eitaa logo
نور الهدی
102 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
137 ویدیو
32 فایل
دنیای سرگرمی برای کودکان 🎨⁦📚🤹🛸🚀⁦🪁
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨ ✨ بخشیدن هنره که هرکسی نداره يک روز دو دوست با هم و با پای پياده از جاده ای در بيابان عبور می کردند. بعد از چند ساعت سر موضوعی با هم اختلاف پيدا کرده و به مشاجره پرداختند. وقتی که مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان يکی از دو دوست به صورت دوست ديگرش سيلی محکمی زد. بعد از اين ماجرا آن دوستی که سيلی خورده بود بر روی شنهای بيابان نوشت : امروز بهترين دوستم به من سيلی زد. سپس به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادی رسيدند. چون خيلی خسته بودند تصميم گرفتند که همانجا مدتی در کنار برکه به استراحت بپردازند. ناگهان پای آن دوستی که سيلی خورده بود لغزيد و به برکه افتاد. کم کم او داشت غرق می شد که دوستش دستش را گرفت و او را نجات داد. بعد از اين ماجرا او بر روی صخره ای که در کنار برکه بود اين جمله را حک کرد: امروز بهترين دوستم مرا از مرگ نجات داد. بعد از آن ماجرا دوستش پرسيد اين چه کاری بود که تو کردی ؟ وقتی سيلی خوردی روی شنها آن جمله را نوشتی و الان اين جمله را روی سنگ حک کردی ؟ دوستش جواب داد وقتی دلمان از کسی آزرده می شود بايد آن را روی شنها بنويسيم تا بادهای بخشش آن را با خود ببرد. ولی وقتی کسی به ما خوبی می کند بايد آن را روی سنگ حک کنيم تا هيچ بادی نتواند آنرا به فراموشی بسپارد. ✨ ✨ 🌸✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸جمعه ها با صلوات 🔸تو می رسی به حاجات 🔸دعا دعا، دعا کن 🔸خدا رو تو صدا کن 🔸خدا ظهور آقا 🔸نزدیکتر بفرما َاللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️🍬🍭⭐️🍭🍬⭐️ نماز ستون دین است و تمامی امامان نماز را دوست داشتند و همیشه ما را به نماز خواندن تشویق می کردند همانگونه که امام حسین (ع) میفرمایند:من نماز را دوست دارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁 سلااااااام بچه های خوبم 🍁
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🍂🍁🍂 🍁🍂 🍂 🍁 پاییز کجاست؟ همه درخت های باغ، زرد و قرمز و نارنجی شده بودند. 🍂پسر کوچولویی توی باغ راه می رفت و به صدای برگ هایی که خشک شده بودند و زیر پایش خش و خش صدا می کردند گوش می داد. 🍁 🍂 همان وقت صدایی شنید: «آهای! آهای بچه آدم!» 🍂 پسرک به دور و برش نگاه کرد. 🍁چه کسی بود که او را صدا می کرد؟ _ من اینجا هستم! این بالا! 🍁 به بالای سرش نگاه کرد. یک جوجه کلاغ دید. جوجه کلاغ سیاه سیاه بود با تعجب پرسید: «با من بودی؟»🍂 و جوجه کلاغ بال و پری زد و گفت: «مگر به غیر از تو کسی هم اینجا هست؟ میخواستم بدانم خیلی اینجا کار داری که هر روز می آیی و خش و خش 🍂سر و صدا به راه می اندازی؟» 🍁 پسرک نمی دانست چه بگوید. جوجه کلاغ همین طور پشت سر هم حرف می زد. 🍁 🍂 _ دیروز با آوازهایی که می خواندی مرا از خواب پراندی! چند روز قبل آن قدر درخت را تکان دادی که من ترسیدم.🍂 امروز هم خش و خش🍁 سر و صدا می کنی. 🍂پسرک خواست چیزی بگوید، ولی جوجه کلاغ اجازه صحبت به او نمیداد «خوشت می آید یکی بیاید در خانه تان هی آواز بخواند؟ 🍂هی دور خانه تان راه برود؟ سوت بزند؟ ….. اگر باز هم بیایی میپرم و نوکت می زنم»🍁 🍁 🍂پسرک کمی عقب عقب رفت و گفت: «اما من نمی خواستم تو را ناراحت کنم» جوجه کلاغ پایین آمد و گفت: «پس بی کاری هر روز می آیی؟ اصلا توی این باغ چه کار داری؟» 🍂 🍂 پسرک کمی فکر کرد و گفت: «توی این باغ؟ من کاری ندارم…. فقط.. فقط… می خواستم پاییز🍁 را ببینم.» 🍁جوجه کلاغ سعی کرد یک غار غار بلندی کند: «پاییز! پاییز دیگر کیست؟ 🍂ما که توی این باغ پرنده ای به اسم پاییز 🍁 نداریم. لانه اش کجاست. ننه اش کیست؟ می دانی لانه اش روی کدام درخت است….. »🍁 🍂 یکباره پسرک خنده اش گرفت: «چقدر حرف میزنی! چقدر سر و صدا می کنی پاییز که پرنده نیست. منظورم فصل پاییز است🍂. ببین! پاییز همین جاست.» 🍁 جوجه کلاغ دور خودش چرخید. بالا و پایین پرید. سرش را خم و راست کرد و 🍂حتی سرش را لای پاهایش برد و گفت: «کو؟ کجاست؟ من که تا حالا پاییزی این طرف ها ندیده ام. چه شکلی است؟ دم دارد؟ پا دارد؟ نوکش دراز است؟ بال و پرش چه شکلی است؟» 🍁 پسرک جلو پرید و گفت: «صبر کن! چقدر عجله داری! گفتم که! پاییز 🍂نه پرنده است، نه انسان است و نه گل و درخت!» جوجه کلاغ با تعجب پرسید: «چی، 🍁پرنده نیست! آدم هم نیست. گل و درخت هم نیست. این دیگر چه موجودی است؟» پسرک گفت: «به دور و برت نگاه کن. ببین برگ همه درخت ها زرد🍁 شده است. هوا دیگر گرم نیست. باران می بارد. پرستوها کوچ می کنند و… همه این پاییز است.»🍁 🍂 🍂 🍁جوجه کلاغ با اخم به دور و برش نگاه کرد. انگار تازه متوجه شده بود که برگ درخت ها زرد 🍁شده اند. یکباره گفت: «وای نگاه کن! این درخت زرد زرد شده! دوست من روی این درخت به دنیا آمد. آن روزها این درخت، پر از برگ های سبز بود.» 🍂 بعد با تعجب نگاهی به پسرک کرد و گفت: «ببینم! تو پاییز را آوردی؟ تو باعث شدی برگ های این درخت ها زرد🍁 شوند؟🍂 پسرک سرش را تکان داد و گفت: «نه! پاییز🍂 هر سال می آید. نمی دانم از کجا می آید یا به کجا می رود. حتی نمیدانم چرا می آید و چرا می رود. من فقط آن را دوست دارم. دوست دارم توی پاییز🍁 آواز بخوانم. به درخت ها تکیه بدهم و روی برگ های خشک راه بروم. این طوری!» 🍂 و شروع کرد به راه رفتن روی برگها. 🍁جوجه کلاغ به آن صدا گوش داد. خوشش آمد. پرسید: «من هم می توانم روی این برگ ها راه بروم؟»🍂 🍁 البته که می توانی؟ پرسید: «من هم می توانم توی پاییز🍂 آواز بخوانم؟» پسرک خندید و گفت: «به به! چه آوازی می شود.»🍁 🍂 🍁جوجه کلاغ قار قار آواز خواند. بعد چیزی یادش آمد و دوباره از پسرک پرسید: «ببینم! آیا می توانم من هم پاییز را دوست داشته باشم؟» 🍂 پسرک لبخند زد و یکی از درخت های باغ را در آغوش گرفت. جوجه کلاغ هم روی درخت نشست و قار و قار آواز خواند. 🍁 ✍نویسنده: نادر سرایی 🍂 🍁🍂 🍂🍁🍂 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂🌧🍂🍂⛈🍂🍂🌧🍂🍂 پاییز 💧 پاییز که از راه رسید💧 رفت توی باغ و گل چید 💧 پرستوها تا دیدنش پریدند ابرا یواش💧 روی زمین چکیدند 💧 💧 پاییز دوید و رفت کنار گل‌ها آهسته گفت: «لالایی لایی لالا»💧 💧 گل‌ها همه خوابیدند خواب بهارو دیدند 💧 💧 ✍ افسانه شعبان نژاد 🍂🍂🌧🍂🍂⛈🍂🍂🌧🍂🍂
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🍂🍁 🍁 🤔🧐 ⁉️ آن چیست که هیچ چیز مانند آن بینی شیطان را به خاک نمی مالد؟ ⁉️ آن چیست که وسیله محو گناهان است؟ ⁉️ آن چیست که اسلحه مومن است؟ 🍁 🍂🍁 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
☔️فردا جواب را تو کانال میذاریم.
🌸بعد از روز یکشنبه 🌸رسید روز دوشنبه 🌸ازته دل میخونم 🌸خدای مهربونم 🌸تو قلبای ماجاته 🌸یاقاضی الحاجاته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋سلاااااام بچه های مهربونم🦋
🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋 🍂🦋 🦋 سوره نصر پیامبر ما مسلمانان حضرت محمد(ص) بسیار مهربان بودند. ایشان همیشه بچه ها را دوست داشتند و با آنها بازی می کردند. برای آنها از دین و خدای مهربان می گفتند. بچه ها هم همیشه صحبتهای ایشان را گوش میدادند. پیامبر فقط برای بچه ها از خدای مهربان صحبت نمی کردند بلکه برای همه از خدای مهربان می گفتند. اما آن زمان انسانهای بد زیاد بودند و پیامبر را به خاطر خدا پرستی خیلی اذیت می کردند تا اینکه کم کم با صبر و ایمان پیامبر همه چیز فرق کرد و مردم دسته دسته به سمت خدا پرستی رو آوردند. آن وقتها پیامبر (ص) در شهر مدینه زندگی می کردند و هنگامی که رفته رفته بیشتر مردم مدینه مسلمان شدند آن حضرت به دستور خداوند تصمیم گرفتند به مکه بروند تا آنجا را هم از شرک و بت پرستی پاک کنند و مردم را به دین اسلام دعوت کنند. پس با سپاه بزرگی به سمت مکه به راه افتادند. فاصله مدینه تا مکه زیاد بود و هنوز به مکه نرسیده بودند که شب شد. آنان آتش زیادی برای درست کردن غذا روشن کردند. از آن طرف مردم مکه با دیدن آتش زیادی که بیرون از شهر روشن شده بود شگفت زده شدند. به همین جهت عده ای از آنها برای فهمیدن علت آتش به آنجا رفتند و با دیدن پیامبر و سپاه بزرگ ایشان علت حضور آنها را پرسیدند. پیامبر (ص) در پاسخ آنها فرمودند: ما به مکه می آییم تا آنجا را از وجود شرک و بت پرستی پاک کنیم. به مردم بگویید یا در خانه هایشان باشند یا در مسجد الحرام تا به آنها آسیبی نرسد. به این ترتیب پیامبر(ص) بدون جنگ و خونریزی مکه را فتح کردند و همه بت های داخل کعبه را از آنجا بیرون ریختند. ایشان با مهربانی تمام مردم را با دین زیبای اسلام آشنا کردند. پیامبر بعد از فتح مکه تمام کسانی را که به ایشان بدی کرده بودند را بخشیدند. به این ترتیب ساکنان مکه و اطراف آن گروه گروه نزد پیامبر (ص) آمده و مسلمان شدند. 🦋 🍂🦋 🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨خدای خوب و دانا 🦋گفت به پیامبر ما ✨بروبه شهر مکه 🦋بگیرش از دشمنا ✨بی اونکه جنگی بشه 🦋مردم شدن مسلمان ✨به دین خوب اسلام 🦋آوردن اونها ایمان ✨کرد ازخدا تشکر 🦋پیامبر خوب ما ✨این شد یه درس خوبی 🦋برای ما آدما ✨که بعد از هر پیروزی 🦋واجبه شکر خدا
🍂🦋 🦋 🦋امام علی علیه السلام: مَن اِنتَصَرَ باللهِ عِزَّ نَصرُه کسی که به خدا یاری و کمک جوید پیروز گردد. 📚غررالحکم ✨ 🦋 🍂🦋
رنگ آمیزی 🦋
🌹هست ذکر پنج شنبه ها 🌹شکوه و لطف خدا 🌹لا اله الا الله 🌹خدایی نیست جز الله 🌹ملک الحق المبین 🌹لطف خدا رو ببین 🌹لا اله الا الله المَلِکُ الحَقُ المُبین🌹
🍃🌸سلااااااااام بچه‌های خوبم🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗به به چه روز خوبی ✨امام حسین چه شاده 💗چون خدای مهربون ✨به اون یه خواهر داده 💗زیباتر از هر چیزی ✨شبیه ماه و خورشید 💗تو آسمون آبی ✨ببین چه می‌درخشید 💗زینب کبری اسمش ✨دختر پاک زهراست 💗عطر تنش بهشتی ✨عشق خدای اعلاست 💗رسول خدا خوشحال ✨زهرای دوم آمد 💗به زیر لب می‌خونه ✨خوش آمدی خوش آمد 💗چادر نماز و زهرا ✨کشیده روی زینب 💗چادر نماز مادر ✨گرفته بوی زینب 💗اشک چشای زینب ✨می‌ریزه روی گونه 💗زهرا می‌گه عزیزم ✨مادر پیشت می‌مونه 💗رفت بغل حسینش ✨آروم می‌گیره زینب 💗خنده روی لباشه ✨چه سر به زیره زینب 💗داره با خنده میگه ✨بمون کنار زینب 💗داداشِ من، حسینم ✨تویی قرار زینب ✍سید حسین حسین پور 🌱