کسی ریز گفت:« دعای عصر بخوانید بلکه خدا صبرش دهد.» جمله آشنایی بود، ماه‌ها پیش در همنشینی مرگ بارها از او پرسیدم که چرا این جمله را می‌گویند اما او جوابم را نداد؛ به نظر میرسد داده است منتهی من درکش نکرده‌ام، حالا با صبر هم آشنا شدم. انگار بعد از عمری نوشتن و خواندن تازه معنای کلمات را فهمیده‌ام تازه فهمیده‌ام که رفیق روزهای سخت یعنی چه؟ شاید اگر زودتر معنای این کلمه را می‌فهمیدم رفیق بهتری میشدم! اما حالا بابدترین حال متوجه شده‌م غافله رفاقت را باخته‌ام. حالایی که جز دعا و نماز برای صبر عزیزکردمان کاری از من ساخته نیست. م. پ نوشت(: